بسم رب الحسین
آقـــــا جــان ...
ببخش ما را که فهم مصلحت نداشتیم و نمی دانستیم که ای دل غافل،
باید گذرنامه خود را از - مشهد - سرکنسولگری عراق در ایران می گرفتیم.
ببخش که ندانستیم لب مرز، گذرنامه ما را دختر کوچک تو چک می کند؛
تا هوای غریبانه این روزهای او را بیش از پیش داشته باشیم.
و نمی دانستیم که ساقی توست که ویزای ما را لب مرز خسروی مهر می زند.
به ما خرده نگیر، ما روال قانونی عاشقی را یاد نداشتیم.
همه ما جامانده ها خوب می دانیم که آمدن یا نیامدن ما به صلاحدید تو بود.
این تو بودی که ما را از مسافران امسال کوی خود جدا کردی.
تو بودی که برات زیارت ما را حواله روز مبادا کرده ای.
اما نیامدن ما، هیچ تقصیر تو و دخترکت نیست.
به یقین تقصیر ساقی تو هم نیست، خواهر تو هم در واقع تقصیر ندارد،
سرکنسول گری عراق در ایران هم مقصر نیست؛ تقصیر ماست!
ما مقصریم که در این هوای خوش، با این فراوانی آب،
در این خاک تربت حاصلخیز و پر برکت، بذری که برگزیدیم و در زمین دل کاشتیم،
ارزان و پوسیده و پوچ بود.
باور کن جاماندگی ما تقصیر هیچکس نیست، ما برای سفر آماده نبودیم...!
دل آبـاد