دفترچه
کوچکی همیشه همراهش بود.
بعضی وقت هابا عجله از جیبش در می آورد و علامتی
در یکی از صفحاتش می گذاشت.
می گفت:« اشتباهاتم را توی این دفترچه می
نویسم».
برایم عجیب بود محمد رضا- اسوه اخلاق و تقوا ی بچه ها – آنقدر
گناه داشته باشدکه
برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد.
چند روز
قبل شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش را نگاه کردم.
خوب که ورق زدم دیدم
بیشتر صفحات دفتر، مثل قلب خود محمد رضا سفید سفید است
مجموعه رسم خوبان , کتاب مبارزه با نفس , ص36
شهید محمد رضا ایستان
چند وقتی الحمدالله شروع کردم از خودم حساب کشیدن ..... احساس میکنم زندگیم خیلی بهتر شده
شما هم میتونید شروع کنید
+ دوست دارم از الان نفسم اینقدر پاک پاک بشه که با صفا و پاکی وارد فاطمیه بشم بعد اون این دل پاکم هدیه باشه نیمه شعبان به حضرت مهدی و بعد دیگه آماده آماده برای شب های قدر
ان شاء الله
شعر نبود
داستان هم نبود
واقعیت بود
تصور
وجود چنین شیرزنانى دور از ذهن به نظر نمیرسد،
بخصوص در کشور ما،
نمونه آن
مادران چهار یا پنج شهید در کشورمان براى بقاى اسلام و انقلاب است.
تشکر از آقاى یامین پور و عوامل سازنده برنامه شاهد عینى به خاطر گفتگو با همسر شهید اندرزگو
راستی بیایین ادامه مطلب یه کم حرف در گوشی هست باید بگم !
بـاران تهــران ,گـرد و غبـار اهــواز , سرما و برف و باران هـوای آذربایجـان
مانــع نشد از حماسـه حضــور ما !
ما پیــروِ آقایـی هستیـم که بــرای حفاظت از دیــن پیــکرش را سپــرِ بارانِ تیــرهای سه شعبــه کـرد !
کربــلا شهادت می دهــد
+ اهــواز معنــا کـرد غیــرت را !
از آسمـان غبــار ریخت , از گلوی مردمانش اللّه اکبــر ...
+یاد شهدا و جانبازان شیمیایی گرامی ! زیر گاز سارین و وی ایکس مردانه جنگیدن برای اسلام
و حالا اهواز دوباره حماسه آفرید !
اهوازی نیستم اما افتخار میکنم
+ امــروز جهــان مخابــره کــرد : " ایستـادن فقط کـار آنهـاست "
راستی !!!
جمهوری زهرایی ما پابرجاست , وقتی که به دل نور بصیرت داریم
تا کور شود هر آنکه نتواند دید , صد شکر که نعمت ولایت داریم
از یمن وجود حضرت سید علیست, امروز اگر اینهمه عزت داریم
یه بابایی(اصلن منظورم اصغرفرهادی نیسااا!!)یه فیلم
میسازه توش همه جوره میتوپه به همهء ارزشا میشه سنبل حقوق بشر بعد وقتی یه
کارگردان بیاد از شهدا و ارزشای اسلامی بگه میشه مظهرشعارزدگی و نون
خورحکومت!!
گلشیفته فراهانی اونطرف دنیا خودشو ل..ت میکنه میشه مظهر آزادگی
و منتقد و آزادی خواه!! الهام چرخنده چادری میشه میگن چاپلوس و جوگیر!!
ﻓﻀﺎﭘﯿﻤﺎ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺗﻮﺳﻌﻪ ﯾﺎﻓﺘﻪ
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ " ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ"
ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ " ﺁﺏ ﻭ ﻧﻮﻥ ﻧﻤﯿﺸﻪ"
ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﺁﺏ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﺑﯿﺎﻥ و به به چه بافرهنگ و همیشه درصحنه،
ﺍﮔﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﺳﺎﻧﺪﯾﺲ ﺧﻮﺭﻫﺎ!!
ﺗﻪ ﺭﯾﺶ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﮊﯾﮕﻮﻝ ﺷﺪﻥ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸه ﻋﺸﻖ ﺑﻌﻀﯿﺎ ﺍﮔﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﻣﺴﺠﺪﯼ ﻭ ﻫﯿﺎﺗﯽ ﺑﺎﺷﻪ ﻣﯿﺸﻪ ﺍﻣﻞ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﻭ ﺳﯿﺐ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﺧﻮﺭ
تبریک اگه واسه عید غدیر و قربان باشه میشه عرب پرستی
اگه واسه کریسمس و ولن باشه میشه آخر باکلاسی و روشنفکری و اووووف بابا انلاینی
راستی:
آخه تو تابستون کی چادر سر میکنه؟میخای خفمون کنی؟
ولی خب تو زمستون میشه با ساپورت بیرون رفت.....
