رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهدا» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

گوشی سید , دست همه بچه ها چرخید
همه می رفتیم تو گالریش رو نگاه می کردیم
سید چیزی نمی‌گفت جوری برخورد کرده بود که
همه بچه ها باهاش احساس راحتی می کردند
به قول خودمانی باهاش ندار بودیم
سید شروع کرد از مضرات فضای مجازی صحبت کرد
و اینکه از این گوشی اگر درست استفاده نشود وسیله ای می شود برای
دور شدن ما از اهل بیت و شهدا و بعد رو کرد و گفت
بچه ها شما گوشی من را دیدید کدومتون حاضرید
گوشیتون رو بدید به من تا من هم گالری گوشیتون رو نگاه کنم؟!
اغلب بچه ها چهره هاشون سرخ شد
سید تا این فضا را دید گفت من خدای نکرده به شما سوءظن ندارم
نمیگم تو گوشیتون چیزی هست اما حواستون جمع باشه
اسیر دست شیطان نشید
یک گام اگر به سمت شیطان حرکت کنید
به همان اندازه از خدا و اهل بیت علیه السلام
دور شدید و این آغاز سقوط انسان....

شهید مدافع حرم میلاد مصطفوی 
کتاب مهمان شام صفحه 38

 

 

حاج‌آقاپناهیان‌میگفتند:
آقا امام‌زمان صبح به عشق شما چشم باز میکنه
این عشق فهمیدنی نیست...!
بعدما صبح که چشم باز میکنیم
بجای عرض ارادت به محضر آقا , گوشی هامون رو بررسی میکنیم!

 

+ از فالو کردن پیج های بیهوده مان چه خبر ؟!
از عکس ها و فایل هاییی که ذخیره کردیم 
از دایرکت هامون چه خیر که به فلان آقا پیام دادیم 
از صفحات نا به جایی که لایک کردیم 
گوشیم رو میتونم بدم دست آقا و شهدا ...!
راستی 
راستی 
امروز چقدر برای آقا وقت گذاشتیم ! چند دقیقه باهاشون صحبت کردیم ؟

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم 

نماز شب آدم رو با ادب و با اخلاق میکنه 
و اخلاق حسنه بهش میده 
آنوقت خدا می شه استاد اخلاقش 
وقتی هم خدا بشه معلم اخلاق انسان , همه چیزش رو درست میکنه 
و کارش رله میشه 
به خدا نماز شب زمین و آسمان رو به هم می دوزه 

شهید کاظم عاملو 

 

از ته دل، تو سیاهیِ این دلِ شب، برا هم دعا کنیم؟
دلمون، سینه‌مون، میسوزه آخدا..
می سوزه!
یه غمِ همیشگی،‌ مهمونِ سینه‌مون 
چنگ انداخته به گلومون!
مثلِ عباسِ آژانس‌شیشه‌ای
دلم میخواد بگم؛
گولوم مِسوزه حاجی..

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

الهی عظم البلاء....

 

 

شهادت یک واژه و راهِ 
تمام نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد
و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت 
و اما هر آرزویی بهایی دارد 
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با جان ...
و جان دادند ، آدم شدن می‌خواهد 
خالص و مخلص شدن می‌خواهد ...
سختی و درد کشیدن می خواهد !
و همه ی اینها ...
رفاقت با امام زمان را می‌خواهد!
و زیر قول ، نزدن هایمان را می خواهد 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

احساس کردم در کنار پیکرم ایستاده ام دو فرشته از سوی خدا آمدند
گفتند نگران هیچ چیزی نباش می‌خواهیم به بهشت برویم
من همراه آنها رفتم در آسمان شاهد بودم که دیگر شهدا هم مانند من
به بالا می‌آیند ما به جایی رسیدیم که ملائک دسته دسته به استقبال ما آمدند
یکی از ملائک رو به من کرد و گفت
بهشت برزخی شما با قصرها و حوریه ها و نعمت های فراوان منتظر شماست
و با دست اشاره کرد و جایی را نشان داد
زیبا !!! آنقدر که قابل توصیف نیست اما به آن ملک گفتم
ما اگر بهشت می خواستیم اگر دنبال قصر و باغ و حوریه بودیم
که همان تهران می‌ماندیم به ما بگویید مولای ما حسین علیه السلام کجاست
مادرمان حضرت زهرا سلام الله کجاست 
شهدایی که مانند من تازه به آسمان آمده بودند همین عبارت را تکرار کردند
یکی از ملائک گفت همه شهدا قبل از شما نیز همین را گفتند
شما همگی مثل هم هستید ,اشاره کرد که از آن سمت بروید
ما وارد جایی شدیم که با هیچ یک از فضاهای دنیا قابل مقایسه نیست
شهدا همگی جمع بودند بالای مجلس چیزی شبیه منبر قرار داشت
آقا اباعبدالله علیه السلام بر فراز منبر بود و
تمامی شهدا محو جمال مولایشان بودند
در کنار ایشان حضرت علی اکبر و حضرت عباس ایستاده بودند
و با ورود هر شهید به استقبالش می رفتند
یکی از زیباترین صحنه ها زمانی است که حضرت عباس علیه السلام
به استقبال شهدا می‌رود و آنها را در آغوش می‌گیرد
آقا و مولای ما حضرت اباعبدالله سخن می‌گفتند
و همه غرق در عظمت و جمال ایشان بودند بعد هم آقا به ما می فرمودند
برای من از خاطرات جبهه بگویید
هر بار یکی از شهدا برای آقا صحبت می‌کند دیروز نوبت من بود
من برای آقا از شلمچه گفتم عرض کردم خیلی از رفقای ما همراه ما با ما بودند
اما شهید نشدند برخی هم نتوانستند یا نشد که با ما در جبهه باشند
مولا و آقای ما فرمودند اگر در مسیر شما ثابت قدم باشند آنها نیز بقیه شهدای من هستند

