رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

مهمون ها که رفتنــد،
افتـاد به جـونِ ظــرف ها. گفت:من می شـورم تو آب بـکش
گفتـم: بیـا بـرو بیــرون خـودم می شورم
ولی گوشش بدهکـار نبــود.
دستشو کشیـدم و از آشپزخانه بیرونش کــردم ,و لی باز راضـی نشـد.
یه پارچـه بست به کمـرش و شـروع کـرد به شستــنِ ظــرف ها.
تموم که شـد رفت سراغِ اتاق ها و شروع کــرد به جــارو کــردن و گردگیــری کردن.
می گفـت :
من میــرم جبــهه تو دست تنـها هستـی شرمنــده تو هستــم که بار زنــدگی روی دوشـت سنگینــی می کنـه، حلالم کـن !

• شهید علـی بینــا • 



  • سیــــده گمنــــام


سخنگوی گروه وهابی داعش عکس زیر رو منتشر کردن و اعلام کردند :
بعد از عراق نوبت حمله به ایران است شیعیان ایران را به خاک و خون می کشیم...


ما هم در جواب به گروهک تکفیری داعش اعلام میکنیم که :

بسم رب شهدا و الصدیقین
اگر می خواهید برای فرزندانتان خاطره ای از خود بجای بگذارید هرچه سریعتر به خانه های خود بازگردید...
بی شک اگر پایمان به امر ولی و امامان به میدان نبرد باز شود
به خدا سوگند که مادرانتان از بدنیا آوردنتان خود را لعنت می کنند.
چرا که قرن هاست جوانان شیعه برای انتقامی شدید از قاتلان حسین (ع) شمشیرهای خود را تیز نگه داشته اند...
والله که اگر پایتان به حرم امام حسین (ع) برسد
سرهای بریده شما را برای حرم حضرت زینب (س) پیشکش خواهیم کرد
و یقینا نماز ظهر را در بقیع اقامه خواهیم کرد
لبیک یا حسین (ع)
به شما هشدار می دهیم
اینجا عراق نیست... اینجا سوریه نیست... اینجا ایران است...
اینجا رهبری همچون امام خامنه ای دارد


  • سیــــده گمنــــام

چه دوران خوبی داشتیم ؛
وقتی اول به "خدا" اشاره می کردیم
و بعد صحبت می کردیم..

دوران دانش آموزی


+ میخوام امروز ببرمتون به زمان خیلی دور , زمانی که تصورش شیرین !
زمانی که خیلی باهاش خاطره داریم
زمونی که خیلی پاک بودیم
زمونی که بلد نبودیم اشتباه کنیم
زمونی که ....



برای دیدن ویدئو این صوت به اینجا مراجعه کنید +


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شهید محمدرضا حقیقی را می شناسید؟
همان شهیدی که خنده او در هنگام دفن پیکر مطهرش مشهور است.

 

محمدرضا چهارسالگی ات یادت هست؟
آن هنگام که اولین حرف زشت را در خیابان شنیده بودی،
بغض کرده بودی که حرفی را شنیده ام که اگر بگویم دهانم نجس می شود!
تو در چهارسالگی ناپاکی باطنی را از کجا می فهمیدی؟
یا سیزده سالگی اش
دوستانش گفتند که وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده
و مدتی همان جور ماند خشکش زده بود هرچه صبر کردند او سر از سجده بر نداشت یکی از بچه ها گفت خیال کردیم مرده!
وقتی بلند شد صورتش غرق اشک بود از اشک او فرش مسجد خیس شده بود .
پیرمردی جلو آمد و پرسید : بابا ! چیزی گم کرده ای؟
پاسخ شنید نه پرسید چیزی می خواهی پدرت برایت نخریده؟ سری تکان داد که نه
پرسید : پس چرا اینجور گریه می کنی؟
گفت : پدر جان! روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگیرم پس کی بگیرم؟

در گوشه ای از دفتر خاطراتش شعر زیبای حافظ را به خط خوش نوشته :
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
چه کسی می دانست این دعا مستجاب خواهد شد؟
اجابت این دعا همان و آن خنده ی دندان نما همان


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

برای تهـیه ی مهمات عملیات ،باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدیم .
رفـته بـودیم اتـاق فرماندهی ،اما نبود !
یکی از بـچه ها گـفت: "فـکر کـنم بـدونم کـجـاست."
ما رو بـرد سمــت دسـتشوئــی ها و دیدم حاج احمد اونجاست
داشت در نهایت تواضع دستـشویی ها رو تـمیز می کـرد
رفتم سطل آب رو ازش بگیرم اما نـداد.
گفـتم: « شمـا چـرا حاجی؟!»
همــین طـور کـه کار می کـرد، گفت: « یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگـتر همه حساب میشه
و در بقیــه ی مـواقـع ، کوچک ترین و حقیرترین بـرادر اون ها »

با راویان نور 3 / صفحه148


+ شهید عزادار نمی خواهد؛ رهرو می خواهد



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت ما در کفن کن .