این طرز تفکره که نشون دهنده جهان سومی بودنه وقتی اندیشه توسعه نیابد فرهنگ توسعه نیابد
چگونه میتوان مملکتی را توسعه یافته خواند؟؟؟
وقتی برخی انقدر خود باخته اند چگونه میشود پیشرفت کرد؟؟
از
خواب که بیدار شد، خنده روی لبش بود،
با مهربانی گفت:
«فرشته! وقت وداع
است، بگذار برایت خوابم را بگویم خودت بگو اگر جای من بودی میماندی توی
دنیا؟»
دستش را گرفتم، شروع به صحبت کرد :
«خواب دیدم ماه رمضان است و
سفرهی افطار پهن است همهی شهدا دور سفره نشسته بودند
به آنها حسرت
میخوردم یک نفر به شانهام زد نگاه کردم حاج عبادیان بود گفت:«باباکجائی؟»
ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشتهای»
بغلش کردم و گفتم من هم خستهام حاجی
دست گذاشت روی سینهام، گفت:
«با فرشته وداع کن بگو دل بکند آن وقت میآیی
پیش ما ولی به زور نه».
همانطور نگاهش کردم ادامه داد:«اگر مصلحت باشد خدا
خودش راضیت میکند»
گفتم:«قرار ما این نبود، بغض تلخی بر جانم نشست، شبهای
آخرحیاتش بود،
آنژیوکت از دستش درآمده بود خون بسیاری روی زمین ریخت پرستار
را صدا زدم،
صدای اذان که در اتاق پیچید آماده نماز شد، وضو گرفت با یک
لیوان آب غسل شهادت کرد،
نگاهم کرد برای آخرین بار گفت:
«تو را به خدا تو را
به جان عزیز زهرا (س) دل بکن»
دلم نمیخواست او را از دست بدهم، اما او
زجر میکشید».
لبخندی مهربان بر گوشه لبش بود، تشنگی بر او غلبه کرد آب
ریختم در دهانش،
اما نتوانست قورت بدهد، آب از گوشه لبش ریخت،
اما «یاحسین»
تشنگی زینت بخش لبان ترکیدهاش شد
از لابهلای خاطرات همسر:
«گاهی از نمازهاش می فهمید دل تنگ است. دل تنگ که می شد، نماز خواندش زیاد
می شد و طولانی.
دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل
او فقط خوبی ها را ببیند.
اما چه طوری؟
منوچهر می گفت «اگر دلت با خدا صاف باشد، اگر خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و
گریه هات برای خدا باشد،
اگر حتی برای او عاشق شوی، آنوقت بدی نمی بینی،
بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.»
و او همه ی زیبایی را در منوچهر می
دید. با او می خندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد
شهید سید منوچهر مدق
ما متولد هزار و سیصد و انقلابیـــــم..
تـولد
سالهای کودکیمان را ، با مارش عملیات ها ، جشن گرفتیم ...
کم کم در
بحران ِ روزهای انقلاب ، قَد کشیدیم ...
رفتن یاران خمینی را ، در
روزهای تقویم زندگی مان ، نشان گذاشتیم تا فراموش نکنیم ،
به چه کسانی
مدیونیم..
کربلای
5 و والفجر 8 ، از پرافتخارترین عملیاتهای رزمندگانمان شد ...
و زبان از
بَیان حقایق کانال کمیل و نهر خَیِّن ، قاصـــــــــــــر...
با
نام باکری ها بر خود بالیدیم ...
نام حاج احمدِ متوسلیان و حاج ابراهیم
همت ، سوال امتحان اخلاقمان ، شد...
با دوکوهه اُنس گرفتیم ...
و بازی
دراز ، ارتفاعات غیرت مردان سرزمینم را ، به رخ ِ دنیا کشید..
و در
مـــرصاد ، با دشمن اتمام حجت کردیم...
دیری
نپائید که خمینی بی تاب یاران شد و در واپسین لحظه های ناامیدی ،
سید
علی ، قرار دل بی قراران شد...
و انقلاب دوباره به پا خاست...
آری ...
این تمام روزهای پرافتخار دهه ی شصت ما بود..
همان نسل انقلاب...
و
تنها خدا میداند که ما ، قدمی از آرمانهای انقلابمان عقب ننشستیم و این
روزها منتظر یک اشاره ی ولایتیم...
با شمایم ؛ ای نااهلان و نامحرمان !
مـــا همان متولدین هزار و سیصد و انقلابیم که همچنان باعزمی راسخ ، ایستاده ایم..