هو الرحمن الرحیم
پاوه که بودیم، حاج احمد صبحها بعد از نماز ما را به ارتفاعات شهر میبرد
و توی آن برف و یخبندان باید از کوه بالا میرفتیم. بالا رفتن از کوه خیلی
سخت بود، آن هم صبح زود.
اما پایین آمدن راحت بود؛ روی برفها سُر
میخوردیم و ده دقیقهای برمیگشتیم.
حاج احمد همیشه روی پلی که کنار کوه
بود با یک جعبه خرما میایستاد و
به بچهها خسته نباشید میگفت و از آنها
پذیرایی میکرد.
یکبار که در حال برداشتن خرما بودم، گفتم "مرسی برادر"
گفت "چی گفتی؟"
فهمیدم چه اشتباهی کردم، گفتم "هیچی گفتم دست شما درد نکنه.
" گفت "گفتم چی
گفتی؟" گفتم "برادر گفتم خیلی ممنون"
دوباره گفت "نه اون اول چی گفتی؟" من
که دیگر راه برگشتی نمیدیدم،
گفتم "خرما را که تعارف کردین گفتم مرسی"
گفت
"بخیز" سینه خیز رفتن در آن شرایط با آن سرما و گل و برف ساعت 8 صبح،
واقعاً کار دشواری بود.
اما چارهای نبود باید اطاعت امر میکردم
ظهر که همدیگر را دوباره دیدیم،گفتم "حاج احمد اون چه کاری بود که شما با
من کردی؟
مگه من چی گفتم؟
گفت "ما یک
رژیم طاغوتی را با فرهنگش بیرون کردیم. ما خودمون فرهنگ داریم.
زبان داریم.
شما نباید نشخوار کننده کلمات فرانسوی و اجانب باشید.
به جای این حرفها
بگو خدا پدرت رو بیامرزه!"
روایتی از سردار سرتیپ دوم مجتبی عسگری مسئول مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس سپاه محمد رسولالله (ص)
تو حال و هوای عید خیلی این کلمه رو از اطرافیان میشنیدم , خودمم قبلا خیلی استفاده میکردم
ولی حدود دو یا سه سالی هست ترک کردم با خوندن این خاطره شهید از
جاوید الاثر شهید حاج احمد متوسلیان
مرسی :دی
نه دستتون درد نکنه آموزنده بود :)