هو الرحمن الرحیم
برای پنجمین بار عازم جبهه است و
تقاضای دختر کوچولویش برای خرید یک بستنی را بیپاسخ می گذارد
کار مهم تری دارد
دلبستگی های این دنیا را نمی بیند
*هربار به دیدار گفتگو با خدا می روم , نماز هایم را می گویم چنان با تعلقات دنیا مشغولم که نمیدانم چند رکعت شد ؟!
* درکارهای خیر شک و تردید نیت هایم را خراب می کند !
خدایا دلبستگی هایم پر بال و پروازم را بسته اند
به تو پناه میبرم
اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى وَ اَفْرَطَ بى سُوءُ حالى وَ قَصُرَتْ بى اَعْمالى وَ قَعَدَتْ بى اَغْلالى
خدایا! بلایم بزرگ شده و زشتى عالم از حدّ گذشته و کردارم خوارم ساخته و زنجیرهاى گناه مرا زمینگیر نموده
وَ حَبَسَنى عَنْ نَفْعى بُعْدُ اَمَلى وَ خَدَعَتْنِى الدُّنْیا بِغُرُورِها وَ نَفْسى بِجِنایَتِها وَ مِطالى یا سَیِّدى
و دورى آرزوهایم مرا زندانى ساخته و دنیا با غرورش و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم در توبه مرا فریفته
فَاَسْئَلُکَ بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ عَنْکَ دُعائى سُوءُ عَمَلى وَ فِعالى
اى سرورم از تو درخواست مىکنم به عزّتت که مانع نشود از اجابت دعایم به درگاهت، بدى عمل و زشتى کردارم