هو الرحمن الرحیم
یک دفعه دیدم نور چراغ قوه به صورتم افتاد! چند عراقی از بالای تپه به سراغم آمدند.
منتظر بودم که مرا به رگبار ببندند. چشمانم بسته بود.
یکی از آن ها به شدت دوربینی را که در گردنم بود کشید و بیرون آورد .
درد پایم شدت گرفته بود. بدنم می لرزید. زیر لباسم یک نارنجک داشتم آن را در آوردم.
یک باره در آن تاریکی و سرمای آذر ماه و با آن شدت درد به یاد مولایم امام زمان (عج)افتادم
گفتم:« آقا به دادم برس، آقا شما امید ما هستی من گنه کارم اما تنها امیدم شما هستی.»
کسی دستم را گرفت و گفت:«بلند شو برویم!»
فقط می دیدم که لباس سفید بلندی بر تن دارند.
من روی دو پای شکسته راه می رفتم و هیچ دردی نداشتم! دستم را آقا گرفته بود و راه می رفت.
همین طور که حرکت می کردیم ذوق زده شده بودم . من کنار قطب عالم امکان بودم .
با خوشحالی درباره ی جنگ و انقلاب پرسیدم آقا فرمودند:
« صبر داشته باشید . شما انقلاب کرده اید. ان شاءالله پیروزید.»
آقا فرمودند:« پیروزی نزدیک است. حالا که اصرار دارید دعای فرج بخوانید.»
بعد دعای الهم کن لولیک را ادامه دادند.
« این ستاره ی شیفته است که نشانه وقت نماز صبح است و.همین جا بنشین تا نماز صبح بخوانیم.»
آقا و مولایم با صدای زیبا و رسا شروع به گفتن اذان کردند.
میخواستم بگویم الان دشمن صدای ما را می شنود اما ساکت شدم.
آقا مرا به نزدیکی مواضع نیروهای خودی بردند. من از دور رضا(گودینی) را دیدم
با چند نفر از بچه ها ایستاده بودند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.
تشنگی شدیداٌ برمن غلبه کرد و افتادم!
که بچه ها فکر کردند من هذیان می گویم.
یکی از بچه ها (سردارشهید ابراهیم هادی) من را بر دوش گرفت و حرکت کرد.
ما هنوز در منطقه ی نفوذ دشمن بودیم.
نیمه های شب احساس کردم کسی وارد اتاق شد.فکر کردم دکتر جراح است.
گفتم:« آقا چرا دوباره زحمت کشیدید و تشریف آوردید. من خوب شدم.ببینید حتی پایم قطع نشده!»
بگو تا بدانند اسلام زنده است. خداحافظ.»
تا شهدا , برای مردم بگو/ شهید ماشاءالله عزیزی
و حتما حتما (با تاکید فراوان عرض میکنم ) اینجارو مطالعه کنید و
برای این فرشته زمینی دعا کنید