 

شهید محمود پیر بداغی 
کتاب بازگشت قسمت هفتم " مقام شهادت "

 


یا رب الحسین بحق الحسین اشف صدر الحسین بظهور الحجة

 

اَعوذباللّٰه از تعَلقاتِ دُنیا که مارو از مهدی زهرا عجل الله و حسین سلام الله جدایمان کرده 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

برای شهیدشدن شب ها نماز امام زمان(عج) می خواند
در خواب دیدمش، پرسیدم که کمتر پیش ما میای
گفت: این جا کار زیاد داریم
گفتم چه کار میکنید؟
گفت از این بالا نگاه میکنیم، هر جا کسی کمکی خواسته باشه، کمکش می کنیم
گفت الآن تو چی میخوای
گفتم این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده است
گفت بیا تا برات حلش کنم
توی خواب من را بالای یک قبر برد و پاهایش را دو طرف قبر گذاشت
گفت کف قبر رو نگاه کن,با انگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نوری بیرون زد
آن نور طوری بود که دستش که داخل نور بود طرف دیگر دستش هم نورانی بود
بعد ها در روایات این ویژگی ها را برای نور های عالی قیامتی دیدم
این خواب اینقدر برای من تاثیر داشت که عاشق قبر شدم

شهید محسن زیارتی 

 


اگه‌ قاطی‌ بشی
رفیق‌ بشی
دوست‌ بشی
با‌ امام‌ زمان‌ خودمونی‌ بشی
پشت رودخونه‌ی‌ چه کنم‌ چه‌ کنمِ زندگی
رشته‌ی دلت‌ دست آقا‌ باشه
آقا خودش‌ عبورت‌ میده...

 "حاج حسین یکتا "

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
 

با حسین برای شناسایی رفته بودیم، وقت نماز شد
 حسین نمازش را با صوتی حزین و قلبی مطمئن خواند
بعد به نگهبانی ایستاد و من نماز خواندم
در قنوت نمازم از خدا خواستم تا یقینم را زیاد کند
نمازم که تمام شد، دیدم حسین با خنده از من پرسید:
«می‌خواهی یقینت زیاد شود؟»
گفتم: بله
با همان لبخند گفت: «چقدر؟»
گفتم: «زیاد»
گفت: «گوشت را روی زمین بگذار و گوش کن!»
بلافاصله همین کار را کردم
به گوش شنیدم که زمین نصیحتم کرد و گفت:
«نترس! عالم عبث نیست و کار شما هم بیهوده نیست
ما هر دو عبد خداییم در دو شکل و دو لباس. سعی کن خدا را ناراضی نکنی ...»
سرم را برداشتم
شهید عالی گفت: «یقینت زیاد شد؟»

شهید حسینعلی عالی


مجله  آشنایی با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۱۳۵۹-۱۳۶۷) 

 

 

فرازی از وصیت‌نامه:

خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان

 

+تو این شب ها چه دعایی قراره بکنیم ؟! خوب فکر کنیم 
 

التماس دعا

 

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

خیلی عصبانی بود
سرباز بود و مسئول آشپزخانه کرده بودندش
ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هرکس بخواهد روزه بگیرد، سحری بهش می‌رساند
ولی یک هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشکر ناجی رسیده بود
او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود
همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد،

یکی یک لیوان آب به خوردشان داده بود که
سربازها را چه به روزه گرفتن

و حالا ابراهیم بعد از بیست و چهار ساعت بازداشت،
برگشته بود آشپزخانه

ابراهیم با چند نفر دیگر، کف آشپزخانه را تمیز شستند و
با روغن موزاییک‌ها را برق انداختند و منتظر شدند.

برای اولین بار خدا خدا می‌کردند سرلشکر ناجی سر برسد
ناجی در درگاهِ آش‌پزخانه ایستاد
نگاه مشکوکی به اطراف کرد و وارد شد
ولی اولین قدم را که گذاشته بود،

تا ته آشپزخانه چنان کشیده شده بود که کارش به بیمارستان کشید
پای سرلشکر شکسته بود و می‌بایست چند صباحی توی بیمارستان بماند
تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خیال راحت روزه گرفتند

شهید ابراهیم همت 




* اوضاع من ؟!
دنبال بهانه ام روزه نگیرم ....


