هو الرحمن الرحیم
کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه بی مقدمه گفت:
پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم
باور کردنی نبود
دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم ,در راه مشهد ,
مادر خیلی خوشحال بود خیلی شاهرخ را دعا کرد چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم
فردا صبح رسیدیم مشهد
مستقیم رفتیم حرم شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و
خودش را چسباند به ضریح!
بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم
شاهرخ زودتر از من رفته بود می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم
یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته
رو به سمت گنبد
آهسته رفتم و پشت سرش نشستم شانه هایش مرتب تکان می خورد
حال خوشی پیدا کرده بود
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس من عمرم رو تباه کردم
اشک از چشمان من هم جاری شد شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود
توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد
همه خلافکاری های گذشته را رها کرد
شهید شاهرخ ضرغام
مرحوم آیت الله مدنی نقل میکردند در تشرفات خود به حرم مطهرامام رضا علیه السلام تصمیم گرفتم دیگر حاجات دنیوی خود را محضر امام عرض نکنم برای همین هنگام زیارت چون عبایم کهنه و پاره بود آن قسمت پارگی را در دستم نگه داشته بودم تا دیده نشود و چون عهد کرده بودم حاجت دنیایی خود را به زبان نیاورم مشتم را باز کردم و به طرف ضریح قسمت پاره عبای خود را نشان دادم در همین حین یک نفر عبایم را برداشت و یک عبای عالی و تازه را روی دوشم انداخت متاثر شدم و با خودم گفتم کاش به جای عبا قلبم را نشان حضرت میدادم که زمان،زمان استجابت و توجه بود!
عید همگی مبارک