رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهن‌مان زنده نگه داریم
و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم،
که شهدا راه‌شان، راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند…
ما لشکر امام حسینیم، حسین‌وار هم باید بجنگیم،
اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین را در آغوش بگیریم،
جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که
«الّهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد»

شهید حاج حسین خرازی

+ شب جمعه , شب زیارتی ارباب , شهدا کنار ارباب
میترسم جان دهم در ره ِ این انتظار شیرین اما سخت...
اینگونه پروانه وار تر است ارباب... جان ِ ناقابلم فدای انتظار ِ زیارتت...


مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند.امام به دیدار محبان می آید . این ملاقات بسیار طولانی می شود.امام صادق می فرماید هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند.ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان یابد.
امام صادق علیه السلام , بحار الانوار


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

از
پاکستان آمده اند , پشت پیراهن هایشان نوشته اند:
تا 25 سال آینده کشوری به نام رژیم صهیونیستی وجود نخواهد داشت ...
جمله رهبرشان است . جمله امامشان !
معلوم است که بنا را بر محقق کردن فرمان رهبرشان گذاشته اند

 اینجا جمکران روایتگری حاج حسین یکتا

+و مولایم فرموند :
بدون تردید خون به ناحق ریخته‌ی شهید نمر باقر النمر مظلوم به سرعت اثر خواهد کرد
و دست انتقام الهی گریبان سیاستمداران سعودی را خواهد گرفت ...

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم!
نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند .
معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .اما آن شب فرق می کرد .
رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ.
آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود .
یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد.
بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود .
رو به من کرد و گفت:
« مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»
معنی این  حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح داد و گفت:
« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ،
مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باد بریم دنبال جوان ها .
باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»
گفتم :«خب اگه  این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:
« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن،
همه چی درست می شه. اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان (ارواحنا فداه).»
بعد شروع کرد به توضیح دادن : « ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم.
باید با  نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم .
باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارا دعوت کنند .
باید خودمان برویم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم.
اگه مثل شهدا نباشیم ، بی فایده است .کلام ما تأثیر نخواهد داشت .»
فراموش نمی کنم سید می گفت:« من فرصت زیادی ندارم.
به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از ۳۰ سال عمر نمی کنم!
اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد. گفتم :« این چیه؟!»
گفت: «منشور درست زندگی کردن!»
از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر ،بریدة روزنامه چسبانده!
در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.
سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود .
در هر صفحه درباره سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته بود.
سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن ، بلکه برای عمل کردن به سیره شهدا

شهید سید مجتبی علمدار



معبـرهای ما فرق میکند با معبر شمــــا !!
نوع سیم خاردارهایش ، مین هایش ...
تخریب چی هایتان را بفرستید ..
اینجــــــا ،گرفتار ِمعبــــــر ِنفسیم ... گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..


اگر تو سیم خار دارهای نفس، گیر کرده باشیم،
توفیق رد شدن از سیم خاردارهای دنیا نصیبمون نمیشه و‌ شهادت یه آرزو میمونه ...

میفهمی رفیق حسرتش به دل میمونه .....


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

اگر خداوند متاع وجود تو را خریدنی بیابد ،
هر کجا که باشی و در هر زمان،تو را با شهادت برمی گزیند


و تو، ای آن که در سال شصت و یکم هجری هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بودی و اکنون،
در این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت پای به سیاره زمین نهاده ای، نومید مشو،
که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار می کشد
تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی
و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان،
خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی...
 شهید سید مرتضى آوینی


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون
شیخ ابراهیم زکزاکی را در نیجریه به خاک و خون کشیدند؛
شیخ باقر النمر را در عربستان گردن زدند...
شحاطه را در مصر تکه تکه کردند...
فرزندان علی را در سوریه سر می برند و در بحرین به سیاهچال می اندازند...
کودکان یمنی زنده زنده می سوزند؛
شیعیان پاکستان در هراس مرگ و انفجار اند و در لبنان تضحیه می شوند...
مرجع انگلیسی ساکت است و دنبال اسناد غسل مندوبه در 9 ربیع می گردد!
در تمام این مصیبت ها پناه شیعه، ایران است. ایران، شیعه خانه ی اهل بیت علیهم السلام است
داشتم به این فکر می کردم که اگر دستان کثیف فتنه شش سال پیش به گریبان مقدس ولایت می رسید
و عبا از دوش نایب الامام (عج) می افتاد،
شاید امروز ما هم هر روز سیاه پوش اعدام یکی از فرزندان فاطمه سلام الله علیها بودیم.
یامین پور


+شهادت شیخ باقر النمر به دست وهابیت نجس عربستان را
خدمت قطب عالم امکان حضرت بقیه الاعظم ارواح العالمین له الفداء و امام خامنه ای و
همه شیعیان جهان تسلیت عرض میکنم.

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یک شب توی عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت:
مــادرم شما شبـای جمـعه دیـگه ســـرمزار من نیاین . . .!
چون ما شب های جمـعه به کربــلا می رویم . . .
وقتــی شما می آیید حضرت ابــا عبدالله الحسین علیه السلام میفـــرمایند :
شـمــا بازگردید دیدار مادرتـــان واجــــب تر است..

