رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی


سال پنجاه و دو در سالن ورزش ، مشغول فوتبال بودم ، یکدفعه دیدم ابراهیم دم در ایستاده.
سریع رفتم به سراغش وسلام کردم و گفتم:
"چه عجب؟ اینطرفا اومدی" یک مجله دستش بود. آورد بالا و گفت:"اکبر عکست رو چاپ کردن!"
از خوشحالی داشتم بال در می آوردم، سریع اومدم جلو و خواستم مجله رو از دستش بگیرم که گفت: "یه شرط داره! "
گفتم: "هر چی باشه قبول"
گفت: "هر چی بگم قبول می کنی ؟"
گفتم: "آره بابا قبول". مجله رو به من داد. داخل یک صفحه عکس قدی بزرگی از من چاپ شده بود و در کنارش
نوشته بود ((پدیده جدید فوتبال جوانان ))و کلی از من تعریف کرده بود.
آمدم کنار سکو نشستم .دوباره متن آن صفحه رو خوندم. حسابی مجله رو ورق زدم. بعد سرم رو بلند کردم و گفتم:
"دمت گرم ابرام جون، خیلی خوشحالم کردی، راستی شرطت چی بود؟ "
آروم گفت: "هر چی باشه قبول دیگه ؟"
گفتم: "آره بابا بگو"، کمی مکث کرد و گفت: "دیگه دنبال فوتبال نرو!"
خوشکم زد. با چشمانی گرد شده و با تعجب گفتم: "دیگه فوتبال بازی نکنم؟! یعنی چی، من تازه دارم مطرح می شم ؟ "
گفت: "نه اینکه بازی نکنی، اما اینطوری دنبال فوتبال حرفه ای نرو".گفتم: چرا
جلو آمد و مجله را از دستم گرفت . عکسم را به خودم نشان داد و گفت: " این عکس رنگی رو ببین، اینجا عکس تو
رو با لباس و شورت ورزشی انداخته اند. این مجله فقط دست من و تو نیست، دست همه مردم هست خیلی از دخترها
هم ممکنه این رو دیده باشن یا ببینن."
بعد ادامه داد: "چون بچه مسجدی هستی دارم این حرفها رو می زنم. وگرنه کاری باهات نداشتم، تو برو اعتقادات رو قوی بکن ، ، بعد دنبال ورزش حرفه‌ای برو تا برات مشکلی پیش نیاد. "
بعد هم گفت کار دارم و خداحافظی کرد و رفت.
من هم که خیلی جا خورده بودم نشستم و کلی به حرفهای ابراهیم فکر کردم .
از آدمی که همیشه شوخی می‌کرد و حرفهای عوامانه می‌زد این حرفها بعید بود. هر چند بعدها به سخن او رسیدم، زمانی که می‌دیدم بعضی از بچه‌های مسجدی و نمازخوان که اعتقادات محکمی نداشتند به دنبال ورزش حرفه‌ای رفتند و به مرور به خاطر جو زدگی و... حتی نمازشان را هم ترک کردند

کتاب سلام بر ابراهیم , خاطرات شهید ابراهیم هادی 



+همه فکر دربی و آبی و قرمزند!
با همین ها  مدتهاست سرمان را گرم کردند و ما هم دلخوش و سرخوش تر از دیروز!

حیف این همه تعصب که جای اهل بیت و ناموس! خرج ساق پای میلیاردرهای یک شبه شد!



