رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

بزرگترین آرزویم را شهادت میدانم
بر هر آرزویی که فکر کردم از شهادت بزرگتر ندیدم
بر هر زیبایی که نگریستم از شهادت زیباتر نبود
هر عسلی را که چشیدم از شهادت شیرین تر نبود
هر گلی را که بوییدم از شهادت خوشبوتر نبود
هر کلامی را که شنیدم از کلام شهید زیباتر نبود
هر نوری را که دیدم از شهید نورانی تر ندیدم

قسمتی از وصیت نامه  شهید حمید نظری






  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد
خوابش را دیدم بغلش کردم و گفتم :
 تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!
گفت:
فقط یک مطلب میگم اونم اینکه ما شهدا شب های جمعه می ریم خدمت آقا اباعبدالله علیه السلام ...



شهید فراهانی







+ من به “قد قامت” یاران نرسیدم، ای کاش

لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم ….



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

استاد فاطمی نیا میگفتند :

از صبح که پا میشه, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن..

روایت داریم که اغلب جهنمی ها جهنمی زبان هستند,
فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند,
یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم
این آقا تو صفوف جماعت می نشینند آبرو میبرند
امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هر چه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی!

سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت,
با اشاره مریض شفا میداد از آیت ا.. بهاالدینی راز سید سکوت را پرسیدم
با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند: "درِ آتش را بسته بودند..."



+ در بین مردم زبانت را حفظ کن - آیت الله مجتهدی تهرانی  :


+ گناه زبان - آیت الله مجتهدی تهرانی :




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

دمدمای غروب یک مرد کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه کوره راه
من و علی هم با تویوتا داشتیم از منطقه برمی گشتیم به شهر
چشمش که به قیافه ی لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو ترمز و رفت طرف اونا
پرسید: کجا میرین؟
مرد کُرد گفت: کرمانشاه
– رانندگی بلدی؟
– کُرد متعجب گفت: بله بلدم!
علی دمِ گوشم گفت: سعید بریم عقب
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند جلو و ما هم عقب تویوتا، توی سرمای زمستان!
باد و سرما می پیچید توی عقب تویوتا؛ هر دوتامون مچاله شده بودیم
لجم گرفت و گفتم: آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش اعتماد کردی؟
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
آره می شناسمش، اینا دو – سه تا از اون کوخ نشینانی هستند که امام فرمود
به تمام کاخ نشین ها شرف دارن , تمام سختی های ما توی جبهه به خاطر ایناس..
.


خدایــا توفیقمان ده
اگر با خون وضــو نگرفتیم …
با یاد خـون دادگان وضـــو بگیریم…

شهید علی چیت سازیان


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آقای شریفی مسئول دفتر کفشداری حرم حضرت معصومه (س) می‌گوید:
یکی از کفشداران افتخاری و عزیز ما می‌گفتند:
ماهها بود که همسرم به درد پای عجیبی دچار شده بود هر چه برای معالجه به پزشک مراجعه کردیم، نتیجه نگرفتیم.
اکثر دکترها راجع به علت درد پای ایشان، اظهار بی اطلاعی می‌کردند.
یکی از روزها که همه درها را به روی خود بسته دیدم، سراغ روپوش خود رفتم تا برای آمدن به حرم آماده شوم.
دیدم روپوشم کثیف است.
به همسرم گفتم: چرا رو پوش مرا نشسته‌ای؟ گریه‌اش گرفت و گفت: دیگر توان ایستادن ندارم.
چندین سال است شما در خدمت حضرت معصومه (ع) در کفشداری خدمت می‌کنید.
از حضرت بخواهید که درد پایم را شفا دهد.
حرف همسرم ، انقلابی در من به وجود آورد. از خودم سؤال کردم که چرا از اول سراغ حضرت نیامدم؟
در این حال از خودم خجالت کشیدم. به حرم رفتم.
در کفشداری که بودم، چند دقیقه با خود خلوت کردم. در آن حال گریه‌ام گرفت با زبان عامیانه گفتم:
اگر همسرم را شفا ندهید، دیگر به اینجا نمی‌آیم چون مجبورم در خانه بمانم و از همسرم پرستاری کنم.
بعد از چهار ساعت که در کفشداری مشغول بودم، به منزل بازگشتم.
ناگهان همسرم گریه کنان به استقبالم آمد. خیلی تعجب کردم.
مدتها بود حتی نمی‌توانست قدمی بردارد.
تعجبم وقتی بیشتر شد که دیدم تمام منزل را تمیز و مرتب کرده است. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده؟
گفت: بعد از اینکه شما رفتید، ساعتی خوابیدم. در عالم خواب، خانم بزرگواری را دیدم که نزد من آمدند
و دستی به پاهایم کشیدند و فرمودند: فلانی کفشدار ما دارد می‌آید. او شفای شما را از ما گرفت.
بلند شو و خانه را مرتب کن و لباس‌هایش را بشوی و به ایشان بگویید
که ما از احوالات شما لحظه‌ای غافل نمی‌شویم
 

