هو الرحمن الرحیم
برای تهـیه ی مهمات عملیات ،باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدیم .
رفـته بـودیم اتـاق فرماندهی ،اما نبود !
یکی از بـچه ها گـفت: "فـکر کـنم بـدونم کـجـاست."
ما رو بـرد سمــت دسـتشوئــی ها و دیدم حاج احمد اونجاست
داشت در نهایت تواضع دستـشویی ها رو تـمیز می کـرد
رفتم سطل آب رو ازش بگیرم اما نـداد.
گفـتم: « شمـا چـرا حاجی؟!»
همــین طـور کـه کار می کـرد، گفت: « یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگـتر همه حساب میشه
و در بقیــه ی مـواقـع ، کوچک ترین و حقیرترین بـرادر اون ها »
با راویان نور 3 / صفحه148
+ شهید عزادار نمی خواهد؛ رهرو می خواهد