رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

هو الرحمن الرحیم

مادرم داشت قرآن میخواند و اشک چشمش را پاک میکرد
معمول بود برای گفتن خبر شهادت فرزندی به خانواده اش اول میگفتند مجروح شده
و بعد اینکه حالش خوب نیست و دست آخر خبر شهادت را می دادند
من هم خیلی ناشیانه گفتم : مادر جان جعفر یک زخم جزئی برداشته و بردنش بیمارستان
مادر چشم به چشمان من دوخت و گفت " چعفر شهید شده "
با عصبانیت گفتم کی گفته ؟
با آرامش جواب داد : قرآن ! امروز که رادیو خبر حمله را در جبهه ها داد قرآن را باز کردم این آیه آمد
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عندربهم یرزقون
خدا گفته که او شهید شده امام تو میخواهی کتمان کنی ؟!
ایمان و صلابت مادر به من آرامش داد آرام شدم امام نمیتوانستم به مادر بگویم فرزند تو پیکر ندارد
.
.
همان شب بهرام عطائیان به خوابم آمد در عالم خواب پرسید علی قرآن و شال من کجاست ؟
سرم را پایین انداختم
قرآن و شال خونین بهرام بین چهار شهید دست به دست شده بود و اگر من هم رفتنی بودم
کسی آن را مطالبه میکرد
التماس کردم که بهرام جان اگرچه من لایق آن امانت خونین نیستم از خدا بخواه به کسی
بسپارمش که مثل تو باشد آخر بعد تو خیلی ها شهید شدند
عباس علافچی , جهانی , حمید قمری , غلامعلی , سعیدی فر , علیرضا ترکمان , علی چیت سازیان
و خیلی های دیگر
کسی نمانده که لایق قرآن و شال تو باشد
گفت : همه این هارا میدانم ما همه دور هم هستیم اما اسم یک نفر را نگفتی
این حرف بهرام گویی در قفس دنیا را برای من باز کرد و به من گفت از قفس بیرون بیا و پرواز کن
فکر کردم آن نفر آخر که جامانده منم
هیجان زده با شوق پرسیدم " اسم چه کسی را نگفتم ؟"
و منتظر بودم بگوید تو خودت آن نفر جامانده هستی
اما بهرام گفت آخرین نفر جعفر است که او هم پیش ماست خیلی خوشحال و سرخوش
مثل تازه داماد ها
شعفم به یاس و ناامیدی بدل شد گریه ام گرفت سرم را روی شانه بهرام گذاشتم
و در آغوش هم گریه کردیم وقتی از خواب بیدار شدم صورتم خیس بود
صبح روز بعد قبل از تشییع جعفر قطعه ای از شال خونی بهرام را داخل کفن او گذاشتم
و بعد از مراسم شب هفت به جبهه برگشتم
چند ماه بعد در مرداد سال 1367 جنگ تحمیلی به پایان رسید و من ماندم و یاد و خاطره صدها
شهید که چشم شفاعتشان دارم



چندتا خاطرات علی خوش لفظ را خواندیم
امروز علی آقای خوش لفظ جانباز دفاع مقدس پس از تحمل سالها رنج جانبازی به شهادت رسید


حاج على آقاى خوش‌لفظ، خوش‌معنا، خوش‌زخم، خوش‌قلب، خوش‌رفیق
شهادتتان مبارک
فقط یه خواهش
یه التماس
میشه مارو هم شفاعت کنید


کلیپ و عکس ها ان شالله تو کانال گذاشته میشه

  • سیــــده گمنــــام

نظرات  (۵)

  • دخنرک مژده دهنده
  • انا لله و انا الیه راجعون!
    خوشابه سعادتشون
    شهد شهادت نوشش باد.
    عاقلت به خیری یعنی همین
    شهادت
    پاسخ:
    عاقبتتون شهادت
    کتاب وقتی مهتاب گم شد رو چندین بار خواندم و هر بار اشک ریختم و اشک ریختم. اشک برای اینکه چقدر ما بدبختیم و چقدر اونها خوشبخت!!! اشک برای دردهای علی خوش معنا و تمام شهدا و جانبازان!
    اشک برای جاماندگانی امثال خوش لفظ، که سالها دردِ جانکاهِ دوریِ دوستان رو تحمل کردند و خوشا به سعادتش که بالاخره آسمانی شد...
    پاسخ:
    سلام علیکم
    خوب درک میکنم تک جملاتتون رو
    برای این با این کتاب فقط غبطه و حسرت بود گریه برای بدبختی خودم

    سلام و احترام

    توی همدان یه جمع بی نامی از رزمنده ها تقریبا ماهی یکبار دور هم جمع میشن و ذکر خاطره دارن از شهدا و رفقا که به خاطر شام تکراریش بین خودشون معروف شده به جمع نون و سیب زمینی... جمع نون سیب زمینی دیشب که توی شام غریبان شهادت امام جعفرصادق علیه السلام بود توسط آقای خانزاده به خاطره ای پرداخت از همین شال و وصیتی که شهید غلامعلی سعیدی فر واسه دوتا شهید بعد از خودش گذاشته بود... روحشون شاد. دم شما هم گرم که بازگو کننده خاطرات شهدایید

    پاسخ:
    سلام و رحمت خدا بر شما 
    غبطه میخورم به حال این جمع 
    جایی و مجلسی که یاد و خاطره شهدا رو زنده نگه میداره 
    ممنونم از وقتی که گذاشتید و مطالعه کردید 
    عاقبتتون ختم به شهادت ان شالله

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی