رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

خون سرخ شما
دل ما را به شما گره زده...
مگر غیر این است که، هرچه هست از این دل است...
این دل است که می کشاندمان به شلمچه...طلاییه..فکه..
این دل است که راهیمان میکند به گلزارشهدا...
این دل است که شنیدن صدای آسد مرتضی را به دیگر نواها ترجیح می دهد..
این دل است که هر پنج شنبه بی قرار دیدار می شود...
این دل است که چو نام حسین به گوش جان می رسد به تپش می افتد...
این دل است که ما را بر عهدمان با شما نگه می دارد...
این دل است که یک نسل بعد شما را به دفاع از حرم عمه جان زینب راهی سوریه می کند،
چنان که چشم بر تمام دل بستگی هایش می بندد...

و اگر شما نبودید
معلوم نبود چه بر سر ما می آمد...؟!
تکلیف این دل چه می شد...؟!
بی راه نیست، که بگویم به بیراهه می رفت...!
وای اگر نگاهتان از ما برداشته شود..
وای اگر این دل بلرزد...بلغزد...
که آن وقت پایمان خواهد لغزید



+ با مادر رفته بودیم برای خرید کفش حالم از دیروز بد , از خنده های طنازانه دختران با فروشنده ها
از لباس های ناجور که با گرم شدن هوا به شکل های عجیب تر از سال های پیش در اومدن
از چادری های که کفش های ناجور میپوشن و ارایش میکنن اصلا نمیدونم به چه دلیل چادر سر میکنن !
چادری هایی که شال های صورتی با ساق دست های صورتی با کفش های صورتی
با رژ صورتی
دلم دیروز خیلی شکسته بود خیلی
موقع اذان مغرب همین که صدای اذان رو شنیدم تو مسجد زدم زیر گریه
کمی بعد حالم بدتر شد ! یادم افتاد من با گناه جماعت به این روز افتادم با گناهان خودم چه
به سر امام زمان آوردم !
تا به حال قلبتون شکسته ؟! خیلی درد کشیدید نه ؟ خیلی زار زدید نه ؟!
ببینید چقدر بی حیا شدیم شکستن قلب امام زمان برامون عادی شده ,, وای بر من
با غیبت ها ! با نگاه به نامحرم , با کاهلی در نماز , با دروغ با وقت تلف کردن در فضاهای پوچ مجازی ..
کاش به جای کف زنی و شادی های الکی این روزها فقط خودمون رو آدم کنیم
کاش حیا کنم فقط خجالت کشیدن رو یاد بگیرم

آیت الله بهجت (ره):
«کلامی که از زبان ما خارج می شود قبل از آنکه به گوش خودمان  برسد والله امام زمان میشنود

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یک‌بار در جبهه آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود برای سخنرانی و روحیه دادن به رزمندگان
وسط‌های حرفش به یکباره با صدای بلند گفت: «آی بسیجی‌ها!»
همه گوش‌ها تیز شد که چه می‌خواهد بگوید. ادامه داد: «الهی دستتان بشکند!»...
عصبانی شدیم
می‌دانستیم منظور دیگری دارد اما آخه چرا این حرف رو زد؟
یک لیوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو!»
اینجا بود که همه زدند زیر خنده!

لبخندهای خاکی

+علی اکبرهای امام خمینی عاقبتشان این شد: شهادت...
حالا هم علی اکبرهای امام خامنه ای...
یک عده لباس علم پوشیدند و در این جنگ پیش قدم شدند..
چون شهریاری ها،رضایی نژادها و روشن ها...
و عاقبت شهادت نصیبشان شد...
یک عده هم لباس رزم پوشیدند و آماده جهاد شدند...
و از دروازه ی گشوده شده در سوریه پرکشیدند تا خدا...
چون سیرت نیا ها،قربانی ها،مسافرها و...
و عده ای هم به انتظار "ایستاده اند


در جوانی "پاک زیستن " شیوه پیغمبریست
میلاد حضرت علی اکبر بر تمام عاشقان اهل بیت
و همچنین روز جوان بر علی اکبران " امام خامنه ای " مبارک باد
عیدتان مبارک


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
آرام چشمهایت را ببند
و به تصویر بکش عشق را ، در دو طرفت دو گنبد طلایی

می دانی یکی برای حسین «ع» است و دیگری برای جان حسین«ع»
وزش نسیم بوی سیب را به مشامت می رساند و چکه میکند چشم آسمان
اصلا گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که تشنه ات کنند
تشنه میشوی ، تشنه ی یک سلام

به خود بیا تو اینک در بین الحرمینی ، دست ادب روی سینه بگذار و سلام کن !
سلام آقای تشنه لبم ...

