هو الرحمن الرحیم
باختران که بودیم جنب مسجد ترکان،
پیرمردی مغازه داشت که با انقلاب و اسلام
میانه خوبی نداشت
چهره و لبخند آقا مهدی و احوالپرسی هایشان در پیرمرد
تأثیر گذاشته بود
پیرمرد می گفت: من اصلاً با شماها میانه خوبی ندارم ولی
نمی دانم این یکی
چطوری توی دلم جا گرفته، بی نهایت دوستش دارم، نمی آید دلتنگش می شوم.
از آقا مهدی پرسیدم: چطوری این پیرمرد را آرام کردی و در او تأثیر گذاشتی؟
با لبخند ملیحی که کرد گفت : به تاسی ازذره ای عمل به شیوه و رفتار پیامبر و ائمه (س)
شهید مهدی خوش سیرت
روحانى باسوادى که در پایین شهر قم امام جماعت و مورد توجه مردم نیز بود و هر روز نیز در درس آیت الله العظمى بروجردى شرکت میکرد. مرحوم آقاى بروجردى نیز او را می شناخت و به او عنایت داشت. از چهره هایی بود که در درس، با آیت الله العظمى بروجردى مباحثه میکرد و ایشان نیز جواب میدادند. روزى در اوج درس، به درس آیت الله العظمى بروجردى ایرادى وارد کرد، ایشان جواب دادند، دوباره به جواب آیت الله العظمى بروجردى ایراد کرد، ایشان دوباره جواب دادند، بار سوم آمد ایراد بکند، مرحوم بروجردى اخم مختصرى در ابرو انداختند و مقدارى صداى خود را بالا بردند و به او فرمودند: کافى است. همین. چند لحظه از درس گذشت، هنوز نیم ساعت دیگر باید ایشان درس را ادامه مى داد، قطع کرد. از منبر پایین آمد، به جاى این که به طرف درب خروجى برود، به میان جمعیت آمد. چون حدود نهصد نفر در درس ایشان حاضر بودند. دست مبارکشان را برابر آن شیخ دراز کردند، او نیز دست خود را دراز کرد، آقاى بروجردى دستش را گرفت و خم شد، دست آن شیخ را بوسید و رفت. جبران لغزش- اگر لغزش باشد- تمام شد؟ اما به نظرشان جبران نشد. هنگام طلوع آفتاب، پول قابل توجهى را با عباى نوى قیمتى برداشتند، تنها به درب خانه آن عالم رفتند، در زد. مى دانستند این وقت، این عالم بیدار است. وارد منزل این عالم شدند، این عباى نوى قیمتى و آن پول قابل توجه را جلوى این عالم گذاشتند و به او فرمودند: نزد خودم، از عمق دل به پروردگار بگو: خدایا! من حسین بروجردى را بخشیدم. گفت: آقا! اتفاقى نیفتاده است، شما چرا این قدر به خود سخت گرفته اید؟ شما استاد من و جان من هستید و من نیز شاگرد شما.ممکن است دادى نیز سر من کشیده باشید، جانم فداى آن داد شما. مرحوم بروجردى فرمودند: تعارف نکن! از عمق دل، جلوى چشم من به پروردگار بگو: من حسین بروجردى را بخشیدم. آن روحانى همین جملات را به زبان جارى کرد. گویا همه دنیا را به آیت الله العظمى بروجردى دادند. چه روز خوشى براى ایشان بود. برگشتند و به خانه آمدند. به خادم خود فرمودند: امشب براى من تهیه غذاى سحرى ببین، غیر از عید فطر و عید قربان، در هواى پنجاه درجه تابستان قم و آن زمستان کویرى، یک سال تمام روزه گرفتند و گفتند: خدایا! من خودم را جریمه کردم، در قیامت دیگر پاى من حساب نکن
استاد حاج شیخ حسین انصاریان
* لال شدم نمیدونم چی بگم یا چی بنویسم ! چقدر تندی کردم به پدر و مادر و دوستان و غریبه و آشنا