هو الرحمن الرحیم
کم کم به راه رفتنش مشکوک شدیم.
از او خواستیم تا پایش را ببینیم و آنجا
بود که فهمیدیم زخمی شده است.
با هم برای تعویض پانسمان پایش به بیمارستان
رفتیم و هنگامی که پرستار پانسمان پایش
را از روی زخم جدا میکرد تا آن را
ضدعفونی کند، مصطفی مدام میگفت: «اللهاکبر،اللهاکبر».
در این حین
یکی از پزشکان که صدای برادرم را میشنید با لحنی خاص پرسید:
« این
بسیجیهایالله اکبری دوباره آمدند؟. مگر میخواهند خط بشکنند»؟
مصطفی
بعد از پانسمان پایش به دیدار آن پزشک رفت و از او پرسید:
«اگر قسمتی از
بدنتان زخمی باشد و روی آن را بدون بیحسی ضدعفونی کنند و
حتی بخشی از آن
را «بکنند»، شما احساس درد نمیکنی؟»
پزشک جواب داد: «خب چرا».
برادرم
ادامه داد: «آقای دکتر ما در قرآن آیهای داریم که میفرماید:
«الابذکر
الله تطمئن القلوب».
من برای آنکه درد را تحمل و یا فراموش کنم،این ذکر را
به زبان میآوردم.»
دفعه بعد که برای پانسمان جراحت پایش به بیمارستان
مراجعه کردیم،
دیدیم که همان پزشک آن آیه را قاب کرده و بر روی دیوار و
بالای سرش نصب کرده است
شهید مصطفی مبینی
عملیات «بدر» شد
ما میخواستیم
حرکت کنیم آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت:
«مصطفی تو این بار دیگر حتماً
رفتنی هستی!»
مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد
«إِنَّکَ
بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»
مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق
دجله کنار ما نماز میخواند که خمپاره آمد
خورد به پهلویش در حال جان دادن بود که
ما آوردیمش عقب و شهید شد...
بعضیها با قرآن چنین سَر و سِر دارند