رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

سید حمید را در منطقه عملیاتی خیبر و قرارگاه نوح دیدمش
خوشحال شادمان بود و البته کتوم
همین قدر به من گفت که حضرت زهرا (س) به من گفته اند بیایم اینجا
هر چه اصرار کردم، بیشتر از این نگفت.گفت: بگذار در دل خودم باشد
شهید همت آمده بود دنبال یک گردان نیرو
سردار سلیمانی هم سید حمید را با همت همراه کرد برای تحویل نیروها
اما گلوله تانک امان شان نداد
سر و دست همت مجروح شده بود و صورت و پهلوی سید حمید
روز سوم جمادی الثانی بود و روز شهادت حضرت زهرا (س)
خدا بیش از این نمی خواست سرش مخفی بماند

شهید سیدحمیدمیرافضلی

پا برهنه در وادی مقدس چاپ اول- ۱۳۹۳؛ ص ۱۱۹



 روز جمعه ...

آقا جانم ,
موکول میکنم گله ی هجر را به روز بعد امروز حال مادرتان روبراه نیست


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شب کربلای پنج پلاکش رو کند و پرت کرد تو کانال پرورش ماهی
گفت: چه کار داری میکنی؟! چرا پلاکت رو میکنی؟ الان تیر میخوری،
مفقود میشی
گفت: «فلانی من هر چی فکر میکنم امشب تو شلمچه ما تیر میخوریم
با این آتیشی که از سمت دژ میاد دخل ما اومده
من یه لحظه به ذهنم گذشت اگه من شهید بشم جنازه‌ی ما که بیاد
مثلاً جلوی فلان دانشگاه عجب تشییعی میشه!
به دلم رجوع کردم دیدم قبل از لقاء خدا و دیدار خدا، شهوت شهادت دارم
میخوام با کندن این پلاک، با نیامدن جنازه یقین کنم که
جنازه‌ای نمیاد که تشییع بشه
که جمعیتی بیاد و این شهوت رو بخشکونم»
تیر خورد و مفقود شد...

مفقود شد؟

اگه مفقود شد چرا خاطره‌هاش گفته میشه؟
چی برا خدا بود و تو اَبَر کامپیوتر خدا گم شد
خدا یه زیر خاکی‌هایی داره که نگه داشته روز قیامت رو کنه و بگه دیدید ملائک؟
ببینید این هم جوون بوده. اونجا فتبارک الله أحسن الخالقین رو ثابت میکنه!

 روایتی از حاج حسین یکتا





علامه حسن زاده آملی : رستگار کسی است که نفس را تزکیه کرد و پاک گردانید و ناامید و زیانکار کسی است که نفس را گم کرد و از دست داد و در پی اصلاح و تزکیه آن برنیامد


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

در طی مسیری به مقابل درب دانشگاه رسیدیم
درست در همان
موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد
هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند!
به من
گفت: همینجا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه
من همینطور داد میزدم: هادی برگرد، تو تنهایی میخوای چی کارکنی؟
 هادی... هادی...
اما انگار حر فهای من را نمیشنید. چشمانش را اشک گرفته بود
به
اعتقادات او جسارت میشد و نمیتوانست تحمل کند
همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه میدوید یکباره آماج سنگها قرار گرفت
من ازدور او را نگاه میکردم میدانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و
از هیچ چیزی هم نمیترسد اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت
هادی و زیر چشم او اصابت کرد
من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد میخواست حرکت
کند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید
و باز روی زمین افتاد
از شدت ضرب های که به صورتش خورد، نمیتوانست روی پا بایستد سریع
به سمت او دویدم هرطور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به
عقب آوردم
خیلی درد میکشید، اما ناله نمیکرد زخم بزرگی روی صورتش ایجاد
شده و همه ی صورت و لباسش غرق خون بود
هادی چنان دردی داشت که با آن همه صبر، باز به خود میپیچید و در حال
 بی هوش شدن بود
سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم
چند روزی در یکی از بیمارستا نهای خصوصی تهران بستری بود
 آنجا
حرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهایی از صورت هادی چندین روزبیحس بود
شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی
هادی لبخند میزد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود
بعد از مرخص شدن از بیمارستان، چند روزی صورتش بسته بود به خانه
هم نرفت و در پایگاه بسیج میخوابید، تا خانواده نگران نشوند اما هر روز
تماس میگرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند
بعدها رفقا پیگیری کردند و گفتند: بیا هزینه درمان خودت را بگیر، اما
هادی که همه هزینه ها را از خودش داده بود لبخندی زد و پیگیری نکرد
حتی یکی از دوستان گفت: من پیگیری میکنم و به خاطر این ماجرا و
بستری شدن هادی، برایش درصد جانبازی م یگیرم
هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد!
هادی هیچ وقت از فعالیتهای خودش در ایام فتنه حرفی نزد، اما همه
دوستان میدانستند که او به تنهایی مانند یک اکیپ نظامی عمل میکرد

