هو الرحمن الرحیم
پسر نوجوانی که محاسنش نرسته بود، تفنگ M1 اش هم قد او بود
با قدرت آن
را به دست گرفت
تفنگ مماس با سینهاش در آب گلآلود پیش میرود
پوتین پسر
از پایش بزرگتر است. میتوان فضای خالی میان ساق و پشت پوتین را دید،
اما
پسر مصمم است
خستگی در صورتش دیده نمیشود، او تصمیمش را گرفته است
به حق این اثر از بهترین و ماندگارترین عکسهای دفاع مقدس است که از شهید حسن جنگجو در سال 59 و روزهای نخست جنگ ایران و عراق توسط «آلفرد یعقوبزاده» گرفته شده است
خواهر بزرگ شهید از خاطرات حسن میگوید، برادری که امروز جزو افتخارات
این کشور است: یادم نمیرود در عملیات والفجر4 بود که تمام بدنش زخمی شده
بود و تعدادی از انگشتان پایش شکسته بود و در بیمارستان بستری بود، بعد از
چند روز که حالش بهتر شده بود و به خانه آمد، هنوز پایش کاملاً خوب نشده
بود و در گچ بود و نمیتوانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه
شد عملیات جدیدی در راه است و میخواست دوباره به جبهه برگردد
اصرار کردیم که صبر کند تا زخم پایش خوب شود و بعد از بهبودی کامل به
جبهه برگردد. گفت میخواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم
جنگید و اگر شهید شدم میخواهم همینگونه شهید شوم
پسر داییام با او همرزم بود، در همین عملیات او زخمی شده بود و میگفت
حسن با پای برهنه در عملیات شرکت کرده بود و تا آخرین نفس با دشمن مبارزه
کرد تا به درجه رفیع شهادت نائل شد
حسن بعد از شهادت چمران بیتاب شده بود، بیتاب شهادت و دیدار چمران؛
برای همین لحظهای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمیشد تا اینکه در
عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود به دیدار معبودش شتافت
مادر از نحوه آشنایی حسن با شهید چمران بزرگترین چریک جنگی، اینگونه میگوید: حسن از اولین روز حضورش در جبهه با شهید چمران آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب چمران به گروه جنگهای نامنظم ملحق شده و در کنار ایشان مانده بود یکبار که زنگ زده بود و با من تلفنی صحبت میکرد، شهید چمران پرسیده بودند با کی حرف میزنی؟ گفته بود با مادرم و ایشان گفته بود که گوشی را بده میخواهم با مادرت صحبت کنم. وقتی با شهید چمران صحبت کردم خیلی از حسن اظهار رضایت میکرد و میگفت که خیلی پسر زرنگ و کاری ست. اصلاً اجازه نمیدهد من هیچ کاری را انجام دهم. همیشه همه جا و در کنار من حاضر و آماده است
قسمتی از وصیت نامه شهید
این جانب برای لبیک گفتن به فرمان امام زمان و نایب برحقش امام خمینی(ره)
به جبهههای حق علیه باطل اعزام شدم و از خداوند متعال می خواهم که به همه
رزمندگان جمهوری اسلامی، پیروزی نصیب کند. از پدر و مادرم میخواهم که مرا
حلال کنند و اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و سر
قبر شهدای دیگر بروند و در آخر هم این دعای همیشگی ملت حزب ا... را تکرار
کنند که«خدایا،خدایا، تورا به جان مهدی تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار»
عید همگی مبارک