هو الرحمن الرحیم
هر هفته توی خونه روضه داشتیم وقتی آقا شروع می کرد به خوندن
،
تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده
حال عجیبی
می شد با روضه امام حسین علیه السلام . انگار توی عالم دیگه ای سیر می
کرد.
یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش.
گریه کنون اومد پیش من. گفت:
«بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.»
روضه که تموم شد، گفتم:« حاجی، مصطفی این طوری می گه.»
با تعجب گفت:« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.»
از بس محو روضه بود...
همسر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری
+ امشب توفیقی شد
حسینیه علی بن موسی الرضا شهرمون ! حاج آقای عابدینی داشتند صحبت میکردن کل مسجد و حسینیه منقلب شدند ! مطلب رو برای شما هم میزارم استفاده کنید
روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از قبرستانی عبور میکردند, دیدند از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای می آید.آمدند بالای سر قبرو فرمودند :ای بنده ی خدا بلند شو ,قبر شکافته شد جوانی از قبر بیرون آمد , از تمام بدن این جوان آتش بیرون میزدرسول خدا فرمودند:ای جوان تو از امت کدام پیامبری که اینگونه عذاب میکشی؟عرض کرد یا رسوالله از امت شما پیامبر دلش به حال جوان سوخت
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم را به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟گفت:مستطیع نشدم .پیامبر اکرم سرش را بالا گرفت و فرمود:
خدایا من نمیتوانم عذاب کشیدن امتم را ببینم ,این جوان چرا اینگونه عذاب میکشد؟خطاب رسید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت ندهد عذاب همین است .پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید بروید مادر این جوان را پیدا کنید.رفتند مادرش را پیدا کردند.یک پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بود
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر بیرون آمد پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور دارد عذاب میکشد بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.مادر جوان:سرش را بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن و کم نکن!تمام بدن این جوان آتش گرفت رسول خدا فرمودند:پسرت مگر در حق تو چه بدی کرده که تو لحظه ب لحظه نفرینش میکنی؟عرض کرد یا رسولله من با زنش یک روز در خانه مشاجره کردم دعوایمان شد،از راه رسید از من نپرسید چه شده من را هل داد داخل تنور آتش.سینه ام سوخت،موهایم سوخت قسمتی از بدنم سوخت، زن ها من را از آتش بیرون کشیدند لباسهایم را عوض کردند. همان سینه سوخته را دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد. رسول خدا فرمودند:ای زن میدانی که من پیغمبر رحمت هستم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر. سرش را بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم که لحظه ب لحظه عذاب را بر پسرم زیاد کن و کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو نه تنها علی بلکه حسن و حسین را هم بیاوردسلمان رفت خانه حضرت زهرا و به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده است سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم امدند. اول مادر ما حضرت زهرا(س) جلو رفت فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم , گفت:آره
فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرش را گرفت بالا صدا زد: خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن و کم نکن.دوباره آتش از بدن جوان بیرون رد این بار امیرالمومنین علی(ع)جلو رفت و فرمودند:ای زن به خاطر من از سر تقصیر پسرت بگذر.زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن...
نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).امد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورا قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع) آمد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بودند چون دامن زن را گرفته بود و سرش را گرفته بود بالا و فرمود:ای زن به خاطر من از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش را گرفت بالا یکهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست و پای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرم را به حسین بخشیده ام. پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چه شد؟من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چه شد که حسین؟ عرض کرد:یا رسوالله سرم را گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگویند ای زن مبادا دل حسین را بشکنی