از زبان مـادرشهیــد جــــواد خوانجانی

+بروید به امان خدا ...
من نشسته ام کنار , تمام عهدهایمان !
و شما هم به رسم رفاقت , گاهی نگاهی کنید به پشت سر ....
کربلا , شب جمعه , کنار ارباب برای ما هم دعایی بکنید 


+ دلم خیلی گرفته بود دنبال مطلب تو کتاب ها و مجلات میگشتم برای امشب
که شب زیارتی مهربان اربابمون آقامون هستش تا رسیدم به این روایت مادر شهید ,
رفقا احترام بالوالدین رو جدی بگیرید خیلیییی !!! +

باور کنید اون روزی که پدر و مادرم برای من دعا نکنند و از من راضی نباشن شدید مریض میشم
فقط یه روز مادر اخم کرده بودند اونم چی تمام حق برای من بود ولی من تند رفتم
جوری مریض شدم بیچاره مادر هول شد,
به جدم قسم تنها وقتی می تونید به جایی برسید و عاقبت بخیر بشید (حتی شهادت)
که پدر و مادر ازمون راضی باشن .......
از امشب بیایین رفقا عهد ببندیم که احترام پدر و مادر رو نگه داریم !
جلوشون هیچ وقت بی احترامی نکینم و مودب باشیم (حتی سعی کنیم پامون رو جلوشون دراز نکنیم)
هان ! چیه ! باشه بابا ! چه خبر میگی ؟ (همه رو بزارید کنار فقط و فقط چشم )
هر روز دست پدر و مادر رو ببوسیم
قبل از اینکه اون ها ازما بخوان یه کاری رو خودمون بلافاصله انجام بدیم
تا زمانی که بلد نباشیم احترام پدر و مادر رو نگه داریم نمیتونیم احترام پدر عزیزمون آقا امام زمان رو
نگه داریم نتیجه اش میشه با گناهانمون با بی ادبی هامون دل آقا رو میشکینم

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

کرمانشاه بودیم. طلبه‌های جوان آمده بودند برای بازدید از جبهه. 30-20 نفری بودند.
شب که خوابیده بودیم، دو ـ سه نفر بیدارم کردند و شروع کردند به پرسیدن سوال‌های مسخره و الکی.
مثلاً می‌گفتند: «آبی چه رنگیه؟». عصبی شده بودم. گفتند:
«بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم».
دیدم بد هم نمی‌گویند! خلاصه همین‌طوری سی نفر را بیدار کردیم!
حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شده‌ایم و همه‌مان دنبال شلوغ کاری هستیم.
قرار شد یک نفر خودش را به مردن بزند و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!
فوری پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش را نگه دارد.
گذاشتیمش روی دوش بچه‌ها و راه افتادیم. گریه و زاری.
یکی می‌گفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟».
یکی می‌گفت: «تو قرار نبود شهید شی».
دیگری داد می‌زد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟».
یکی عربده می‌کشید. یکی غش می‌کرد!
در مسیر، بقیه بچه‌ها هم اضافه می‌شدند و چون از قضیه با خبر نبودند واقعاً گریه و شیون راه می‌انداختند!
گفتیم برویم سمت اتاق طلبه‌ها! جنازه را بردیم داخل اتاق.
این بندگان خدا که فکر می‌کردند قضیه جدیه، رفتند وضو گرفتند و نشستند به قرآن خواندن بالای سر میت!
در همین بین من به یکی از بچه‌ها گفتم:
«برو خودت را روی محمدرضا بینداز و یک نیشگون محکم بگیر.».
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! این قرارمون نبود! منم می‌خوام باهات بیام!».
بعد نیشگونی گرفت که محمدرضا از جا پرید و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این بچه ها از حال رفتند!
ما هم قاه قاه می‌خندیدیم
خلاصه آن شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم

+ گفتم عید بخندید روحتون شاد بشه

میلاد نبی اکرم بهانه خلقت و قرآن ناطق، امام صادق(ع)بر شما تبریک وتهنیت باد


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

سرباز زوریک مرادی خانه‌شان کجاست؟
برگشتم، گفتم: بله پسرم است، من مادرش هستم چیه، شما دوستان «زوریک» هستید؟
یک کاغذ در دستش بود و هی آن کاغذ را توی دستش جمع می‌کرد
گفت: مادر، تو خونه‌تون مرد هست؟
این را که گفت، من جیغ کشیده و از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم
چشم باز کردم و دیدم تمام همسایه‌ها و فامیل جمع شده‌اند
فهمیدم که پسرم شهید شده است
از آن روز به بعد شوهرم زمین‌گیر شد فقط ‌9 نوبت در بیمارستان بستری شده او نتوانست سر کار برود
دوستان مسلمان زوریک برایش حجله گذاشتند،
بالا و پایین کوچه و خیلی زیاد با ما همدردی و نسبت به ما ابراز محبت کردند
برای زوریک در مسجد ختم گرفتند
بعد از چهلم زوریک یکی از دوستان مسلمان او نیز در کوچه ما به شهادت رسید
به ما گفتند چون زوریک اول شهید شده، اسم کوچه را به نام زوریک مرادی می‌گذاریم،
ولی شوهرم نپذیرفت:
حسین نیز از دوستان زوریک بوده و آن دو همبازی بوده‌اند اسم کوچه را به نام حسین بگذارید و
اسم کوچه را به نام حسین گرامی، نام‌گذاری نمودند

