هو الرحمن الرحیم
کنار تخت نشسته و نگاهم میکند
گیره روسری را میزنم ! حالا نوبت ساق دست هایی که باید بزنم ! رنگی نه ؟! همان مشکی ها
فاطمه جان میشه لطف کنی چادر که کنارت بدی سرم کنم ؟!
- چی ؟ چادر هم میخوای سر کنی ؟
بله چطور ؟! توقع نداری که همینطور برم سلام بدم ؟!
- مگه نگفتی حسین آقا ( شوهر خواهرم هستند )میاد ؟!
- خوب بله
- خوب همین مانتویی که با روسری بلند پوشیدی کافیه دیگه ! بابا فامیل دیگه اونم شوهر خواهر
زنگ در به صدا درمیاد زود چادر را سر میکنم و می روم برای سلام دادن و کمک به مادر
.
.
.
هاج و واج نگاهم میکند میپرسم چیه ؟! چرا اینطوری نگام میکنی ؟
- همین ؟ سلام و احوال پرسی ساده ؟ چیز دیگه ای نه ؟!
- چرا یه جمله اش رو نگفتی گفتم که خوش اومدید
- بابا به خدا شوهر خواهرت غریبه نیست چرا اینطوری آخه ؟!
مانتو شلوار اونم از روش چادر تازه ساق دست
احوال پرسی ساده به خدا عیب اینطوری دیگه صمیمیت نمیشه ها تو خانواده !
من همیشه با شوهر خواهرم گرم صحبت میکنم و حتی شوخی میکنیم
آرام شروع میکنم به توضیح دادن :
فاطمه جان دوست خوبم شوهر خواهرم فقط برای خواهر و مادر من محرم هستش نه برای من
ایشون برای من نامحرم هستن نامحرم با نامحرم بیرون هیچ فرقی نداره
اتفاقا تو خونه با نامحرم خونه بیشتر باید مراقب بود , بیرون با نامحرم فقط در حد یک دقیقه برخورد داری
ولی تو خونه دائم در حال رفت و آمد هستی بیشتر در معرض دید هستی ,
ممکن با برخورد بیشتری که داری باهاشون, به گناه بیفتی یا حتی ایشون بیفتن
باید بیشترتر مراقب باشی
عالم محضر خداست و امام زمان ناظر بر اعمال ما
و فاطمه بیشتر تو خودش بود و داشت فکر میکرد