رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نماز» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم 

نماز شب آدم رو با ادب و با اخلاق میکنه 
و اخلاق حسنه بهش میده 
آنوقت خدا می شه استاد اخلاقش 
وقتی هم خدا بشه معلم اخلاق انسان , همه چیزش رو درست میکنه 
و کارش رله میشه 
به خدا نماز شب زمین و آسمان رو به هم می دوزه 

شهید کاظم عاملو 

 

از ته دل، تو سیاهیِ این دلِ شب، برا هم دعا کنیم؟
دلمون، سینه‌مون، میسوزه آخدا..
می سوزه!
یه غمِ همیشگی،‌ مهمونِ سینه‌مون 
چنگ انداخته به گلومون!
مثلِ عباسِ آژانس‌شیشه‌ای
دلم میخواد بگم؛
گولوم مِسوزه حاجی..

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


به نماز اول وقت بسیار اهمیت مىداد،
در هر وضعیت و در هر منطقه اى که بود به محض رسیدن وقت نماز، براى اداى فرضیه نماز مهیا میشد.
در منطقه سردشت تردد داشتیم ،
در حالى که جاده ها و محورها از لحاظ امنیتى تضمینى نداشت و
از جهت فعالیت گروهک هاى ضد انقلاب بسیار آلوده بود. موقع نماز شد،
ایشان در همین اوضاى سریع ماشین را نگه داشت و کنار جاده به نماز ایستاد.
پس از شهادتش ، یکى از برادران در عالم رؤیا او را دید که مشغول زیارت خانه ى خداست ،
وعده اى هم دنبالش بودند، پرسیده بود: «شما اینجا چه کاره اید؟!»
گفته بود:
«به خاطر آن نمازهاى اول وقتى که خوانده ام ، در اینجا فرماندهى اینها را به من واگذار کرده اند »

موسسه جهانی سبطین(ع) , شهید مهدی زین الدین
 

 


مرحوم آقا سید علی قاضی (ره) که حضرت امام راحل(ره)
از ایشان به عنوان قهرمان توحید یاد می کردند در پاسخ به این سؤال که:
انسان چگونه می تواند در مقامات معنوی سیر نماید؟
می فرمودند: نماز اول وقت. اگر کسی نماز اول وقت بخواند و به جایی نرسد ، مرا لعنت نماید.
از مرحوم آیت الله بهجت (ره) پرسیدند: نمازی که آقا سید علی قاضی می فرمایند، باید مثل نماز خودشان باشد. فرمودند: خیر، هر کس بر اساس جایگاه خودش اگر نمازش را به وقت بخواند، به جایی می رسد


 

+ سخنرانی همسر شهید عماد مغنیه و مادر شهید عماد مغنیه !
چون کلیپ زیر نویس داره لطفا ماوس روی کلیپ نباشه تا بتونید زیر نویس هارو بخونید
و برای سهولت بیشتر میتونید کلیپ رو از اینجا دانلود کنید +

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

پاهایم درد می کرد. خون از آن جاری بود. اما چون هنوز گرم بود درد نداشتم .
یک دفعه دیدم نور چراغ قوه به صورتم افتاد! چند عراقی از بالای تپه به سراغم آمدند.
سرم را کج کردم . دهانم را باز کردم و خودم را به مردن زدم . عراقی ها بالای سرم آمدند.
منتظر بودم که مرا به رگبار ببندند. چشمانم بسته بود.
یکی از آن ها به شدت دوربینی را که در گردنم بود کشید و بیرون آورد .
دیگری هم لگد محکمی به پهلویم زد. بعد هم راه افتادند و رفتند! مطمئن بودند که من مرده ام.
از طرفی بچه ها وقتی دیده بودند که عراقی ها به سمت من آمدند همه برگشتند.
درد پایم شدت گرفته بود. بدنم می لرزید. زیر لباسم یک نارنجک داشتم آن را در آوردم.
گفتم ضامن را بکشم و خودم را از بین ببرم. اما گفتم نه.
هر چه خواستم خودم را تکان دهم و روی زمین بکشم نشد.
یک باره در آن تاریکی و سرمای آذر ماه و با آن شدت درد به یاد مولایم امام زمان (عج)افتادم
گفتم:« آقا به دادم برس، آقا شما امید ما هستی من گنه کارم اما تنها امیدم شما هستی.»
بعد هم شروع به گریه کردم در آن شرایط همان طور که چشمانم پر از اشک بود احساس کردم
کسی دستم را گرفت و گفت:«بلند شو برویم!»
خوشحال شدم . گفتم:«بچه ها برگشتند.»گفتم:« کی هستی؟»
آن شخص گفت:«شما چه کسی را صدا زدی؟»
آمدم سرم را برگردانم که دیدم نمی توانم ! گردنم سالم بود.اما نتوانستم رویشان را ببینم.
فقط می دیدم که لباس سفید بلندی بر تن دارند.
آقا دستم را از زیر بغل گرفتند و حرکت کردند. عجیب بود.
من روی دو پای شکسته راه می رفتم و هیچ دردی نداشتم! دستم را آقا گرفته بود و راه می رفت.
همین طور که حرکت می کردیم ذوق زده شده بودم . من کنار قطب عالم امکان بودم .
با خوشحالی درباره ی جنگ و انقلاب پرسیدم آقا فرمودند:
« صبر داشته باشید . شما انقلاب کرده اید. ان شاءالله پیروزید.»
از آقا دوباره با اصرار درباره ی انقلاب و جنگ و شهادت سوال کردم
آقا فرمودند:« پیروزی نزدیک است. حالا که اصرار دارید دعای فرج بخوانید.»
خود آقا شروع کردند و من ادامه دادم: الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف اغطاء...
بعد دعای الهم کن لولیک را ادامه دادند.
بعد آقا به ستاره ای اشاره کردند و گفتند:
« این ستاره ی شیفته است که نشانه وقت نماز صبح است و.همین جا بنشین تا نماز صبح بخوانیم.»
بدن و لباس هایم خونی بود.با کمک آقا تیمم کردم.
آقا و مولایم با صدای زیبا و رسا شروع به گفتن اذان کردند.
میخواستم بگویم الان دشمن صدای ما را می شنود اما ساکت شدم.


