هو الرحمن الرحیم
پسر فاطمه شرمنده اگر میبینی
کوچه آماده شده تا برسی،دلها نه ....
![](http://bayanbox.ir/view/6191754535733201012/IMAGE634157462428255000.jpg)
خبر بیماری و بعد رحلت امام در چهارده
خرداد 1368 بدترین اتفاقی بود که میتوانست رخ دهد
من شرایط روحی سختی را میگذراندم. خدایا! کدام درد سختتر بود؟ درد فراق یاران شهیدمان؟
درد این تن رنجور که باید در شهر هزار رنگ تاب میآورد؟
و حالا درد وداع با امام که از جان و دل و خالصانه دوستش داشتیم و حاضر بودیم عمرمان را فدای
سلامتی و زندگی امام کنیم
در طول جنگ بارها اسمم برای رفتن به سوریه و مکه درآمده بود...
عدهای رفتند و بعضی مثل من نرفتند. میترسیدم بروم و از عملیات جا بمانم...
در طول جنگ فقط یکی دو بار با لشکر به مشهد رفتم اما هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکرد
چیزی که مرا میسوزاند این بود که بارها اسمم برای دیدار امام درآمده بود اما نرفته بودم!
هر بار حرف دیدار امام پیش میآمد، خجالت میکشیدم بروم پیش امام
فکر میکردم چه کردهام که بروم مقابل امام بایستم
فکر و ذکرم این بود که در زمان پیامبر و امام علی (ع) مجاهدان چه حالی داشتند می رفتند در برابر
پیامبر و امام شان روبه روی دشمن می ایستادند می جنگیدند و شهید می شدند و حضرت آن هارا مشاهده میکرد
و حالا به خودم فکر میکردم و میگفتم : خدایا شاهدی که ما در این دوران غیبت فقط به فرمان نایب
امام زمان (عج) رفتیم به جبهه , حتی امام مان را ندیدیم , فقط صدایش را شنیدیم و یک لحظه از جنگ
عقب نکشیدیم فرصت دیدار هم بود اما ... در راه جهاد بودم
یک شب بعد از کلی گریه خوابیدم . خواب عجیبی دیدم , امام رحمة الله در یک اتاق معمولی بود
شهید امیر مارالباش یک طرف امام و من طرف دیگر نشسته بودم
امام گاهی دستش را به سر من و امیر می کشید و میگفت :
" زیاد ناراحت نباش ,ندیدن که حساب نیست , اینکه آدم وظیفه اش را انجام بده حسابه "
صبح با حال عجیبی از خواب بیدار شدم ان قدر خوشحال و آرام بودم که حد نداشت احساس میکردم
که در جهاد کوتاهی نکردم و به لطف خدا به وظیفه ام عمل کردم
کتاب نورالدین پسر ایرانی
+داشتم فکر میکردم ما که خیلی ادعامون میشه در مقابل نائب حضرت و محضر امام زمان چقدر به
وظیفه امون عمل کردیم یا فقط چشم دوختیم که حضرت رو ببینیم؟!
عیدتون خیلی خیلی مبارک
امشب تو احیای که نگه میدارید منم یاد کنید خیلی التماس دعا
من شرایط روحی سختی را میگذراندم. خدایا! کدام درد سختتر بود؟ درد فراق یاران شهیدمان؟
درد این تن رنجور که باید در شهر هزار رنگ تاب میآورد؟
و حالا درد وداع با امام که از جان و دل و خالصانه دوستش داشتیم و حاضر بودیم عمرمان را فدای
سلامتی و زندگی امام کنیم
در طول جنگ بارها اسمم برای رفتن به سوریه و مکه درآمده بود...
عدهای رفتند و بعضی مثل من نرفتند. میترسیدم بروم و از عملیات جا بمانم...
در طول جنگ فقط یکی دو بار با لشکر به مشهد رفتم اما هیچکدام از اینها ناراحتم نمیکرد
چیزی که مرا میسوزاند این بود که بارها اسمم برای دیدار امام درآمده بود اما نرفته بودم!
هر بار حرف دیدار امام پیش میآمد، خجالت میکشیدم بروم پیش امام
فکر میکردم چه کردهام که بروم مقابل امام بایستم
فکر و ذکرم این بود که در زمان پیامبر و امام علی (ع) مجاهدان چه حالی داشتند می رفتند در برابر
پیامبر و امام شان روبه روی دشمن می ایستادند می جنگیدند و شهید می شدند و حضرت آن هارا مشاهده میکرد
و حالا به خودم فکر میکردم و میگفتم : خدایا شاهدی که ما در این دوران غیبت فقط به فرمان نایب
امام زمان (عج) رفتیم به جبهه , حتی امام مان را ندیدیم , فقط صدایش را شنیدیم و یک لحظه از جنگ
عقب نکشیدیم فرصت دیدار هم بود اما ... در راه جهاد بودم
یک شب بعد از کلی گریه خوابیدم . خواب عجیبی دیدم , امام رحمة الله در یک اتاق معمولی بود
شهید امیر مارالباش یک طرف امام و من طرف دیگر نشسته بودم
امام گاهی دستش را به سر من و امیر می کشید و میگفت :
" زیاد ناراحت نباش ,ندیدن که حساب نیست , اینکه آدم وظیفه اش را انجام بده حسابه "
صبح با حال عجیبی از خواب بیدار شدم ان قدر خوشحال و آرام بودم که حد نداشت احساس میکردم
که در جهاد کوتاهی نکردم و به لطف خدا به وظیفه ام عمل کردم
کتاب نورالدین پسر ایرانی
+داشتم فکر میکردم ما که خیلی ادعامون میشه در مقابل نائب حضرت و محضر امام زمان چقدر به
وظیفه امون عمل کردیم یا فقط چشم دوختیم که حضرت رو ببینیم؟!
عیدتون خیلی خیلی مبارک
امشب تو احیای که نگه میدارید منم یاد کنید خیلی التماس دعا