رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

 

«خرداد»، همیشه بار غم بر دوش ما نهاده است.
«15 خرداد» خونین، با شهادتها و جوى خون و بوى باروت.
و چه «14 خرداد» غمبار، با رحلت امام و رنگ غم و غربت ماتم.
امام، براى ما یک «راه» و «صراط» بود، «میزان»و«ملاک» بود،«اسوه»و«الگو» بود.
از این رو، با رفتن او، راهش باقى ماند.

سالگرد رحلت امام، سالگرد بیعت و میثاق است، با آنچه امام، بر سر آن جان باخت و شهدا در راه آن خون دادند و جانبازان، سلامتى خود را براى سلامت ماندن آن ایثار کردند، یعنى پیمان با خدا و رسول و اسلام و انقلاب. سالگرد عروج ملکوتى ات، باز هم غم، چنگ بر دلهایمان مى زند.
اماما! روح تو به آسمانها پر کشید، اما، راه تو، اى روح خدا، در زمین و میان عاشقان تداوم یافت.
خلف صالح تو، «امام خامنه اى عزیز»، با صلابت و درایت و محبوبیّت، محور «وحدت» و مظهر «ولایت» گشت.
پرچمى را که بر افراشته بودى، اینک بر دوش علمدارى رشید از نسل «حسین فاطمه»(ع) است.



 
سال ها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

+ انتظار آنان که جهانخواران ما را یاری کنند بی حاصل است...
ابن الشهید امام روح الله

 
 

 
  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

امشب یادت نرود.....
عهد نبسته با مولا نخوابی....
برای یک سال نوکری اش.......



+چراغانی این شهر اصلا به دل نمی نشیند وقتی  نبود شما را جار میزند
دلم به حال دلم می سوزد این جشن ها برای من آقا نمی شود...
شادی ات...غم دارد...مولا جان


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خیلی وقت بود از راز دلش با خبر بودم از نگاه های پر التماسش
همه چیز از چهار یا پنج ماه پیش شروع شد
زهرا دوست دوران دبیرستانی ام را دیدم با هم شروع کردیم به حرف زدن ,
در این هنگام ریحانه را دیدم بعد از سلام و احوال پرسی با ریحانه ,
رو به زهرا گفتم , زندگی با همسرت راضی هستی ؟ گفت خدارو شکر من راضی ام !
از زندگی زهرا به ریحانه گفتم , از اینکه با سادگی شروع کرد ملاکش صداقت ایمان بود , همسرش دانشجو ...
ریحانه هم گوش میکرد , زهرا و ریحانه با هم دوست شدند , حالا بیشتر با هم حرف میزدن تا من
بعد از کمی صحبت , ریحانه رو به هردوی ما گفت : میخواهم من هم با حجاب باشم !
من و زهرا با تعجب بهم نگاه کردیم
روزی نبود که بدون آرایش باشد , روزی نبود که با شلوار تنگ به دانشگاه نیاید ... چطور یک دفعه ؟
زهرا و من شروع کردیم به تشویق کردن از حجاب گفتیم از حجاب ظاهر و باطن
میدانستم در زندگی اش حتی بین محرم و نامحرم حجاب باطنی هم وجود ندارد ,
از رضایت امام زمان گفتیم
چشم هایش پر اشک بود , گفت میخواهم این راه را انتخاب کنم
زهرا تشویقش کرد , زهرا که اورا نمیشناخت حالا چنان دلبسته او شده بود که من هم تعجب کردم
یک چیز فقط را مرا میترساند , اونم این بود که ریحانه  انتخابش  احساسی باشد
شب ها بهم پیام میداد که بانوی گمنام آرامش ندارم نمیتونم بخوابم ,میدونی تو این شهر تو هر ساعت چندتا پسر به من نگاه کردن ؟
آرامش میکردم میگفتم خوشا به سعادتت انتخاب شدی ریحانه !
تا اینکه دو هفته بعد او را ناراحت و گریان دیدم , دوستان و فامیل حجابش را مسخره کرده بودند
ریحانه کم طاقت شده بود , دوستان و هم کلاسی هایش او را طرد کرده بودند
این میان من و زهرا هرکاری کردیم باز کم بود ,
ریحانه حساس بود برای همین با پوشش های آنچنانی میخواست اوج باشد و حالا اینطور رفتارها ؟ برایش سنگین بود
ریحانه چادری نشد ولی دیگه از آرایش و مانتوی تنگ و شلوار تنگ و موهای بیرون خبری نبود
ساده و دوست داشتنی شده بود , دلش پیش چادر بود میگفت چادر خیلی بهتره
بانوی گمنام میخوام حضرت زهرا ازم راضی باشه ! دعام میکنی ؟
میگفتم ریحانه من دعا میکنم ولی خودت هم باید همت داشته باشی ,
از سختی ها میگفتم , از سختی های خودم از حرف ها و رفتارها و توهین هایی که به من میشه به ریحانه گفتم و او قبول میکرد ,
مشکل اصلی مادر او بود و فامیل ...
با هم در ارتباط بودیم تا اینکه چند وقتی از هم خبر نداشتیم
امروز بعد جلسه امتحان دیدمش , باورم نمیشد , واقعا ریحانه بود ؟؟؟؟
بغلش کردم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم ! گفت بانوی گمنام تعجب کردی نه ؟
با هم نشستیم صحبت کردیم
" خیلی منتظر فرصت بودم چادر سر کنم , خیلی رو خودم کار کردم دیگه حد و حدود نامحرم و محرم رو حفظ کردم , شروع کردم به خوندن نماز , شب ها وقتی همه میخوابیدن میرفتم رو پشت بوم زار میزدم توبه میکردم , همه چیز درست پیش میرفت ولی چادر .. نمیتونستم , اراده محکم نداشتم , بیشتر به خدا نزدیک شدم
شروع کردم به گرفتن چله ... چله دعای توسل , تو دعا خدا رو قسم میدادم به حضرت زهرا , به آبروی حضرت زهرا , که دستم رو بگیره
هنوز چله تموم نشده خواستگار اومد یه فرد مذهبی , نا امید بودم چون خانواده من قبول نمکیردن و هم شاید خانواده آقا پسره , در کمال تعجب دیدم همه چیز جور شد خانواده ام مخالفتی نکردن , راستی اولین شرط پسرشون این بود باید چادر سرم کنم , من با خدا معامله کردم بانوی گمنام و واقعا هم سود کردم , اولین خریدمون برای عقد , همسرم برای من چادر گرفت , حالا دیگه آرزوم برآورده شد , خود همسرم و خانواده اش خیلی مذهبی هستند , حالا کسی دارم مثل کوه پشتم وایستاده نه تنها مسخره نمیکنه بلکه برای حجابم افتخار میکنه "