برگرد سلام کن
سلام سقای دشت کربلا...
دیگر پاهایت نای ایستادن ندارند نه ؟؟؟
سر به سجده بگذار به یاد سجاد «ع»
باران شدت میگیرد ، به چه فکر میکنی ؟؟ که اینگونه اشک میریزی
به چه فکر میکنی؟؟به لبهای خشکیده ؟؟ به گلوی پاره پاره ؟؟ به تن اربا اربا؟؟
به دست های بریده و چشمان تر از خون؟؟ به موهای سفید و روی کبود گل سه ساله؟؟
به سر بریده یا به ندای بنی بنی بنی؟؟؟
اما از من میشنوی به یک چیز دیگرهم فکر کن ، حدس زدی چه میخواهم بگویم؟؟
آری به دل زینب«س» فکر کن

بلند شو تل زینبیه انتظارتو را میکشد. طاقت دیدن داری؟؟ چه میبینی ؟!
زینب «س»آن روز چیزی جز زیبایی ندید

امروز مدافعانش را به خاطر دل عمه جان دعا کن برای عباسهایش +
دست حرامی ها به حرم نخواهد رسید
شاید ندانستی اما حال کبوتر دلت به سوریه و حرم بی بی پر کشید , به عمه جان سلام کردی؟؟
زیارتت قبول
التماس دعا

بانو
حاج عماد،سایه سر

دردانه ات،
جهاد

و حالا غم برادر...

غبطه میخورم به مقرب بودنتان ... +

راستی

چقدر مرا یاد روضه های یک زن می اندازید...یاد کربلا

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

میگفت خسته نشدی از این همه رفاقت با شهدا ؟!
گفتم چرا خسته بشم ... تازه دارم راه درست رو میرم

میگفت سخت نیست داری مثل شهدا رفتار میکنی ؟!
گفتم تازه دارم معنی عشق رو میفهمم....

میگفت خوب باشه اصلا هرچی تو بگی ولی آخر این رفاقت چیه ؟!
گفتم ; رفاقت با امام زمان (عج)

برگشت گفت میشه منم با شهدا دوست بشم ... منم این رفاقت رو میخوام



دوستی با شهدا بازی دو سر برد هست...  با شهدا رفیق شو، تا عزیز همه باشی!
میگن آدم با هرکی دوست باشه، ازش تأثیر میگیره!!
حالا اگه با شهدا دوست بشه، رفتارش میشه شبیه دوستی که همیشه همراهتون هست،
به یادتون هست هواتون رو داره،دوستی که شما رو به خاطر منافع خودش نمیخواد...!

بلکه خالصانه و مخلصانه دوستتون داره و عمیقا سعادت و موفقیت شما رو میخواد
دوستی که در مقابل همه عصبانیت ها و گلایه هاتون آروم و ساکت با همون نگاه مهربون همیشگی اش خوب به حرفاتون گوش میده و لبخندش میشه آب روی آتیش وجودتون
عجیب حالتون خوب میشه و صدای چشمانش رو میشنوید که آروم بهتون میگه:
غصه چرا؟گریه چرا؟!چرا فکر میکنی تنهایی؟چرا فکر میکنی حواسم نیست...؟
.یه وقت فکر نکنی رهات کردم!من همیشه حواسم بهت هست،همیشه دل نگرانت هستم
همیشه برات دعا میکنم...!یه وقت نا امید نشی!
خوب نگاه کن!نگاه مهربون خدا رو ببین
گوش کن!صداشو میشنوی؟داره میگه:نکنه از رحمت من نا امید بشی،
داره میگه تو بخواه من اجابت میکنم...! رفاقت با شهدا بازی دو سر برد هست...!
شهدا تو رفاقت کم نمیگذارن...خیلی رفیق بازند!!!خیلی با معرفت هستند...
مطمئن باشید که اونقدر صبوری میکنن تا راه بیفتید...
یه وقتایی باهاتون سرو سنگین میشن تا شما بیشتر به سمتشون برید تا شما بیشتر به خودتون بیایید
تا بیشتر حواستون رو جمع کنید اما واقعا هواتون رو دارند حتی اگه حواستون نباشه که حواسشون هست...!!!