+حضرت معصومه (سلام الله علیها):
هر کس با محبت محمد(ص) و خاندانش بمیرد، شهید از دنیا رفته است.

+ روزدخترو میلادخواهر حضرت ثامن الحجج علیه السلام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
بردختران ایران اسلامی مبارک باد

این روزها یادی کنیم از دختران  عزیز , دُردانه های مدافعین حرم , شهدای عزیز مدافع
اگر نازی کند دختر، خریدارش پدر باشد!

 

 
ترجمه‌ی فارسی صحبت های دختر شهید مدافع حرم :
" نمی‌گم که ؛ وقتی خدا جان آدم رو می‌گیره ان‌شاءالله شهید کنه؛ نمی‌گم شهید شدن بده.
ولی می‌گم الان خیلی وقت بدی برای من بود که بابام شهید بشه ... "
 
  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

از یک سو باید بمانیم که شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند
هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود
عجب دردی،
چه می شد امروز شهید می شدیم تا دوباره فردا شهید شویم
شهید رجب بیگی


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

تکبیر گفتی و او قامت بست..
به بلنــــدای آسمان ...
خدا سلام ِصلوة َش را پاسخ گفت :
و علیک السلام یا عبادالصالحیــــــــــن ...


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

لیست برنامه های اخلاقی شهیده زینب کمایی


شهیده زینب کمایی شب اول فروردین سال 1361 در حالی که فقط 15 سال داشت،
به دست مناقثین در شاهین شهر اصفهان ربوده و به شهادت رسید
فعالیت های گسترده او در زمینه های فرهنگی باعث شد او را به شهادت رسانده و پیکرش را چندین روز مفقود کنند.
زینب کمایی را در به همراه شهدای عملیات فتح المبین در گلزار شهدای اصفهان به خاک سپردند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

چادر لباس رزم است
رزم با نَفْسْ , رزم با بی حیایی , رزم با بی حجابی ...
لباس رزم که عاشقانه ندارد .. میشود عاشقانه دوستش داشت
اما کسی برای لباس رزم عاشقانه نمیگوید !
لباس رزم نشانه است رجز دارد و جهاد !
مثل چفیه ی آقا
آن وقت اگر تاب آوردی و فاطمی ماندی شیرینی اش را با هیچ مدل و برند و مارکی عوض نخواهی کرد .
لشگری که لباس دشمن را تنش کند هرقدر هم پاک و وفادار و صادق باشد فرمانده را دلسرد میکند
راستی
شهدا , سنگینی چادر مشکی از کوله های شما بیشتر نیست !
یاری مان کنید

+ یادداشت یک دختر خانم روی تابوت یک شهید


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم , به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفته‌ام , نگویید از سفر باز خواهم گشت ,نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید، بگویید بخاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن سینۀ پدرت را نشانه رفته‌اند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است
بگویید موشک‌های دشمن انگشتان پدرت را در سومار دست‌های پدرت را در میمک پاهای پدرت را در موسیان
سینه پدرت را در شلمچه چشمان پدرت را در هویزه حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبرخون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر و
قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده‌اند
اما ایمان پدرت در تمام جبهه‌ها می‌جنگد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و نفرت همیشگی از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونه‌های مادر بزرگش همیشه خیس است چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه بر نمی‌گردد بگذارید دخترم به‌جای عروسک بازی نارنجک را بیاموزد
به‌جای ترانه، فریاد را بیاموزد
و به‌جای جغرافیای جهان، تاریخ جهان خواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید , نمی‌خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهان‌خواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید می‌خواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید و این اشعار را که نوشتم برایش نگهدارید که بزرگتر شد خودش بخواند
شهیدان زنده‌اند الله اکبر
بخون غلطیده‌اند الله اکبر



نامه شهید غواص حجت‌الاسلام محمد شیخ شعاعی خطاب به دخترش


  • سیــــده گمنــــام