رفتار شهدا رو میبینیم، عکس شهدا عمل می کنیم




  • سیــــده گمنــــام


مرد زشتی بود، چنان زشت که همه از او کناره می گرفتن. او با اینکه قلب مهربونی داشت،
اما مردم وقتی چهره شو می دیدن، فرار می کردن.
چقدر دلش می خواست که رفتار مردم باهاش عادی باشه.
چقدر دلش می خواست که با یکی حرف بزنه و درد دل کنه،
اما همه از او کناره می گرفتن و تنهایِ تنها بود.
حالا که همه از او فراری بودن، اونم سعی می کرد جلوی چشم مردم ظاهر نشه،
اما زندگی و نیازهای روزمره باعث می شد نتونه زیاد از دیگرون دور بمونه.
روزی در حال عبور از کوچه ای بود که دید چند نفری به طرفش می آن.
بعضی از مردم وقتی اونو دیدن، بدجوری روشونو برمی گردوندن،
اما اون چند نفر این کارو نکردن. یکی از اون ها به مرد زشت چهره نگاه کرد و با مهربونی گفت: سلام!
مرد، با تردید جواب سلام را داد و با خودش فکر کرد که آیا رهگذر می خواد مسخرش کنه؟
اما در چهره گندمگون و زیبای رهگذر، اثری از تمسخر نبود.
مرد با تعجب رهگذر را نگاه کرد. با خودش گفت: اون کی بود؟ چرا مثل دیگران اَزم روگردان نشد؟
چنان غافل گیر شده بود که نتونست چیزی بگه.
رهگذر و همراهانش گذشتند، مرد زشت مدتی سر جا ماتش زد و بعد یادش اومد که اسم رهگذر رو نپرسیده است.
جرئتی به خودش داد و گفت: صبر کنید، وایستید.
یکی از رهگذرا برگشت و گفت: کاری داشتی برادر؟
مرد زشت گفت: نه، فقط می خواستم بدونم این همراه شما که آن قدر مهربون با من حرف زد، کیه؟ مرد رهگذر گفت: او رو نشناختی؟ او مولایم امام کاظم(ع) هست.

مرد زشت آهی از ته دل کشید و گفت: جانم به فدای او!


حکایت هایی از زندگی امام موسی کاظم(ع))، حسن حاجیلو


کن روان اشک غم ای شیعه به دامان امروز
تسلیت ده به شهنشاه خراسان امروز
کشته شد موسی بن جعفر ز جفای هارون
زیر زنجیر بلا، گوشه ی زندان امروز 



در برابر اعدام شیخ نمر ساکت نخواهیم ماند
اگر ریاض شیخ نمر را اعدام کند، تیشه به ریشه خود زده،
جهان اسلام و جهان عرب سکوت نخواهد کرد 

مـــــــــرگ بـــــــر آل ســـــعود


  • سیــــده گمنــــام

کاش مثل او بودیم ...
کاش
موقع سوار شدن به تاکسی ,
راننده میگفت اول حجاب , اگر رعایت نمیکنید نمیتوانید سوار شوید
موقع خرید
مغازه دارها میگفتند تا موقعی که اینگونه بد حجاب هستید نمیتوانید خرید کنید
در اداره
حق نداریم مسائل شما رو رسیدگی کنیم تا زمانی که حجابتان را رعایت نکنید
در دانشگاه
محل کسب علم است با  حجاب باید بود و اگرنه ثبت نام صورت نمیگیرد
کاش همه جا شعار ما این بود :

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است    ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

ما اشتباه کردیم , ما مثل آزاده بزرگوار مهدی طحانیان جرات نداریم و نداشتیم .
سکوت کردیم در برابر این ننگ و
در مقابل بی حجابی سکوت کردیم
آقا مهدی را بارهای دیده ایم در تلویزیون , مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، دربرابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند و همرزمش علیرض ارحیمی شعررا خواند:ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است , ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

 

 

یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه، خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند.
محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم،
پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره.
دختر با عصبانیت گفت: حسابت رو می رسم ها!
محمود هم خیلی محکم گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.
تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش.
محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم.
حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود.
خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم.
بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.

