هو الرحمن الرحیم
یه نوجوان 16 ساله بود از محله
های پایین شهر تهران..
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش میگفت :
گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیه زیر و
رویش کرد
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم
امام رضا (ع) نرفتم
میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48 ساعته به
من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم
اجازه گرفت و رفت
مشهد .
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته
بود :
در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب حضرت رو دیدم. آقا بهم
فرمود حمید!
اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود. نیمه شبا تا سحر میخوابید داخل قبر
گریه میکرد میگفت یا امام رضا منتظر وعده ام,آقاجان چشم به راهم نزار
توی
وصیت نامه ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که
شد دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد که تو وصیت
نامه اش نوشته بود
شهید حمید محمودی
راوی: حاج مهدی سلحشور , خاکریز خاطرات
+اذن زیارت بسته به نگاه شماست یا انیس النفوس!
حالم ببین؛ پریشانم ز دوری
و بی تاب به آغوش کشیدن گوشه ای ز حرمت ...
نظری بنما بر این گدا
آیت الله بهجت روزی سر کلاس درس فرمودند اهل دلی در مشهد وارد منزل یک اهل دلی شد
میزبان وارد اتاق شد و پنجره را باز کرد و از همان جا به حضرت رضا علیه السلام سلام کردند؛
میهمان جواب سلام حضرت را شندید و رو به میزبان گفت آیا صدای حضرت را شنیدید؟
آن اهل دل گفتند:
کر باشد هرکسی که صدای امام خودش رانشنود
پای درس استاد سلامتی
عیدتون مبارک
عید شماهم مبارک