رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

تندتر از امام نروید که پای تان خرد می شود
از امام هم عقب نمانید که منحرف می شوید, حول یک محور بروید
ببینید، شب ها که می رویم رزم شبانه، یک بلدچی جلوی ستون است
فقط او راه را می شناسد مابقی افراد حتی فرمانده پشت سر اوست
این بلدچی راه را رفته و برگشته
اگر تندتر از او حرکت کنیم، روی مین می رویم
اگر هم عقب بمانیم، یا اسیر می شویم یا کشته
ما الان در کشورمان یک بلچی داریم که همه باید پشت سر او باشند
او کسی نیست جز رهبر عزیز ما
قدر امام و ولایت فقیه را داشته باشید
خداوند می گوید اگر شکر نعمت کردید، نعمت را افزون می کنم و
اگر کفران نعمت کنید، از شما آن را می گیرم
شکرگزاری از خدا فقط دعا به امام نیست بلکه اطاعت از فرمان های اوست
قدر امام را بدانید
مواظب باشید دل امام به درد نیاید و خدای ناکرده
از ما به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) شکایت نکند

به نام مادر،خاطراتی از شهید محمدرضا تورجی زاده
سیدعلی حسن،صفحه114و115



رهبر عظیم‌الشأن‌تان را دوست بدارید، عالمی،‌ رهبری، موحدی، سیاسی، دینداری، انسانی، ربانی، پاک منزه، کسی که دنیا شکارش نکرده، قدر این نعمت عظما را که خدا به شما عطا فرموده، قدر این رهبر ولی وفی الهی را بدانید، مبادا این جمعیت ما را، مبادا این کشور ما را، مبادا این کشور علوی را، این نعمت ولایت را از دست شما بگیرند. خدایا به حق پیامبر و آل پیامبر سایه این بزرگ‌مرد، این رهبر اصیل اسلامی حضرت آیت‌ا… معظم خامنه‌ای عزیز را مستدام بدار
 سینه ی خود را شکافتم، به هر جای آسمان رفتم این سید خامنه ای را دیدم
باید قنبر حضرت خامنه ای کبیر بود
"آیت الله حسن حسن زاده ی آملی "


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

متوجه شدم، آقا سیّد با من صحبت نمی‌کند! تا چند روز همین‌طور بود

دل به دریا زدم و به چادر فرماندهی گروهان رفتم گفتم:
«آقا سید، چند روزی هست که با من صحبت نمی‌کنید!
آیا خطایی از من سر زده یا در کارم کوتاهی کرده‌ام؟»
نگاه دوست داشتنی سیّد به من خیره شد بعد از چند لحظه سکوت گفت:
«این چند روز منتظر ماندم که خودت متوجه شوی که کجا اشتباه کردی»

گفتم: «آقا سیّد نمی‌دانم! اما فکر می‌کنم به دلیل این باشد که من
ساعتی قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم کردن نیروها بودم به علت بی‌نظمی
یکی از نیروها، به صورت او سیلی زدم.»

ازآن‌جا که می‌دانستم آقا سیّد به بچه‌های بسیجی عشق می‌ورزد و
برای آن‌ها احترام خاصی قائل است، بلافاصله ادامه دادم:
«البته آقا سید! آن هم به خاطر خودش بود؛ چون از فرمانده‌ی دسته‌اش اطاعت نکرده و
با این کار در هنگام عملیات می‌توانست جان خودش و نیروهای دیگر را به خطر بیندازد.»

در این لحظه آقا سیّد گفت: «تو ضمانت جان کسی را کرده‌ای؟!
مگر تو او را  آورده‌ای؟ او را امام زمان (عج) آورده
او سرباز امام زمان (عج) است ضمانت جان و او دیگران با خداست
ما حق نداریم به آن‌ها کوچک‌ترین بی احترامی بکنیم
چه رسد به این‌که خدای نکرده به آن‌ها سیلی هم بزنیم.»

