هو الرحمن الرحیم
یکی یکی صحن هارو داشتیم میگشتیم , قرار بود بریم درب شیخ طبرسی ...
تا اینکه دیدیم نوشته شده " درب شیخ طبرسی در حال تعمیر میباشد " کلا بسته شده بود
صحن هدایت بودیم در حال بازگشت به باب الجواد , ولی داخل صحن هدایت نمایشگاه کتاب آستان قدس رضوی توجه همه ما رو به خودمون جلب کرد , مامان پیشنهاد داد بریم داخل , مامان قرار بود برای خودش مفاتیح بخره ! ما هم به همین دلیل رفتیم داخل . مفاتیح هارو نگاه کردم اون چیزی که مد نظر مامان (درشت خط و واضح و خط کامپیوتری )باشه نبود ! تا بقیه سرگرم نگاه کردن به کتاب ها بودند رفتم قفسه کتاب هایی که برای حضرت آقا بودند . یادم اومد برنامه سمت خدا حاج آقای ماندگاری گفتند حتما کتاب "واجب فراموش شده " رو بگیرید . هرچی گشتم بین کتاب ها نبود .
+آقا ببخشید من کتاب "واجب فراموش شده " رو میخواستم ولی بین کتاب ها نبود !
خود فروشنده یکی از همکارهایش را می فرستد , نمیدانم از کجا کتاب رو برایم می آورد !
کتاب رو میبینم خوشحال میشم , راستش نمیدونم چرا ذوق کردم ... شاید چون عاشق کتاب هستم .عاشق خواندن کتاب , شاید چون نصف پول هایم همیشه صرف کتاب می شوند , از pdf خواندن متنفرم احساس میکنم همیشه موقع pdf خواندن سرم مثل کوه می شود , خلاصه بگذریم ! مبلغ را میپردازم 3500 تومان ! خوشحالم بالاخره خریدم خیلی وقت دنبالش بودم ! ولی نمیدونستم با خریدن این کتاب قراره در معرض امتحان بزرگی قرار بگیریم !
دارالحجة شروع کردم به خوندن کل کتاب ...
تا اینکه
یکی یکی صحن هارو داشتیم میگشتیم , قرار بود بریم درب شیخ طبرسی ...
تا اینکه دیدیم نوشته شده " درب شیخ طبرسی در حال تعمیر میباشد " کلا بسته شده بود
صحن هدایت بودیم در حال بازگشت به باب الجواد , ولی داخل صحن هدایت نمایشگاه کتاب آستان قدس رضوی توجه همه ما رو به خودمون جلب کرد , مامان پیشنهاد داد بریم داخل , مامان قرار بود برای خودش مفاتیح بخره ! ما هم به همین دلیل رفتیم داخل . مفاتیح هارو نگاه کردم اون چیزی که مد نظر مامان (درشت خط و واضح و خط کامپیوتری )باشه نبود ! تا بقیه سرگرم نگاه کردن به کتاب ها بودند رفتم قفسه کتاب هایی که برای حضرت آقا بودند . یادم اومد برنامه سمت خدا حاج آقای ماندگاری گفتند حتما کتاب "واجب فراموش شده " رو بگیرید . هرچی گشتم بین کتاب ها نبود .
+آقا ببخشید من کتاب "واجب فراموش شده " رو میخواستم ولی بین کتاب ها نبود !
خود فروشنده یکی از همکارهایش را می فرستد , نمیدانم از کجا کتاب رو برایم می آورد !
کتاب رو میبینم خوشحال میشم , راستش نمیدونم چرا ذوق کردم ... شاید چون عاشق کتاب هستم .عاشق خواندن کتاب , شاید چون نصف پول هایم همیشه صرف کتاب می شوند , از pdf خواندن متنفرم احساس میکنم همیشه موقع pdf خواندن سرم مثل کوه می شود , خلاصه بگذریم ! مبلغ را میپردازم 3500 تومان ! خوشحالم بالاخره خریدم خیلی وقت دنبالش بودم ! ولی نمیدونستم با خریدن این کتاب قراره در معرض امتحان بزرگی قرار بگیریم !
دارالحجة شروع کردم به خوندن کل کتاب ...