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشته است.
بعد به دوست  روحانی خود وصیت می کنداگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی
آن روحانی می گوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند
پیش پدر و مادر آمدم گفتم این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟
آنان اجازه دادند
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است :

یا بن الزهرا

یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت:
من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود
و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت:
برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم . در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا  مرا بیرون کرد .
با عجله برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال خانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود و آن آقا که بود ؛ اما حالا فهمیدم

منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 96
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه117


+
هر چه زمان می گذرد،مردمان زمین افسرده تر می شوند!!!
این خاصیت دلبستگی به زمـــــان است…

خوشا بحـــال آنان که؛ به جای زمـــان،
به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند…


  • سیــــده گمنــــام

 

«خرداد»، همیشه بار غم بر دوش ما نهاده است.
«15 خرداد» خونین، با شهادتها و جوى خون و بوى باروت.
و چه «14 خرداد» غمبار، با رحلت امام و رنگ غم و غربت ماتم.
امام، براى ما یک «راه» و «صراط» بود، «میزان»و«ملاک» بود،«اسوه»و«الگو» بود.
از این رو، با رفتن او، راهش باقى ماند.

سالگرد رحلت امام، سالگرد بیعت و میثاق است، با آنچه امام، بر سر آن جان باخت و شهدا در راه آن خون دادند و جانبازان، سلامتى خود را براى سلامت ماندن آن ایثار کردند، یعنى پیمان با خدا و رسول و اسلام و انقلاب. سالگرد عروج ملکوتى ات، باز هم غم، چنگ بر دلهایمان مى زند.
اماما! روح تو به آسمانها پر کشید، اما، راه تو، اى روح خدا، در زمین و میان عاشقان تداوم یافت.
خلف صالح تو، «امام خامنه اى عزیز»، با صلابت و درایت و محبوبیّت، محور «وحدت» و مظهر «ولایت» گشت.
پرچمى را که بر افراشته بودى، اینک بر دوش علمدارى رشید از نسل «حسین فاطمه»(ع) است.



 
سال ها می گذرد حادثه ها می آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

+ انتظار آنان که جهانخواران ما را یاری کنند بی حاصل است...
ابن الشهید امام روح الله

 
 

 
  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

امشب یادت نرود.....
عهد نبسته با مولا نخوابی....
برای یک سال نوکری اش.......



+چراغانی این شهر اصلا به دل نمی نشیند وقتی  نبود شما را جار میزند
دلم به حال دلم می سوزد این جشن ها برای من آقا نمی شود...
شادی ات...غم دارد...مولا جان


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خیلی وقت بود از راز دلش با خبر بودم از نگاه های پر التماسش
همه چیز از چهار یا پنج ماه پیش شروع شد
زهرا دوست دوران دبیرستانی ام را دیدم با هم شروع کردیم به حرف زدن ,
در این هنگام ریحانه را دیدم بعد از سلام و احوال پرسی با ریحانه ,
رو به زهرا گفتم , زندگی با همسرت راضی هستی ؟ گفت خدارو شکر من راضی ام !
از زندگی زهرا به ریحانه گفتم , از اینکه با سادگی شروع کرد ملاکش صداقت ایمان بود , همسرش دانشجو ...
ریحانه هم گوش میکرد , زهرا و ریحانه با هم دوست شدند , حالا بیشتر با هم حرف میزدن تا من
بعد از کمی صحبت , ریحانه رو به هردوی ما گفت : میخواهم من هم با حجاب باشم !
من و زهرا با تعجب بهم نگاه کردیم
روزی نبود که بدون آرایش باشد , روزی نبود که با شلوار تنگ به دانشگاه نیاید ... چطور یک دفعه ؟
زهرا و من شروع کردیم به تشویق کردن از حجاب گفتیم از حجاب ظاهر و باطن
میدانستم در زندگی اش حتی بین محرم و نامحرم حجاب باطنی هم وجود ندارد ,
از رضایت امام زمان گفتیم
چشم هایش پر اشک بود , گفت میخواهم این راه را انتخاب کنم
زهرا تشویقش کرد , زهرا که اورا نمیشناخت حالا چنان دلبسته او شده بود که من هم تعجب کردم
یک چیز فقط را مرا میترساند , اونم این بود که ریحانه  انتخابش  احساسی باشد
شب ها بهم پیام میداد که بانوی گمنام آرامش ندارم نمیتونم بخوابم ,میدونی تو این شهر تو هر ساعت چندتا پسر به من نگاه کردن ؟
آرامش میکردم میگفتم خوشا به سعادتت انتخاب شدی ریحانه !
تا اینکه دو هفته بعد او را ناراحت و گریان دیدم , دوستان و فامیل حجابش را مسخره کرده بودند
ریحانه کم طاقت شده بود , دوستان و هم کلاسی هایش او را طرد کرده بودند
این میان من و زهرا هرکاری کردیم باز کم بود ,
ریحانه حساس بود برای همین با پوشش های آنچنانی میخواست اوج باشد و حالا اینطور رفتارها ؟ برایش سنگین بود
ریحانه چادری نشد ولی دیگه از آرایش و مانتوی تنگ و شلوار تنگ و موهای بیرون خبری نبود
ساده و دوست داشتنی شده بود , دلش پیش چادر بود میگفت چادر خیلی بهتره
بانوی گمنام میخوام حضرت زهرا ازم راضی باشه ! دعام میکنی ؟
میگفتم ریحانه من دعا میکنم ولی خودت هم باید همت داشته باشی ,
از سختی ها میگفتم , از سختی های خودم از حرف ها و رفتارها و توهین هایی که به من میشه به ریحانه گفتم و او قبول میکرد ,
مشکل اصلی مادر او بود و فامیل ...
با هم در ارتباط بودیم تا اینکه چند وقتی از هم خبر نداشتیم
امروز بعد جلسه امتحان دیدمش , باورم نمیشد , واقعا ریحانه بود ؟؟؟؟
بغلش کردم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم ! گفت بانوی گمنام تعجب کردی نه ؟
با هم نشستیم صحبت کردیم
" خیلی منتظر فرصت بودم چادر سر کنم , خیلی رو خودم کار کردم دیگه حد و حدود نامحرم و محرم رو حفظ کردم , شروع کردم به خوندن نماز , شب ها وقتی همه میخوابیدن میرفتم رو پشت بوم زار میزدم توبه میکردم , همه چیز درست پیش میرفت ولی چادر .. نمیتونستم , اراده محکم نداشتم , بیشتر به خدا نزدیک شدم
شروع کردم به گرفتن چله ... چله دعای توسل , تو دعا خدا رو قسم میدادم به حضرت زهرا , به آبروی حضرت زهرا , که دستم رو بگیره
هنوز چله تموم نشده خواستگار اومد یه فرد مذهبی , نا امید بودم چون خانواده من قبول نمکیردن و هم شاید خانواده آقا پسره , در کمال تعجب دیدم همه چیز جور شد خانواده ام مخالفتی نکردن , راستی اولین شرط پسرشون این بود باید چادر سرم کنم , من با خدا معامله کردم بانوی گمنام و واقعا هم سود کردم , اولین خریدمون برای عقد , همسرم برای من چادر گرفت , حالا دیگه آرزوم برآورده شد , خود همسرم و خانواده اش خیلی مذهبی هستند , حالا کسی دارم مثل کوه پشتم وایستاده نه تنها مسخره نمیکنه بلکه برای حجابم افتخار میکنه "


دوست خوبم زهـرایی شدنت مبارکـــ 


بانو...
دختری که در پس پرده حجاب مخفی می شود،
ممکن است در زمین گمنام باشد،
اما...
مطمئنم در آسمان مشهور است



  • سیــــده گمنــــام
نسل جوان را به جهان رهبری ,جلوه‌ی توحید، علی اکبری
هر که هوای رخ احمد کند , در تو تماشای پیمبر کند



ولادت باسعادت سرو باغ احمدی، آینه‌ی محمدی،
حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک باد

روز عیده بیایین ادامه مطلب میخوام روحتون شاد بشه :)

  • سیــــده گمنــــام