گفت:
عازم سفر حج که بودم، جلوی در پادگان امام حسن، سعید را دیدم.
گفتم:
آقاسعید! من دارم می رم مکه، سفارشی، کاری نداری؟
گفت: نه سعید جون! "تو
برو مکه، منم میرم فکه؛ ببینیم کی زودتر به خدا میرسه"؟!
رفیقش چند روزى رفت و خونه خدا رو زیارت کرد،
و آقا سعید براى همیشه مهمون خدا شد...
آسمونى شد