رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است


هو الرحمن ارحیم
سر لج بازی گفتم نمیام , اصلا اینجا مطلب نمینویسم !
نشستم یه دل سیر گریه کردم به خاطر مشکلی که وجود داشت .... داشت !
سپردم به خدا ...سپردم به شهدا ....
وقتی خدارو دارم دیگه بهانه ام چیه ؟
حالم خیلی بهتره  ...
دیشب همش میگفتم عیدی , عیدی , عیدی !
از خود آقا , از خود مهدی زهرا میخواستم
یادمه خیلی وقت پیش داشتم وسایل بابا , کاغذ ها و پرونده هارو مرتب میکردم تا اینکه بین وسایل این رو پیدا کردم
گذاشتم کنار گفتم هر وقت موقعیت و  زمان مناسب بود میشینم میخونم !
وقتی یه دل سیر گریه کردم و خالی شدم ! رفتم نشستم یه گوشه ...
یاد همین دفترچه افتادم ...
سریع پاشدم رفتم زیر زمین آوردمش , شروع کردم صفحه اول رو باز کردن ....
صفحه اول مناجات شهدا رو نوشته بود ...
تا رسیدم به این مناجات شهید

  " خدایا, بارالها, معبودا, معشوقا , مولایم
منِ ضعیف و ناتوان، دوست دارم چشم هایم را , دشمن در اوج دردش از حلقه در بستان در آورد،
و دست هایم را در تنگه چزابه قطع کند، و پاهایم را در خونین شهر از بدن جدا سازد،
و قلبم را در سوسنگرد آماج رگبار کند، و سر مرا در شلمچه از بدن جدا سازد،
تا در کمال فشار و عذاب، دشمنان مکتبم ببینند که اگرچه چشم ها، دست ها و پاها و قلبم و سینه و سرم را از من گرفته اند اما یک چیز را نتوانسته اند که بگیرند و آن ایمان و هدفم است که عشق به الله و معشوقم و به مطلق جهان هستی و عشق به شهادت و عشق به امام و اسلام است "

وقتی که رسیدم به اینجای این مناجات , انگار که جریان برق وصل کرده باشند , تازه فهمیدم چقدر بی عرضه هستم تاه فهمیدم خواست خدا و امام زمان بود تا الان به یاد این دفترچه باشم ! واقعا چرا الان ؟
فهمیدم اگه تحملم کمه از بی ایمانی ! اگر ایمان داشتم میفهمیدم خدایی بزرگتر از مشکلاتم هست
فهمیدم خیلی کار هست باید انجام بدم ...
من از قافله عقبم ... خیلی عقب
مناجات های شهدارو خوندم , چقدر عاشقانه و چقدر نجواشون شیرینه ! از خودم خجالت کشیدم هدف شهدا کجا و هدف من کجا !
صفحات بقیه خالی بود . یادم اومد بابا موقع جنگ خاطرات رو اینجا ننوشته ... بابا یه دفترچه خاطرات برای خودش داره که من یواشکی گذشته ها خوندمش ! و یه روزم به طور خیلی بد لو رفتم ! خاطرات قشنگی که یکی از دوستان بابا اگه اشتباه نکنم 13 سالشه گروه تخریب منطقه حاج عمران ...
از دیشب حالم خیلی بهتره ...
دفترچه عیدی من بود , چیزی که خیلی وقت بود فراموش کرده بودم
ب طور یقین میتوانم بگم رفاقت به سبک شهید یعنی همین

خدایا!
شرمنده که گنده تر از دهانم حرف می زنم
... تو بزرگی ... ایمان دارم ...
... اما ... من ... دلم شهادت می خواهد ... مُردن را که همه بلدند
من ایمان قوی و زندگی خدا پسندانه میخواهم  ... از همین ها که بوی عشق می دهد ...
دلم میخواهد آنقدر به تو نزدیک باشم که هم در جهاد اکبر و هم در جهاد اصغر پیروز باشم
من دلم گنده تر از اعمالم از تو می خواهد ...
خدایا کج میروم , ولی تو تنهایم مگذار , حتی آنی و لحظه ای مرا به خودم وا مگذار
کاش طوری زندگی کنم که لایق باشم...
اما با این اعمال... بعید میدانم



  • سیــــده گمنــــام