هو الرحمن الرحیم
مچ شیطان را گرفتم! کجا؟
در محل نفس!
حالا میفهمم که چرا مدام طلب میکنم که هر چه زودتر شهید شوم
برای اینکه تحمل خستگی را ندارم
برای
اینکه زیر بار هر گلوله آرپیجی که به نظرم ۵۰ کیلو میآید دارم از پا
درمیآیم
برای اینکه نمیخواهم تشنگی را تحمل کنم..
و یک کلام: زرنگ تشریف
دارم!
کجا آقا؟! بایست بجنگ. وقت برای شهادت زیاد است..
حالم ازت به هم میخورد ای شیطان لعین!
و خاک بر سر تو نفسی که بازیچه اویی
تشنهام؟ به تو چه؟
گرسنهام؟ به تو چه؟
خستهام؟ به تو چه؟
به تو پناه میآورم، ای خدایی که حساب همه چیز را داری
اگر لایق بودم مرا به وقتی شهید کن که یک ذره شائبه درخواستم نباشد
این متن قسمتی از یادداشتهای شهید سعید مرادی
که دفترچه او در تفحص کنار شهیدی دیگر پیدا شده
کتاب نه آبی نه خاکی
آن نَفْس که شد عاشق
امّاره نخواهد شد...
"مولوی"