+بودند کسانی هم که رفاقت با شهدارو تجربه کردن , نه برای معرفت بیشتر بلکه برای گرفتن حاجت
ولی وقتی به حاجتشون نرسیدن زدن زیر همه چیز و حالا غرق اندر غرق دنیا شدن
دعا کنیم گرفتار و مشغول دنیا نباشیم


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

94/11/11
یکشنبه
الان ساعت 19 یکشنبه است
*شنیدستم سلیمانی  ز یک مور,قبول تحفه کرد ای مرتضی نور
من آن مور ضعیف و ناتوانم, قبولم کن که من بی سرپناهم*
شاید این آخرین نوشته ام باشد
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
اگر من رفتم، التماس می کنم اونایی که منو به عنوان دوست قبول داشتن،
توی مجالس آقا اباعبدالله به یادم باشن. منم یاد کنید.تو رو به حضرت زهرا قسمتون می دم
فراموشم نکنید تو هیئت. دلم روضه می خواد
دلم روضه حاج ابوالفضل می خواد. دلم می خواد حاجی روضه حر برام بخونه.
من چو حر روسیاهم قبولم کن
قبولم کن، شهیدم کن
ولی آقا مثل حر راه بروی شما نبستم، ولی نوکرت بودم

آخرین یادداشت شهید مدافع حرم سعید علیزاده برمی


مهربان اربابـ حسین جان آرام جان ها , عموجان ابوالفضل عبــاس
همه جا جشن و سرور است به پا
اما سهم عاشق شمـــا ،این بار هم گریه است...
من و یک ربنا و دیگر هیچ..
ببریدم کربلا و دیگر هیچ....

+راستی شمایی که اینجا رو میخوانی اگه لباس مقدس سبز پاسداری به تن دارید
خوش به سعادتتون , بدانید در حسرت همین لباسم +

روزتان مبارک

حسین سلطان عشق،عباس ساقی عشق،زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق.
کاروان عشق در راه است و خود “عشق”نیمه شعبان خواهد آمد…

اعیاد شعبانیه مبارک


بابا جان , حضرت ماه روزتان مبارک +

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

سید مصطفی انسانی است با ابعاد مختلف ,در زندگی او همه جور دوست و انسانی می بینیم
نماز شب خوان,آدم عادی,قمار باز,شراب خوار,کفتر باز
اما او میشود چراغ راه بسیاری از جوانهای همدان
دانش اموزی پرتلاش
مسلط به چهارزبان زنده دنیا
فوتبالیست بهترین تیم همدان
تک پسر خانواده ی نسبتا مرفه
در ایام شانزده سالگی به محله ای میروند که مسجد ندارد وهمه جوانها علاف وبیکار میگردند و
سید مصطفی دست به کار شده ومسجد اعظم درشمال همدان را میسازد و
همه جوانها ونوجوانان را جمع میکند وبه خودسازی سوق میدهد
کاباره ها و مشروب فروشی های همدان از ترس این نوجوان تعطیل میشوند
در ایام دبیرستان در لیست سیاه ساواک قرار میگیرد وساواک همدان ابروی خود را به خاطر فعالیت
های این نوجوان درخطر دیده و همه جارا به دنبال سید مصطفی میگردد اما او از کشور خارج میشود
او به کشور های کویت، الجزایر، لیبی و مصر وفلسطین وسوریه و لبنان ,سریلانکا و
پاکستان و هند رفته بود وانجمن های اسلامی راه انداخته بود
او در کنار جنبش فتح فلسطین اموزش چریکی می بیند واسلام ناب خود را نیز به انها می اموزد
و کشور های عربی را از چریک های انقلابی پر میکند
سید مصطفی حتی از کوبا که مهد کمونیست بود هم سربازان اسلام تربیت کرد
و از شخص شهید احمد شاه مسعود اسطوره ورهبر مبارزان افغان تقدیر نامه دریافت کرد
در ظاهر ۲۵ سال عمر از خدا گرفت اما انقدر عمری با برکت داشت
که خیلی ها او را مربی اصلی بهار عربی که این سالها می بینیم میدانند
سید مصطفی در سحرگاه روز دوازدهم بهمن ماه سال ۵۸ در حالیکه اسناد مهمی را باید
به شورای انقلاب برساند به تهران حرکت کرد اما افرادی ماشین وی را مورد حمله قرار داده
وبا صحنه سازی جوری وانمود کردند که تصادف شده اما اهمیت بسیار مدارک به سرقت رفته نشان میداد که حتما تروری در کار بوده
و هم اکنون جسم مطهر این سفیر  بیداری  انقلاب در گلزار شهدای همدان به خاک سپرده شده
وروحش میهمان اولیا خداست

 حتما این کتاب رو مطالعه کنید


شهید
سیّد مرتضی آوینی :
سربازان امام زمان (علیه السلام) از هیچ چیز ؛ جز گناهان خویش نمی هراسند
.
.
.
و سوالی که دارم مدام از خودم میپرسم ...
بـــــانوی گمنام ؟
چقدر با پرویی تمام جلو چشم امام زمان گناه کردی ؟!

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آن قدر کوچک بودم که حتی کسی به حرفم نمی خندید
هر چی به بابا ننه ام می گفتم می خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمی گذاشتند
حتی تو بسیج روستا هم وقتی گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند
مثل سریش چسبیدم به پدرم که الّا و بالله باید بروم جبهه
آخر سر کفری شد و فریاد زد:
«به بچه که رو بدهی سوارت می شود. آخر تو نیم وجبی می خواهی بروی جبهه چه گلی به سرت بگیری.»
دست آخر که دید من مثل کنه به او چسبیده ام رو کرد به طویله مان و فریاد زد:
«آهای نورعلی، بیا این را ببر صحرا و تا مخورد کتکش بزن و بعد آن قدر ازش کار بکش تا جانش دربیاید!»
قربان خدا بروم که یک برادر غول پیکر بهم داده بود که فقط جان می داد برای کتک زدن
یک بار الاغ مان را چنان زد که بدبخت سه روز صدایش گرفت!
نورعلی حاضر به یراق، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا
آن قدر کتکم زد که مثل نرم تنان مجبور شدم مدتی روی زمین بخزم و حرکت کنم
به خاطر این که تو ده، مدرسه راهنمایی نبود. بابام من و برادر کوچکم را که کلاس اول راهنمایی بود،
آورد شهر و یک اتاق در خانه فامیل اجاره کرد و برگشت
چند مدتی درس خواندم و دوباره به فکر رفتن به جبهه افتادم
رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازی کردم و سرتق بازی در آوردم تا این که مسئول اعزام
جان به لب شد و اسمم را نوشت
روزی که قرار بود اعزام شویم، صبح زود به برادر کوچکم گفتم:
«من میروم حلیم بخرم و زودی برمی گردم.»
قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یا علی مدد. رفتم که رفتم
درست سه ماه بعد،از جبهه برگشتم. در حالی که این مدت از ترس حتی یک نامه برای خانواده نفرستاده بودم
سر راه از حلیم فروشی یک کاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه. در زدم. برادر کوچکم در را باز کرد و
وقتی حلیم دید با طعنه گفت: «چه زود حلیم خریدی و برگشتی!» خنده ام گرفت
داداشم سر برگرداند و فریاد زد: «نورعلی بیا که احمد آمده!»
با شنیدن اسم نورعلی چنان فرار کردم که کفشم دم در خانه جاماند!

کتاب رفاقت به سبک تانک صفحه 11


لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤمِنینَ رَؤُفٌ رحیمٌ

رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت و ناگوار است،
و بر هدایت شما اصرار دارد، و اصرار دارد بر هدایت مؤمنان، و او بسیار با محبت و مهربان است


امام باقر علیه السلام فرمود :
به راستی که اعمال بندگان هر شامگاه پنج شنبه بر پیامبر شما عرضه می شود پس هر کس از شما از اینکه بر پیامبرش عمل زشتی از او عرضه شود باید شرم داشته باشد
وسائل الشیعه , ص 399

هرلحظه که دلتان را شکستم .... الــــــعفو


  عید سعید مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، مبارک باد . . .

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

توی سال هایی که روایت فتح شب‌های جمعه پخش می شد، یه خاطره از یه رزمنده پخش شد که
داستان اینجوری بود:

دو تا قایق کنار هم ایستاده بودن یکی پشت جبهه می رفت یکی سمت عملیاتی بی بازگشت!
راوی می گفت: دو دل بودم؛ یه پام تو این قایق بود یه پام تو اون قایق. 
شهید به راوی می گه: یه پا تو بردار!..

