دختر و پسر مذهبی ؛ نسل سوم انقلاب ،داعیه داره فدایی رهبر،
از شهدا میگویند ؛ تمام فکر وذکرشان شده گشتن به دنبال پل شهادت
اما با سیره ی شهدا فرسنگ ها فاصله دارند...
دختری که تمام خاطرات ، وصایا و زیروبم زندگی شهدا را از حفظ است ؛
اما
وقتی خواستگاری اجازه ورود میخواهد، آنقدر از ملک و پول و ماشین و سرمایه
می پرسد
که وصایا را از یاد میبرد ، سیره شهدا و اشک های دویده به دنبال
مادران منتظر راهم ....
از یاد میبرد ک آن زمان ها ، زن هایی بودند که در زیرزمینی باکمترین امکانات حاصل عشقشان را
با صبر و هجران بوی نم بزرگ میکردند تا همسرانشان آسوده خاطر بجنگند....
بدون منت .....
و
پسری که عکس شهدا زینت بخش در و دیوار اتاقش بود،
و هر جمعه راهی گلزار
شهرش به یکباره فراموش میکند که وعده ای داشته
بین خودش و دوستان شهیدش آنقدر به ظاهر و زیبایی و مال وثروت می اندیشد
ک از باطن ماجرا غافل میشود
آنقدر سخت گیری میکند که فراموشش میشود که اسوه اش ازدواج میکرده قربه الی الله ...
نه قربه الی قدو بالای محبوب زمینی!
آن روزها اصلا اهمیتی نداشت ،
زیبارو نباشی ،
یا پول نداشته باشی ،
حتی دست و پایت جا مانده باشد در آن دورها...
مهم این بود که بخواهی با همسرت باشی،شانه به شانه، قدم ب قدم تا خود بهشت...
باهم باشند تا بهشت
این
روزها اما بوی گند ادعا به قدری مشام ها را بی حس کرده که دیگر
اسم ساده
زیستی شده زیاده روی و اسم تجمل ،عرف....!!
اما خود دانی ؛ میخواهی بدرقه ی
راهت دعای عکس زنده روی دیوار اتاقت باشد
یا حرف مردم کوچه و بازار(بخوانید عرف ملون)