شهید محمود کاوه
 
رفتار شهدا رو میبینیم، عکس شهدا عمل می کنیم

 
  • سیــــده گمنــــام


آیت الله میلانی نقل می کنند روزی جوانی را دیدم که در کمال ادب
سمت حرم اباعبدالله آمد و سلام داد و من نیز جواب سلام امام حسین به آن جوان را شنیدم.
از جوان پرسیدم چه کرده ای که به این مقام رسیدی
درحالیکه من پانزده سال است امام جماعت کربلا هستم و جواب سلامم را نمی شنوم؟
پاسخ داد پدر و مادر پیر و از کارافتاده ای داشتم که دیگر توانایی پیاده زیارت آمدن را نداشتند.
قرار بر این شد هر شب جمعه یکی از والدینم را روی پشتم سوار کنم و به زیارت ببرم.
یک شب جمعه که بسیار خسته بودم و نوبت پدرم بود،
خستگی و گرسنگی و تشنگی ام را به رویشان نیاوردم و پدرم را
سوار بر پشتم به زیارت امام حسین علیه السلام آوردم و برگرداندم.
وقتی خسته به خانه رسیدم دیدم مادرم بسیار گریه می کند.
پرسیدم مادرم چرا گریه می کنی؟
پاسخ داد پسرم می دانم که امشب نوبت من نبود و تو هم بسیار خسته ای.
اما می ترسم که تا هفته ی بعد زنده نباشم تا به زیارت اباعبدالله بروم.
آیا می شود امشب مراهم به زیارت ببری؟
هرطور بود مادرم رو بر پشتم سوار کردم و به زیارت رفتیم.
تمام مدت مادرم گریه می کرد و دعایم می نمود.
وقتی به حرم رسیدیم دعا کرد ان شاء الله هربار به امام حسین علیه السلام سلام بدهی، خود حضرت، سلامت را پاسخ بدهند.
و این شد که من هربار به زیارت اباعبدالله علیه السلام مشرف می شوم و سلام می دهم
از داخل مضجع شریف صدای جواب سلام حضرت را می شنوم
همه ی این ها از یک دعای مادر است

کتاب داستان های شگفت انگیز, آیت الله دستغیب
+ احترام مادر و پدر را حفظ کنیم که خیرات و برکات بسیاری در آن نهفته است

بعد از نماز روبری مادر نشست
میخوام برا یکی که خیلی برام عزیز هست کادو بخری!
مادر نگاهی متعجبانه کرد و گفت:دوست داری کادوی گرونی باشه یا ارزون؟!
عبدالرحمن با یه حالتی گفت :نه مادر!
او انقدر برام عزیز هست که مطمئنم در هیچ مغازه و بازاری جیزی وجود نداره که ارزش اون را داشته باشد..
مادر که از حرف پسرش تعجب کرده بود گفت:
اون کیه که انقدر برات عزیزه؟ اصلا چرا من باید براش هدیه بخرم؟!
عبدالرحمن خنده ای کرد و گفت: اون عزیز خداست
مادر که همه ی ماجرا رو فهمیده بود از اینکه او با ایماء و اشاره حرفش را گفته...ب غض کرد و گفت:
یعنی میگی تو رو به خدا کادو بدم؟!

خاطره ی شهید عبدالرحمن عطوان

منبع:مجله ی شبهای هیئت

+بعد نماز دعای مادر یه چیز دیگه ست...


  • سیــــده گمنــــام


گفت: عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم.
گفتم: آقاسعید! من دارم می رم مکه، سفارشی، کاری نداری؟
گفت: نه سعید جون! "تو برو مکه، منم می‌رم فکه؛ ببینیم کی زودتر به خدا می‌رسه"؟!



 رفیقش چند روزى رفت و خونه خدا رو زیارت کرد،
و آقا سعید براى همیشه مهمون خدا شد...
آسمونى شد


  • سیــــده گمنــــام

جالب است بدانیم؛
کلمات "شهید"، "شاهد" و "شهدا" در قرآن کریم ۷۲ بار آمده است؛
یعنی به اندازه شهدای کربلا
«وجه» و «وجوه» هم در قرآن ۷۲ بار استفاده شده است
 چرا که شهید نظر می‌کند به وجه الله





  • سیــــده گمنــــام


روزهای اول جنگ، شهر اشغال شده هویزه...
دختر جوانی را به همراه مادرش به مقر بعثی ها می آورند.
یکی از مسئولین بعثی (ستوان عطوان) دستور می دهد دختر را به داخل سنگرش بیاورند
مادر را بیرون سنگر نگه می دارند...
لحظه ای شیون مادر قطع نمی شود
دقایقی بعد
بانوی جوان با حالتی مضطرب، دستان خونی و چادر و لباس پاره شده
سراسیمه از داخل سنگر به بیرون فرار می کند


تعدادی از سربازان به داخل سنگر می روند و با جسد ستوان عطوان مواجه می شوند
دختر جوان هویزه ای حاضر نشده عفتش را به بهای آزادی بفروشد و با سرنیزه،
ستوان را به هلاکت رسانده و حتی اجازه نداده  چادر از سرش برداشته شود...
خبر به گوش سرهنگ هاشم فرمانده مقر می رسد
با دستور سرهنگ یک گالن بنزین روی دختر جوان خالی می کنند...
در چشم بهم زدنی آتش تمام چادر بانو را فرا می گیرد و
همانند شعله ای به این سو و آن سو می دود
و لحظاتی بعد جز دودی که از خاکستر بلند می شود چیزی باقی نمی ماند
فریادهای دلخراش مادر برای بعثی ها قابل تحمل نیست
مادر را نیز به همان سبک به وصال جگرگوشه اش می رسانند