قَرِیبٌ إِذَا دُعِیتَ مُحِیطٌ بِمَا خَلَقْتَ قَابِلُ التَّوْبَهِ لِمَنْ تَابَ إلَیْکَ 
وقتی که صدایت میکنم 
حس میکنم تو را درکنار خودم ...

( بخشی از نجوا های آخر امام حسین در روز عاشورا )

+
گفتن ندارد تو خودت مرا بهتر از خودم میشناسی
دوباره برای توبه آمده ام ... میبخشی ؟!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

چادر لباس رزم است
رزم با نَفْسْ , رزم با بی حیایی , رزم با بی حجابی ...
لباس رزم که عاشقانه ندارد .. میشود عاشقانه دوستش داشت
اما کسی برای لباس رزم عاشقانه نمیگوید !
لباس رزم نشانه است رجز دارد و جهاد !
مثل چفیه ی آقا
آن وقت اگر تاب آوردی و فاطمی ماندی شیرینی اش را با هیچ مدل و برند و مارکی عوض نخواهی کرد .
لشگری که لباس دشمن را تنش کند هرقدر هم پاک و وفادار و صادق باشد فرمانده را دلسرد میکند
راستی
شهدا , سنگینی چادر مشکی از کوله های شما بیشتر نیست !
یاری مان کنید

+ یادداشت یک دختر خانم روی تابوت یک شهید


  • سیــــده گمنــــام

" برادر شهیدم..
سلام مرا به امام حسین(ع) برسان
دستهای خالی ما را بگیر
به ما شهادت بده
خیالت راحت، ما سیدعلی را تنها نمیگذاریم... "


از دلنوشته های مردم بر روی تابوت شهدای غیرت



  • سیــــده گمنــــام


26سال از شهادت ابراهیم گذشت. مطالب کتاب جمع‌آوری و آماده چاپ شد.
یکی از نمازگزاران مسجد مرا صدا کرد و گفت: برای مراسم یادمان آقا ابراهیم هر کاری داشته باشید ما در خدمتیم.
با تعجب گفتم:شما شهید هادی رو می‌شناختید!؟ ایشون رو دیده بودید!؟
گفت: نه، من تا پارسال که مراسم یادواره برگزار شد چیزی از شهید هادی نمی‌دونستم.
اما آقا ابرام حق بزرگی گردن من داره!
برای رفتن عجله داشتم، اما نزدیکتر آمدم. باتعجب پرسیدم: چه حقی!؟
گفت: در مراسم پارسال جاسوئیچی عکس آقا ابراهیم را توزیع کردید. من هم گرفتم و به سوئیچ ماشینم بستم.
چند روز قبل، با خانواده از مسافرت برمی‌گشتیم. در راه جلوی یک مهمان‌پذیر توقف کردیم.
وقتی خواستیم سوار شویم باتعجب دیدم که سوئیچ را داخل ماشین جا گذاشتم! درها قفل بود.
به خانمم گفتم:کلید یدکی رو داری؟ او هم گفت: نه،کیفم داخل ماشینه!
خیلی ناراحت شدم. هر کاری کردم در باز نشد. هوا خیلی سرد بود. با خودم گفتم شیشه بغل را بشکنم. اما هوا سرد بود و راه طولانی.
یکدفعه چشمم به عکس آقا ابراهیم افتاد. انگار از روی جاسوئیچی به من نگاه می‌کرد.
من هم کمی نگاهش کردم و گفتم:آقا ابرام، من شنیدم تا زنده بودی مشکل مردم رو حل می‌کردی. شهید هم که همیشه زنده است. بعد گفتم: خدایا به آبروی شهید هادی مشکلم رو حل کن.
تو همین حال یکدفعه دستم داخل جیب کُتم رفت. دسته کلید منزل را برداشتم!
ناخواسته یکی از کلیدها را داخل قفل دَر ماشین کردم. با یک تکان، قفل باز شد.
با خوشحالی وارد ماشین شدیم و از خدا تشکر کردم.
بعد به عکس آقا ابراهیم خیره شدم وگفتم: ممنونم، انشاءالله جبران کنم.
هنوز حرکت نکرده بودم که خانمم پرسید: در ماشین با کدام کلید باز شد؟
با تعجب گفتم: راست می‌گی، کدوم کلید بود!؟
پیاده شدم و یکی یکی کلیدها را امتحان کردم. چند بار هم امتحان کردم، اما هیچکدام از کلیدها اصلاً وارد قفل نمی‌شد!!
همینطورکه ایستاده بودم نَفس عمیقی کشیدم. گفتم: آقا ابرام ممنونم، تو بعد از شهادت هم دنبال حل مشکلات مردمی
کتاب سلام بر ابراهیم , ص63



+ کلید حل مشکلات کشور در مذاکره با آمریکا نیست !
مذاکره و سازش با خدا و شهداست


  • سیــــده گمنــــام