اولین شهید مسیحی در دفاع مقدس شهید زوریک مرادی

تصویری که مشاهده کردید یک مادر شهید مسیحی است که درخت کریسمسش را با یاد فرزندش آماده می‌کند

+در جنگ تحمیلی هشت ساله ما نیز با درآمدن کوس جنگ مردهای با غیرت بند پوتین را محکم کردند و عازم راهی شدند که معلوم نبود برگشتی داشته باشند سربازان و فرزندان ایران تمام قد مقابل دشمن بعثی ایستادند و برایشان فرقی نمی‌کرد از چه دین و آیینی هستند بلکه هدف دفاع از خاک و ناموس و اسلام بود.

به مناسبت میلاد حضرت مسیح(ع) یاد می‌کنیم از تمام شهدای پیرو عیسی(ع)
و می بوسیم دست پدران و مادران این شهدا را


یاد کربلا و ام وهب افتادم
اولین شهید مسیحی دفاع از حرم حضرت سکینه (س) +


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ "ﻧﻤﺎﺯ " ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺳﻔﺮ، ﺫﻭﻕ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ !
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮐﻌﺖ ﺁﺧﺮﺵ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﮐﯿﻒ ﻧﺪﺍﺷﺖ !
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻧﻤﺎﯾﺶ ﭘﺎﻧﺘﻮﻣﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺁﺩﺭﺱ ﺷﺎﺭﮊﺭ ﮔﻮﺷﯽ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ،ﮐﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻓﺮﺻﺖ ﻃﻼﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻠﻖ ﺍﯾﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﮑﺮ !!
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻓﻼﻥ ﻫﻤﮑﺎﺭ !
ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺣﺴﺎﺏ !!
ﻧﻪ
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻤﺎﻥ "ﻧﻤﺎﺯ " ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ "ﮐﺎﺭﻭﺍﺵ ﻗﻮﯼ " ﻣﯽ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻓﺸﺎﺭ ﻣﯽ ﺷﺴﺖ
ﺍﺯ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﻟﮑﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ، ﭘﻠﺸﺘﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ.
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ " ﮐﯿﻤﯿﺎ " ﻭ ﻣﺲ ﻭﺟﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻃﻼ ...
ﺍﮔﺮ ﻧﻤﺎﺯﻣﺎﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻞ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﭘﻨﺎﻫﮕﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﺭﻭ، ﻣﯽ ﺷﺪﻣﺮﻫﻢ،
ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺭﻣﺎﻥ،ﻣﯽ ﺷﺪ ﺷﺎﻩ ﮐﻠﯿﺪ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﻣﯿﻌﺎﺩﮔﺎﻩ، ﻣﯽ ﺷﺪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ....
ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺳﺨﺎﻭﺩﺗﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ،
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﻨﺖ ﺑﮕﺬﺍﺭی ﻭ ﮐﺎﺭﯼ ﮐنی
ﻧﻤﺎﺯﻫﺎﯾﻢ"ﻧﻤﺎﺯ " ﺷﻮﺩ .... ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ !



زمستان است و این عکس یادآوری بزرگمردانی است که در جبهه های غرب دلیرانه ایستادند و مقاومت کردند. نه گرمای تابستان و نه سرمای زمستان پای اراده شان را نلرزاند. هنوز بعد از سالها حتی با دیدن این تصویر هم می توان اخلاص و ایمانشان را حس نمود

+ صبح زیر بارش برف وقتی که درهای رحمت الهی باز ....
بعد از سلامتی و تعجیل فرج آقا , برای نمازهایی که خوندم دعا کردم

صــــدا زدند!
او ظهـــــور کرده است و بسوی قدس راهی!
نمی آیی؟
گفتم چــــرا
ولی بعد از قضای نمــــازهای نخوانده ام
و بعد ادای حق الناســی که گردنم است
و بعد از....

آیا خجالت کشیدن بلد هستم؟!

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

همسرم همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود،
اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند،
در مورد همسرم صدق می‌کرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود،
شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد و
به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود،
هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار،
در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت،
از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد،
به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد،
وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و
برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار می‌دهد و نام
امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) را می‌برد تا به شهادت می‌رسد

شهید حمید سیاهکالی مرادی مدافع ۲۶ ساله حرم بانو زینب(س)

+ خوب خواندی ؟ سن زیادی ندارد
از بچه های سال جنگ نیست بگوییم بابا اون ها فرق داشتند اصلا زمان اون ها با ما فرق داشت
نحوه تربیت و زمانه ....
فرزند همین زمان است نسل سوم انقلاب
چقدر شبیه هستیم ؟!
همه ی عمر را هدر دادیم
اسیر معضل غفلت شدیم روز به روز, به نفس خویش چه اندازه بال و پر دادیم


ادامه مطلب رو از دست ندید

  • سیــــده گمنــــام