هو الرحمن الرحیم
من کوچکتر از آن هستم که بخواهم کسی را نصیحت و یا راهنمایی کنم چون که خود
من گناهکار هستم
اما چیزی که مرا در این دو سه ماه گذشته بسیار اذیت کرده
این بود که بسیاری از مردم و حتی دوستان
و همکاران و آشنایان می گفتند که
این رزمنده ها که به سوریه میروند برای پول و ارزشهای مادی است,
برای اعراب
می جنگند,این جنگ چه ربطی به ما دارد ,مگر به کشور ما حمله کرده اند
این را
به همه شما می گویم عزیزان به فرموده حضرت آیت الله امام خامنه ای
اگر ما
الان در سوریه نمی جنگیدیم باید در کرمانشاه و همدان با این خدانشناس ها می
جنگیدیم
ازشما خواهش می کنم این حرفهارا نزنید چون دل امام زمان(عج) را به
درد می آورید
بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم حیدر ابراهیم خانی
+خیلی ها می پرسند اصلا ماجرا از کجا شروع شد؟
جواب در یک جمله خلاصه می شود. از یک باور، از یک منش.
حرف و عمل یکی بود. آدمی نبودند که درباره چیزی حرف بزنند و شعار بدهند و نوبت به میدان عمل
که برسد پای حضورش بلنگند
حرفشان این بود که: "سال هاست روضه در و دیوار در ایام فاطمیه خوانده می شود و
ما گریه می کنیم. آه می کشیم که اگر ما آن روز بودم، اگر در زمان وقوع آن فاجعه بودیم،
اگر ما زودتر به دنیا آمده بودیم و در آن عصر بودیم، نه!
هرگز اجازه نمی دادیم که دری آتش بگیرد، که کسی بین در و دیوار....
در ایام محرم دلمان می گیرد که چرا امامان انقدر تنها بود؟ که کاش در آن معرکه بودیم
کاش یکی از آن کسانی می بودیم که جانمان را سپر جانتان می کردیم، به جای تن شما
تن ما زخم برمی داشت، به جای شما سنگ می خوردیم، به جای شما سر من بود که...
حسرت مان غروب عاشورا اوج می گیرد. آن زمان که خیمه ها محافظی ندارند
وقتی آتش به دامان خیمه ها می گیرد و دخترکان یتیم با پای برهنه به دشت پر خوار می گریزند
و باز کسی برای یاریشان نیست
بغض خفه مان می کند که ای کاش می بودیم آن زمان تا کار به آنجا نرسد
که وقتی کسی نیست تا زینب را که خود را مهیای اسارت کرده سوار بر مرکب کند
و او نگاهی به سمت علقمه می کند که یعنی برادرم عباس کجایی؟
حکایت در و دیوار، خورشید بر نیزه، تنهایی زینب، اسارت آل الله...
سهم ما از شنیدن همه این ها این است که اگر من آن زمان بودم...
نه! اشتباه نکن
از آنجا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، اتفاقا امروز همان روز است
امروز می توانیم درست همان جایی باشیم که همیشه با حسرت می گفتیم
کاش من در آن زمان بودم...
که اگر امروز نباشی شک کن به تمام ای کاش هایت و بدان آن روز هم تو از معرکه فرار می کردی...
همه چیز از همین باور شروع شد
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ....
جواب در یک جمله خلاصه می شود. از یک باور، از یک منش.
حرف و عمل یکی بود. آدمی نبودند که درباره چیزی حرف بزنند و شعار بدهند و نوبت به میدان عمل
که برسد پای حضورش بلنگند
حرفشان این بود که: "سال هاست روضه در و دیوار در ایام فاطمیه خوانده می شود و
ما گریه می کنیم. آه می کشیم که اگر ما آن روز بودم، اگر در زمان وقوع آن فاجعه بودیم،
اگر ما زودتر به دنیا آمده بودیم و در آن عصر بودیم، نه!
هرگز اجازه نمی دادیم که دری آتش بگیرد، که کسی بین در و دیوار....
در ایام محرم دلمان می گیرد که چرا امامان انقدر تنها بود؟ که کاش در آن معرکه بودیم
کاش یکی از آن کسانی می بودیم که جانمان را سپر جانتان می کردیم، به جای تن شما
تن ما زخم برمی داشت، به جای شما سنگ می خوردیم، به جای شما سر من بود که...
حسرت مان غروب عاشورا اوج می گیرد. آن زمان که خیمه ها محافظی ندارند
وقتی آتش به دامان خیمه ها می گیرد و دخترکان یتیم با پای برهنه به دشت پر خوار می گریزند
و باز کسی برای یاریشان نیست
بغض خفه مان می کند که ای کاش می بودیم آن زمان تا کار به آنجا نرسد
که وقتی کسی نیست تا زینب را که خود را مهیای اسارت کرده سوار بر مرکب کند
و او نگاهی به سمت علقمه می کند که یعنی برادرم عباس کجایی؟
حکایت در و دیوار، خورشید بر نیزه، تنهایی زینب، اسارت آل الله...
سهم ما از شنیدن همه این ها این است که اگر من آن زمان بودم...
نه! اشتباه نکن
از آنجا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، اتفاقا امروز همان روز است
امروز می توانیم درست همان جایی باشیم که همیشه با حسرت می گفتیم
کاش من در آن زمان بودم...
که اگر امروز نباشی شک کن به تمام ای کاش هایت و بدان آن روز هم تو از معرکه فرار می کردی...
همه چیز از همین باور شروع شد
کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ....
درسته که باید هر روز خودمان را مانند روز عاشورا در سپاه امام مقابل دشمن به معنای واقعی ببینیم
لکن از باب نکته ی اعتقادی عرض می کنم که از باب کیفیت هیچ روزی مانند عاشورا نخواهد بود