سید مکثی کرد و ادامه داد: «می‌دانی آن سیلی را به چه کسی زدی؟»

ناخودآگاه اشک در چشمان زیبای سیّد حلقه زد
من نیز از این حالت سیّد متأثر شدم.
فهمیدم که منظورش چیست. خواستم حرفی بزنم اما بغض راه گلویم را بسته بود

سید دستانش را به صورتش گرفت و گفت:
«تا دیر نشده برو و دل آن جوان را به دست بیاور. شاید فردا خیلی دیر باشد.»

من هم فوراً رفتم و به گفته‌ی سیّد عمل کردم
بعد از مدتی آن برادر رزمنده در منطقه‌ی شلمچه به شهادت رسید

کتاب علمدار، شهید سید مجتبی علمدار




* آقا سید !سیلی ؟
بسیجی کتک زدن ! لخت کردن ... جسارت کردن
این روزها نیش و کنایه میزنن

سال ۸۸ فتنه‌گران چند ضربه چاقو و قمه به شهید مصطفی صدر زاده زدند و انگشت دستش را شکستند ولی او جان سالم به در برد!
اما تکفیری‌های داعش کار نیمه‌تمام فتنه‌گران را
تکمیل کردند و اورا به شهادت رساندند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مچ شیطان را گرفتم! کجا؟
در محل نفس!
حالا میفهمم که چرا مدام طلب میکنم که هر چه زودتر شهید شوم
برای اینکه تحمل خستگی را ندارم
برای اینکه زیر بار هر گلوله آرپی‌جی که به نظرم ۵۰ کیلو می‌آید دارم از پا درمی‌آیم
برای اینکه نمیخواهم تشنگی را تحمل کنم..
و یک کلام: زرنگ تشریف دارم!

کجا آقا؟! بایست بجنگ. وقت برای شهادت زیاد است..

حالم ازت به هم میخورد ای شیطان لعین!
و خاک بر سر تو نفسی که بازیچه اویی
تشنه‌ام؟ به تو چه؟
گرسنه‌ام؟ به تو چه؟
خسته‌ام؟ به تو چه؟

به تو پناه می‌آورم، ای خدایی که حساب همه چیز را داری
اگر لایق بودم مرا به وقتی شهید کن که یک ذره شائبه درخواستم نباشد

این متن قسمتی از یادداشت‌های شهید سعید مرادی
که دفترچه او در تفحص کنار شهیدی دیگر پیدا شده
کتاب نه آبی نه خاکی


آن نَفْس که شد عاشق
امّاره نخواهد شد...
"مولوی"




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

به مقابل درب دانشگاه رسیدیم
درست در همان موقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد
هادی وقتی این صحنه را دید دیگر نتوانست تحمل کند
به من گفت : همین جا بمون ... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه
من همینطور داد میزدم : هادی برگرد , تو تنهایی میخوای چیکار کنی ؟
هادی ... هادی
اما انگار حرف های من را نمی شنید , چشمانش را اشک گرفته بود
همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه می دوید یک باره آماج سنگ ها قرار گرفت
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت هادی و زیر چشم او اصابت کرد
من دیدم که هادی یک دفعه سر جای خود ایستاد , میخواست حرکت کند اما نتوانست
خواست برگردد اما روی زمین افتاد
دوباره بلند شد و دور خودش چرخید و باز روی زمین افتاد
سریع به سمت او دویدم , هر طور بود در زیر باران سنگ و چوب هادی را به عقب آوردم
خیلی درد میکشید اما ناله نمیکرد
زخم بزرگی روی صورتش ایجاد شده و همه صورت و لباسش غرق خون بود
سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم
آن ضربه آن قدر محکم بود که بخش هایی از صورت هادی چندین روز بی حس بود
شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت وقتی هادی لبخند میزد
جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود

بسیجی مدافع حرم شهید محمد هادی ذوالفقاری
کتاب پسرک فلافل فروش




آیت الله پهلوانی تهرانی از شاگردان امام راحل و علامه طباطبایی
تصویر امام خامنه ای را بالای سرشان زده بودند و می فرمودند:
کسی که هنوز نمی داند حق با کیست به درد سیر و سلوک نمی خورد



  • سیــــده گمنــــام