هو الرحمن الرحیم
چند ساعتی مانده به عملیات «والفجر4»
هوا به شدت سرد، ابرهای سیاه، نم
نم بارون
هوای دل بچه ها را غمگین و لطیف کرده و هر کسی در فکر کاری
یکی اسلحه اش را روغن کاری می کنه، یکی نماز می خواند
ذکر است و زمزمه و
یک جور میقات
همه گرد هم می چرخند تا از همدیگر حلالیت بطلبند
بچه گنبد کاووس از لشکر 25 کربلا داره در بدر دنبال
سربند یا زهرا(س) میگرده
میاد پیش ما دو نفر و من بهش گوش زد می کنم که
همه سربندها برای ما مقدس هستند
سید میرحسین میگوید: درست می گویی، آفرین
اما بدان که هر کسی به فراخور
حال و دلش
ما سادات، عاشق مادرمان حضرت فاطمه الزهرا(س) هستیم
من دیشب
خواب عجیبی دیدم، آقا امام زمان (عج) باشال سبز رنگی به گردن
سربند یا
زهرا(س) را بسته به پیشانی ام و بهم گفت:
سلام من را به همرزمانت برسان،
بگو قدر خودشان را بدانند
من حالی غریب پیدا می کنم و اشک نم نم می چکد
بعد از هم جدا می شویم
طولی نمی کشد که وقت رفتن می رسد
توی کانال نشسته ایم، زمزمه بچه ها بلند
است و باران نرم نرم می بارد
سید میرحسین، سربندی از یا فاطمه زهرا(س) به
پیشانی بسته و جلوی ستون
به سمت منطقه موعود عملیاتی پیش می رویم
ساعاتی
بعد، رمز عملیات خوانده می شود و دیگر همه از هم جدا می شویم
جنگ سنگین می
شود..
شهید سید میرحسین شبستانی
شهید سیّد مرتضی آوینی :
سربازان امام زمان (علیه السلام) از هیچ چیز ؛ جز گناهان خویش نمی هراسند
سخن آخر
حُر
دلش را شست و...
با امام زمانش دست داد!
نیمه شعبان !
قول دادیم مردانه یا مثل هرسال ...