یکی از پیامبران خدا، در سر راه سنگ کوچکی
را دید که آب بسیاری از آن بیرون می آید،
تعجب کرد و از خدا درخواست کرد که آن را به سخن آورد.
پیامبر از سنگ پرسید: «با این حجم کم چگونه این همه آب از تو بیرون می آید؟»
سنگ گفت: بر اثر گریه از خوف خداست؛ زیرا شنیدم که خداوند فرمود:
«قُو أنْفُسَکم وَ أهلِیکُم نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ؛
خودتان
و کسانتان را از آتشی که هیزم آن، انسان ها و سنگ هاست حفظ کنید.» (تحریم:
6)
ازاین رو، می ترسم از جمله آن سنگ ها باشم.
آن پیامبر از خدا
درخواست کرد که آن سنگ از سنگ های جهنم نباشد و خدا نیز درخواستش را پذیرفت
و پیامبر آن سنگ را مژده داد و از آنجا گذشت.
پس از مدتی که از آن راه بازگشت، دید آن سنگ باز هم گریه می کند.
پرسید: «چرا باز گریه می کنی، در صورتی که خدا تو را امان داد؟»
پاسخ داد: «آن گریه خوف بود و این گریه شوق است»
همان، ج3، صص27 و 28
ارشاد القلوب : ص 245 و 246