آقا مرا به نزدیکی مواضع نیروهای خودی بردند. من از دور رضا(گودینی) را دیدم
با چند نفر از بچه ها ایستاده بودند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.
رضا به سمت من دوید و بقیه ی بچه ها هم آمدند . همان لحظه آقا دست مرا رها کردند و رفتند.
به محض اینکه بچه ها دور من را گرفتند دوباره درد به سراغم آمد
تشنگی شدیداٌ برمن غلبه کرد و افتادم!
وقتی بچه ها من را بلند کردند داد زدم :« آقا نرو ، آقا نرو ...»
که بچه ها فکر کردند من هذیان می گویم.
بچه ها فوراٌ جلوی دهانم را گرفتند تا عراقی ها صدایم را نشنوند
یکی از بچه ها (سردارشهید ابراهیم هادی) من را بر دوش گرفت و حرکت کرد.
ما هنوز در منطقه ی نفوذ دشمن بودیم.
من با خودم گفتم: « از این ماجرا هیچ حرفی نمی زنم. چطور بگویم؟ چه کسی باور می کند؟!»
بچه ها مرا به بیمارستان سر پل ذهاب رساندند. شب دومی که آنجا بودم خوابم نمی برد.
نیمه های شب احساس کردم کسی وارد اتاق شد.فکر کردم دکتر جراح است.
سلام کرد. آمدم نگاهش کنم که لرزه بر اندامم افتاد! یک باره فهمیدم مولای خوب من است
گفتم:« آقا چرا دوباره زحمت کشیدید و تشریف آوردید. من خوب شدم.ببینید حتی پایم قطع نشده!»
فرمودند:« من اینجا می آیم و سر می زنم.شما هم جریانی که برای خودت پیش آمده به مردم بگو.
بگو تا بدانند اسلام زنده است. خداحافظ.»
با گفتن خداحافظ سرم برگرداندم . دیگر کسی در اتاق نبود.

 تا شهدا , برای مردم بگو/ شهید ماشاءالله عزیزی

و حتما حتما (با تاکید فراوان عرض میکنم ) اینجارو مطالعه کنید و
برای این فرشته زمینی دعا کنید

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

همسرم همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود،
اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند،
در مورد همسرم صدق می‌کرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود،
شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد و
به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود،
هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار،
در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت،
از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد،
به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد،
وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و
برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار می‌دهد و نام
امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) را می‌برد تا به شهادت می‌رسد

شهید حمید سیاهکالی مرادی مدافع ۲۶ ساله حرم بانو زینب(س)

+ خوب خواندی ؟ سن زیادی ندارد
از بچه های سال جنگ نیست بگوییم بابا اون ها فرق داشتند اصلا زمان اون ها با ما فرق داشت
نحوه تربیت و زمانه ....
فرزند همین زمان است نسل سوم انقلاب
چقدر شبیه هستیم ؟!
همه ی عمر را هدر دادیم
اسیر معضل غفلت شدیم روز به روز, به نفس خویش چه اندازه بال و پر دادیم


ادامه مطلب رو از دست ندید

  • سیــــده گمنــــام