شهید محمد هادی ذوالفقاری , کتاب پسرک فلافل فروش 





امیرالمؤمنین (ع): 
الْفِتَنَ یَحُمْنَ حَوْمَ الرِّیَاحِ یُصِبْنَ بَلَداً...
 
این فتنه­ ها مانند بادها و طوفان ها هستند که
به شهر یا کشوری اصابت کرده و ایجاد نابسامانی می ­کنند!‌

+۹ دی کشتی نجات حسین(ع) بود
که به طوفان فتنه زد .  . .

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

چند ساعتی مانده به عملیات «والفجر4» هوا به شدت سرد،
ابرهای سیاه،نم نم بارون،
هوای دل بچه ها را غمگین و لطیف کرده و هر کسی در فکر کاری است
یکی اسلحه اش را روغن کاری می کنه،
یکی نماز می خونه ذکر است و زمزمه و یک جور میقات
همه گرد هم می چرخند تا از همدیگر حلالیت بطلبند
هر کسی به توانش و به قدر معرفتش
بچه گنبد کاووس بود از لشکر 25 کربلا داره در به در
دنبال سربند یا زهرا(س) می‌گرده،
میاد پیش ما دو نفر و من بهش گوشزد می کنم که
همه سربندها برای ما مقدس هستند
می‌گوید: درست می گویی، آفرین، اما بدان که هر کسی به فراخور حال و دلش
ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم
من دیشب خواب عجیبی دیدم،
آقا امام زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن، سربند یا زهرا(س) را بسته
به پیشانی ام و بهم گفت:
سلام من را به همرزمانت برسان، بگو قدر خودشان را بدانند
من حالی غریب پیدا می کنم و اشک نم نم می چکد
بعد از هم جدا می شویم
طولی نمی کشد که وقت رفتن می رسد
توی کانال نشسته ایم، زمزمه بچه ها بلند است و باران نرم نرم می بارد
سید میرحسین شبستانی، سربندی از یا فاطمه زهراپیشانی بسته
و جلوی ستون به سمت منطقه موعود عملیاتی پیش می رویم
ساعاتی بعد،رمز عملیات خوانده می شود و دیگر همه از هم جدا می شویم
جنگ سنگین می شود...

شهید میرحسین شبستانی



از محضر علامه طباطبایی سوال شد که:
راه رسیدن به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف چیست؟
ایشان در پاسخ فرمودند:
امام زمان ارواحنا له الفداء خودشان فرموده اند:
"شما خوب باشید،ما خودمان شما را پیدا می کنیم."



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد،
او بدون اهانت به نگهبان برگشت و در آن گرمای سوزان
حدود نیم ساعت روی جدول نشستبه بنده حقیر،
مسؤل وقت فرودگاه، اطلاع دادند دم درب مهمان داری!
رفتم و با کمال تعجب شهیدعباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته
 پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد:
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است و شما نمی توانی وارد شوی
منهم منتظر ماندم، مانع پرواز نشوم


در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند

نه به نگهبان اهانت کرد و نه خواستار تنبیه او
بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم


حالا یکم بیایید روی خودمون کار کنیم !گوش کنید




  • سیــــده گمنــــام