حالا هم یکی باید پیدا بشه تا به بعضی از ما بگه: یه پاتو بردار...

بـــــگه:

تویی که می‌گی اسلام مال ۱۴۰۰ سال پیشه، ولی ارثیه خواهرت رو نصف دادی، یه پاتو بردار..
تویی که عکس از شهید رو پست میذاری و زیرش هزارجورشوخی بانامحرم میکنی؛ یه پاتو بردار ...
خانم! تویی که هم می‌خوای امتیاز زن شرقی رو داشته باشی و مهریه‌ات رو بگیری
و هم از مزایای زن غربی بهره مند باشی؛
یه پا تو بردار...
آقا نمی تونی یه زن باربی بگیری و در عین حال بوی قرمه سبزی تو راهروی خونه‌ات بپیچه
و بدون اجازه‌ات خرید نره و ...ولی با هم بشینید در وصف سکوت
سمفونی بتهون صحبت کنید یه پاتو بردار...
خانمی که با حجاب جور واجور داری عکس با چادرت میگیری !
برای دلبری با چادرت در مقابل هزار لایک نامحرم ; یه پاتو بردار ....

نماینده‌‌ی عزیز! تویی که پول تبلیغات میلیاردیتو "هِبِه" گرفتی؛
نمی‌تونی بعدا رانت ندی و عضو کمیته حقیقت یاب
اختلاس باشی!
اگه بهت بر نمی‌خوره شما هم یه پاتو بردار...

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

رهبرم درس انقلاب را به دنیای اسلام تدریس کرد...
هرچه گشتم شایسته تر نیافتم؛
حضرت مـاه
،
معلم جهان اسلام روزتان مبارک


یعنی می شه یه روز دور آقامون اینطور حلقه بزنیم ؟

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ابراهیم می گفت:اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسل های بعدی هم انقلابی باشند.
باید در مدارس فعالیت کنیم،چرا که آینده ممکلت به کسانی سپرده می شود که شرایط دوران طاغوت را حس نکرده اند!
وقتی می دید اشخاصی که اصلا انقلابی نیستند،
به عنوان معلم به مدرسه می روند خیلی ناراحت می شد.
می گفت:بهترین و زبده ترین نیروهای انقلابی باید در مدارس و خصوصا دبیرستانها باشند!
برای همین،کاری کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاری پر دردسر رفت،با حقوقی کمتر!
اما به تنها چیزی که فکر نمی کرد مادیات بود.می گفت:روزی را خدا می رساند
برکت پول مهم است.کاری هم که برای خدا باشد برکت دارد
به هر حال برای تدریس در دو مدرسه مشغول به کار شد
دبیر ورزش دبیرستان ابوریحان(منطقه ۱۴)و معلم عربی در یکی از مدارس راهنمائی محروم(منطقه۱۵)تهران.
تدریس عربی ابراهیم زیاد طولانی نشد.از اواسط همان سال دیگر به مدرسه راهنمائی نرفت!
حتی نمی گفت که چرا به آن مدرسه نمی رود!
یک روز مدیر مدرسه راهنمائی پیش من آمد.با من صحبت کرد و گفت:
تو رو خدا،شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!
گفتم:مگه چی شده؟
کمی مکث کرد و گفت:حقیقتش،آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها
تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد!آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه
محروم هستند.اکثرا سر کلاس گرسنه هستند.بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.
مدیر ادامه داد:من با آقای هادی برخورد کردم.گفتم:نظم مدرسه ما را به هم ریختی،
در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.بعد هم سرایشان داد زدم و گفتم:
دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی.آقای هادی از پیش ما رفت
بقیه ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد.
حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم.
همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند.ایشان در همین مدت کم،
برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه،وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم

کتاب سلام بر ابراهیم


+ خوب که نگاه میکنم میبینم اموزش و پرورش ما امروز
اموزش به پرورش نرسیدن است!


امام على علیه السلام : هر که خود را در مقام پیشوایى مردم قرار دهد باید پیش از تعلیم دیگران، به تعلیم خود بپردازد و پیش از آنکه به زبانش تربیت کند، با رفتار خود تربیت نماید و کسى که آموزگار و مربّى خود باشد بیشتر سزاوار بزرگداشت است تا آن که آموزگار و مربى دیگران است
کلمات قصار 73

  • سیــــده گمنــــام