کتاب هویزه در هشت سال دفاع مقدس به نقل از یک اسیر عراقی




  • سیــــده گمنــــام

یکی از مداحان زاهد و عابد تبریز به نام ملاسلطان علی،
به زیارت حضرت صاحب(عج) نائل آمد. از حضرتشان پرسید:
این قولی که از شما نقل میکنند مبنی بر اینکه:
"اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم"، صحیح است؟ حضرت فرمودند: بله، درست است.
- آیا برای مصیبت ارباً اربا شدن عمویتان حضرت علی اکبر(ع) است که شما خون گریه می‌کنید؟
- فرمودند: نه، اگر عمویم علی اکبر زنده بود، در این مصیبت او هم خون گریه می کرد
- آیا برای مصیبت علقمه و عمویتان حضرت ابالفضل العباس(ع) است؟
- فرمودند: نه، اگر عمویم عباس در حیات بود، او هم در این مصیبت خون گریه می کرد
- آیا برای مصیبت جدتان حضرت سید الشهدا(ع) و گودی قتلگاه است؟
فرمودند: نه، اگر حضرت سیدالشهداء علیه السلام هم در حیات بود، در این مصیبت خون گریه می کرد
- پس این کدام مصیبت است که شما برایش خون گریه میکنید؟

- اسارت عمه جانم زینب(سلام الله علیها) ...



عقیله تا دیروز برات کربلا می داد و این روزها برات شهادت...

+مدافعین حرم

به خدا دلتنگم , دلتنگم  *  *

هوا ابری ست...؛ نفس بالا نمی آید...!
بزن باران...؛
زمین این روز ها حال بدی دارد... !


آجرک الله یا صاحب الزمان


  • سیــــده گمنــــام

 

هندوانه

به شرط چاقو

رفاقت

به شرط شهادت...!

انفسهم اعظم درجة عندالله ...

 

+

 

  • سیــــده گمنــــام

سلام بابای خوبم امام زمان ...
سلام آقای من...
اگراز حال ما بخواهی بد نیستیم فقط این بغض نیامدنت روی گلویمان می لغزد وجان به لبمان کرده
هر شب یتیم توست دل جمکرانیم
جانم به لب رسیده بیا یار جانیم
از بادها نشانی تان را گرفته ام
عمریست عاجزانه پی آن نشانیم
طی شد جوانی من و رؤیت نشد رخت
شرمنده جوانی از این زندگانی ام

آقا جان , مهربان مولایم پدر مهربانم روزتان مبارک 






حاج سعید حدادیان دو بار در روزهای اخیر این مطلب رو در جمع دانشجوها گفتند و ما رو آتیش زدند:
طی این سالها هر وقت خدمت  آقا می رسیدم و می گفتم آقا دعا کنید من شهید بشم،
آقا معمولا در جواب می فرمودن زنده باشید ان شاالله...
اما اخیرا که بعد از روضه خدمتشون رسیدم و این خواسته رو مطرح کردم، آقا با یک مکثی فرمودن:
"به شرطی که شما هم دعا کنی من شهید بشم..."

آقا جان!
مولای من!
پدر عزیز امت اسلام!
در این روزهای مبارک از خدا می خواهم شهادت شما را بعد از انجام رسالت رساندن  پرچم انقلاب به دست صاحبش و در رکاب حضرتش قرار بدهد...
فدای دست جانبازتان
 روزتان مبارک 




یادمان باشد کـه !
مــدیونیـم..
تـا ابــد ...
به مـَردانی کــــه "پـــدرانه" خود را فدا کــــردند
تا "مــــن" بمــانم ، تـــا "تـــو" بمانـــــی ... .
روزتان مبــــــــــارک ، پـــدران آسمانی



فرا رسیدن میلاد امیر المومنین و روز پدر و هم چنین روز معلم را محضر امام زمان (عج ) و
امام خامنه ای و تمام شیعیان جهان و شما بزرگواران و همراهان رفاقت به سبک شهید
تبریک و تهنیت عرض میکنم



  • سیــــده گمنــــام