هو الرحمن الرحیم
پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم
برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم
آقا مهدی گفت: «خوب، حالا به کدام میهمانخانه برویم؟!»
گفتیم: «مهمانخانه ای هست بغل سپاه شوش که بچه ها خیلی تعریفش را می کنند.»
رفتیم وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت:
«هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد»
بچه ها هم هر چی دوست داشتند سفارش دادند
بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم نشستیم روی میز
آقا مهدی همین طوری روی سجاد نشسته بود، مشغول تعقیبات
بعضی از مردم و راننده ها هم در حال غذا خوردن و گپ زدن بودند
موی بدنمان سیخ شد این مردم هم با ناباوری چشمهاشان متوجه بالکن بود
که چه اتفاقی افتاده است!
شاید کسانی که درک نمی کردند، توی دلشان می گفتند
مردم چه بچه بازیهایی در می آورند!
خدا شاهد است که من از ذهنم نمی رود آن اشکها و گریه ها و
«الهی العفو» گفتن های عاشقانه آقا مهدی که دل آدم را می لرزاند
شهید زین الدین توی حال خودش داشت می آمد پایین
شبنم اشکها بر نورانیت چهره اش افزوده بود با تبسمی شیرین آمد نشیت کنارمان
در دلم گفتم: «خدایا! این چه ارتباطی است که وقتی برقرار شد
دیگر خانه و مسجد و مهمانخانه نمی شناسد!»
غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است
خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند
خیال کردم سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است!
دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
شهید مهدی زین الدین
در محلّه ما کسى بود، همه می گفتند که او خیلى بد است. بیشترین بدى او براى این بود که در زندگى، در پول درآوردن و خرج کردن، اهل حلال و حرم نبود. آن وقتها هنوز خیلى از خانواده ها از یاد مرگ غافل نبودند، حتى در خانواده هاى بی دین هم اگر کسى میمرد، ختم، مراسم، منبر و روضه اى برقرار میکردند. آن زمان پولى به شخص قرآن خوان دادند، گفتند: تو یک ماه، شبهاى جمعه بر سر قبر این مرده ما قرآن بخوان. این قرآن خوان که خوب بود و شغلش این بود، براى متدین هاى محل ما تعریف کرد: من دو شب جمعه بیشتر نرفتم، بعد رفتم پول آنها را پس دادم؛ چون شب جمعه دوم که سر قبر او قرآن خواندم و به خانه آمدم، در خواب دیدم که در بیابانى هستم، تا چشم کار میکند، آتش دارد به آسمان میرود. کسى را که بسته، اسیر و زنجیر کرده بودند، در میان این آتشها عربده می کشید. تا چشمش به من افتاد، گفت: تو هفته قبل پول گرفتى که بیایى براى من قرآن بخوانى، آن هفته خواندى، عذاب ما بیشتر شد، این هفته نیز خواندى، عذاب ما را بیشتر کردند، تقاضا کنم دیگر براى من قرآن نخوان؛ چون تو وقتى آیات قرآن را میخوانى، به آیه عبادت، مال، حقوق زن و فرزند، حق الناس و طرز درآمد که میرسى، چون من برعکس آن آیه عمل کرده ام، با گرز آتشین مرا میزنند و میگویند: این آیات را براى شما فرستاده بودیم، چرا عمل نکردید؟
استاد بزرگوار حاج شیخ حسین انصاریان