دوست خوبم زهـرایی شدنت مبارکـــ 


بانو...
دختری که در پس پرده حجاب مخفی می شود،
ممکن است در زمین گمنام باشد،
اما...
مطمئنم در آسمان مشهور است



  • سیــــده گمنــــام
نسل جوان را به جهان رهبری ,جلوه‌ی توحید، علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند , در تو تماشای پیمبر کند



ولادت باسعادت سرو باغ احمدی، آینه‌ی محمدی،
حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد

روز عیده بیایین ادامه مطلب میخوام روحتون شاد بشه :)

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

رفقا خبر دارید...
هنوز که هنوز است مهدی باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته ...
خبر دارید که غلامحسین توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
از ابراهیم هادی خبری دارید...
بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...
هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...
هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجابت را ...
برادرم نگاهت را ...
هنوز که هنوز است شهدا می ترسند ، از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و
منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...



  • سیــــده گمنــــام


شیعـه بـه دنـیـا آمــده ایـم که مــؤثـر در تــحـــقــق" ظُـهـور مولا "بــاشـیـم...

مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی ...



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد.
دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند، آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم نگه داشتند و ما را سوار کردند.
من که زبان کُردی بلد بودم، شروع به صحبت با آنها کردم و پرسیدم:
"از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟" یکی از آنها با ناله گفت:
"چی بگم؟ توی اونها یه کسی اومده به اسم احمد متوسلیان، این بابا پدر ما رو درآورده،
از موقعی که اومده تمام کار و کاسبی ما کساد شده، به تمام کمین های ما ضد کمین میزنه.
عملیاتهاش خانمان سوزه." در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه میکرد.
در یک آن وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه را پشت سر یکی از آنها گرفتم،
آنها باورشان نمیشد، ماشین را نگه داشتند،
با کمک حاج احمد دست و پای آنها را بستیم و حرکت کردیم.
در راه خطاب به یکی از کُردها گفتم: "اگر احمد متوسلیان رو ببینی، اونو میشناسی؟"
مرد کُرد گفت: "نه! قیافه شو ندیدم." یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد کُرد گفتم:
"اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه!" مرد کُرد نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد.
هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود که متوجه شدیم مرد کُرد شلوارش را خیس کرده است.
خنده ام گرفته بود، ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده کردیم تا ماشین را نجس نکند.

نقل از: ابراهیمی کتاب زیبای" می خواهم با تو باشم"



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یادتان هست همه عین برادر بودند , تاجر و کارگر انگار، برابر بودند
یادتان هست چه شوری همه جا برپابود , عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجا بود
یادتان هست همه گوش به فرمان بودند , سینه چاک سخن پیرجماران بودند
یادتان هست که می گفت اگر پُرباریم , همه را از نمک ماه محرم داریم
یادتان هست که از حیله دشمن می گفت , یادتان هست که از پیله دشمن می گفت
گفت دلداری دشمن دلتان را نَبَرد , مثل طوفان زده ها حاصلتان را نَبَرد
جنگ جنگ است فقط رنگ عوض می گردد , نقشه ها درپی هرجنگ عوض می گردد
چشم وا کن اخوی! خوب ببین یارکجاست , نخل بسیار , ولی میثم تمار کجاست
أین عمار؟! کجائید جوانان وطن؟ , أین عمار؟! بیائید جوانان وطن
ما محال است که از بیعتمان برگردیم , تاکه مثل پسر فاطمه بی سرگردیم
پس از این شام سیه بال سحر می آید , یوسف گمشده دارد ز سفر می آید
یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم ؟ , اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم




  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

محمودرضا به من فهماند که :
"آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد."
همـسـر شهـید محمود رضا بیضایی


شهید بیضایی در حال خدمت در منزل

زمانی‌که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)  می‌خواست اسرای جنگ بدر را بین مسلمانان تقسیم کند،
دائما می‌فرمود: «استوصوا بالاساری خیرا: توصیه کنید که با اسیران خوش‌رفتاری کنند»
سیره ابن هشام: ج‏2، ص 299


شهید محمودرضا بیضایی مانع کتک زدن تروریست اسیر شده توسط سربازان ارتش سوریه میشود



باید که جمله جان شویم تا لایق جانان شویم



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

جانت راکه بدهی در راه خدا "شهید" می نامند تو را
به گمانم اگرروحت را هم بدهی شاید...!
و من احساس میکنم اینجا و در این سرزمین؛ دختران زیادی هستند که هرروز ،
پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود
دفاع می کنند از نجابتشان. و هر لحظه شهید می شوند انگار !
پس "شهید زنده" حواست به حجابت باشد...



درحسرت شهادت

  • سیــــده گمنــــام