تا اینکه
دیگه روز آخر رسید و ما سوار اتوبوس شدیم که بر گردیم , تقریبا نیم ساعتی بود که از مشهد خارج شدیم
- آقای راننده حوصلمون سر رفته , همه خوابشون گرفته , بابا یه چیزی بزار تو اون ضبط خوب!
هایدی ! مهستی ! چیزی نداری ؟ (چند نفری از عقب داشتند بلند به راننده میگفتند )
دیدم راننده بدش نمیاد دنبال نوار میگرده !
بلند شدم گفتم توروخدا حرمت نگه دارید , هنوز پنج دقیقه و نیم ساعتی نشده از مشهد خارج شدیم !
همه ساکت شدند !
موقع ناهار که شد راننده نگه داشت برای ناهار , ما هم رفتیم نماز خوندیم ناهار هم که خوردیم
موقع سوار شدن چندتا خانم که عقب می نشستند اومدن جلو من شروع کردن از قصد بلند حرف زدن:
- بعد ناهار تو ماشین یه حال اساسی میکنیم , به کسی ام ربطی نداره ! کسی حق نداره اعتراض کنه . هرکاری دوست داشته باشیم میکنیم !
خوب که نگاهشون کردم نمیدونم شنیدن یا نه ولی زیر لب گفتم : اگه قراره هرکاری بکنید میرفتید آنکارا چرا اومدید مشهد !
- راستی راننده رو هم راضی کردیم , بعد از ظهر دیگه عشق تو ماشین !
حالم خوب نبود ! احساس میکردم قراره اتفاق بدی بیافته ! همشون چه آقا چه خانم وقتی من رو میدیدند خنده های معنا دار میکردند ! به دلم بد افتاده بود !
توکل به خدا , خدایا به دادم برس نمیدونم قراره اینا چیکار کنن !
شهید برونسی تنهام نزار
ادامه دارد
- آقای راننده حوصلمون سر رفته , همه خوابشون گرفته , بابا یه چیزی بزار تو اون ضبط خوب!
هایدی ! مهستی ! چیزی نداری ؟ (چند نفری از عقب داشتند بلند به راننده میگفتند )
دیدم راننده بدش نمیاد دنبال نوار میگرده !
بلند شدم گفتم توروخدا حرمت نگه دارید , هنوز پنج دقیقه و نیم ساعتی نشده از مشهد خارج شدیم !
همه ساکت شدند !
موقع ناهار که شد راننده نگه داشت برای ناهار , ما هم رفتیم نماز خوندیم ناهار هم که خوردیم
موقع سوار شدن چندتا خانم که عقب می نشستند اومدن جلو من شروع کردن از قصد بلند حرف زدن:
- بعد ناهار تو ماشین یه حال اساسی میکنیم , به کسی ام ربطی نداره ! کسی حق نداره اعتراض کنه . هرکاری دوست داشته باشیم میکنیم !
خوب که نگاهشون کردم نمیدونم شنیدن یا نه ولی زیر لب گفتم : اگه قراره هرکاری بکنید میرفتید آنکارا چرا اومدید مشهد !
- راستی راننده رو هم راضی کردیم , بعد از ظهر دیگه عشق تو ماشین !
حالم خوب نبود ! احساس میکردم قراره اتفاق بدی بیافته ! همشون چه آقا چه خانم وقتی من رو میدیدند خنده های معنا دار میکردند ! به دلم بد افتاده بود !
توکل به خدا , خدایا به دادم برس نمیدونم قراره اینا چیکار کنن !
شهید برونسی تنهام نزار
ادامه دارد
چه خاطره ی تلخی داشتین اولش خوب بوداااااا ولی بعدش ...
سیده بانووووووووو خدای جای حق نشسته و خود امام رضا انشاءالله جوابشونو میده مطمئن باش بی جواب نمیمونن.
بزار عشق و حالشون بکنن خدا هم حسابی تو آخرالزمان حسابی یه عشق و حالی نشونشون بده که ببینین .
منتظر ادامه خاطره تون هستم هر چند خاره ی شیرینی نیست شایدم آخرش شیرینی خاص خودش رو داره انشاءالله
یا علی التماس دعای فرج