هو الرحمن الرحیم
شهید مسلم خیزاب
در توصیف ابعاد شخصیتی این شهید همین بس که حساسیت او نسبت به امور بیت المال و توجه به پرهیز از درآمیخته شدن مصرف شخص و سازمانی از اموال و تلاش برای مصرف صحیحی بیت المال مثال زدنی بودبه نحوی که حتی این شهید بزرگوار در وصیت نامه خود بیان می کند که راضی نیستم فرد در زمان اداری و وقت بیت المال در مراسم خاکسپاری من شرکت کند.حرف اول و آخر شهید این بود که گوشتان به حرف امام خامنهای باشد و راه شهدا را ادامه بدهید
شهید رسول خلیلی
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمیکنم. در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت
شهید هادی باغبانی
همکارش میگفت آخرماه اضافه کار با هادی داستان داشتیـم
یه دفتر یادداشت مدت زمانهایی که صرف امورات شخصی شده مثلا تلفن زدن ناهار خوردنش حتی نماز خوندناشو
از تایم اضافه کاریـش کم میکرد اصـرار ما هم که همه اینکارو میکنن و اینکار رواله بی فایـده بود هادی کار خودشو میکرد
شهید میثمی
میثمی شهید شد.میخواستم خانوادهاش را ببرم معراج. سوار ماشین سپاه کردمشان.
هر کاری کردم، راه نیفتاد. خراب شده بود. حس کردم میثمی بد جوری نگاهم میکند
شهید اسماعیل دقایقی
زمستان سال 64در تهران زندگی میکردیم.اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستد از آن محدوده عبور کنند.
او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلو متری برایش زجر آور بود .
از او خواستم با خودرو سپاه برود که نپذیرفت.گفتم:حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد!
گفت اگر خواستی همین طور پیاده میروم وگرنه نمی روم.
او کیسه 25کیلویی برنج را روی دوشش نهاد ویک نایلون هم پر از چیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند
میگه شهدارو ببین اونوقت مسئولین مارو ببین !
میگم چطور ؟!
میگه نمیبینی چطور بیت المال رو ضایع میکنن ..
نمیبینی چطور حرف آقا رو گوش نمیدن
میگم حق با تو
امام فرمودن ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شدیم،
لکن از شرّ تربیت یافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت!
اینها برپادارندگان سلطهی ابرقدرتها هستند
برگشت گفت به ما چه ...اون هایی که به اینا رای دادن وای به حالشون
گفتم اون یه طرف قضیه ست
همه ما در درون یه تربیت یافته غرب و شرق داریم
اصلا هر کدوم ما تو وجودمون یه محمد رضا هم داریم
هرکارمون یه رنگی از این شخصت هارو داره
مثال ساده بگم
یادت میاد نشسته بودیم کلاس قرآن حوصله امون سر رفته بود
با خودکار شروع کردی روی تک صندلی
نقاشی کشیدن ؟! صندلی ها برای سازمان تبلیغات بودن !
یادت میاد یکی از دوستان گفت بابا این پول رو داده که فلان چیز بخرم
ولی فوری گفت من زرنگی کردم برای خودمم
کارت شارژ گرفتم
یا یادت میاد رفته بودیم کمیته امداد برگشتنی
آقا فلانی تعارف کرد سوارشید ماشین برای کمیته بود
برای اون شخص بود که ماموریت بره نه اینکه کس دیگه سوار بشه
یادت باشه اینقدر نگیم مسئولین ...
اوضاع ما هم همچین جالب نیست
به دوستم خیلی برخورد شاید من خوب نگفتم ولی به هرحال فقط واقعیت های روزمره ما بود