رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

رفقا خبر دارید...
هنوز که هنوز است مهدی باکری از عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته ...
خبر دارید که غلامحسین توسلی آن دلیرمرد خطه جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
از ابراهیم هادی خبری دارید...
بعد از اینکه یارانش را از کانال کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های اروند شدند خبری دارید...
هنوز از شلمچه صدای اذان بچه ها می آید...
هنوز صدای مناجات رزمندگان از حسینیه حاج همت به گوش می رسد...
هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
خواهرم حجابت را ...
برادرم نگاهت را ...
هنوز که هنوز است شهدا می ترسند ، از اینکه رهبر رو تنها بگذاریم...
و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و
منتظر منتقم حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند...



  • سیــــده گمنــــام


شیعـه بـه دنـیـا آمــده ایـم که مــؤثـر در تــحـــقــق" ظُـهـور مولا "بــاشـیـم...

مدافع حرم شهید محمود رضا بیضایی ...



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

همراه حاج احمد با لباس کُردی، کنار جاده ایستاده بودیم که ماشینی به ما نزدیک شد.
دو نفر از افراد کومله داخل ماشین بودند، آنها به خیال اینکه ما هم از خودشان هستیم نگه داشتند و ما را سوار کردند.
من که زبان کُردی بلد بودم، شروع به صحبت با آنها کردم و پرسیدم:
"از نیروهایی که تازه از سپاه تهران اومدن چه خبر؟" یکی از آنها با ناله گفت:
"چی بگم؟ توی اونها یه کسی اومده به اسم احمد متوسلیان، این بابا پدر ما رو درآورده،
از موقعی که اومده تمام کار و کاسبی ما کساد شده، به تمام کمین های ما ضد کمین میزنه.
عملیاتهاش خانمان سوزه." در تمام این مدت حاج احمد ساکت و آرام نشسته بود و جاده را نگاه میکرد.
در یک آن وقتی فرصت را مناسب دیدم، به سرعت اسلحه را پشت سر یکی از آنها گرفتم،
آنها باورشان نمیشد، ماشین را نگه داشتند،
با کمک حاج احمد دست و پای آنها را بستیم و حرکت کردیم.
در راه خطاب به یکی از کُردها گفتم: "اگر احمد متوسلیان رو ببینی، اونو میشناسی؟"
مرد کُرد گفت: "نه! قیافه شو ندیدم." یک نگاه به حاج احمد انداختم و به مرد کُرد گفتم:
"اون مردی که کنارت نشسته احمد متوسلیانه!" مرد کُرد نگاهی به حاج احمد کرد و حاج احمد هم در چشمان او خیره شد.
هنوز حاج احمد چشم از چشم او برنداشته بود که متوجه شدیم مرد کُرد شلوارش را خیس کرده است.
خنده ام گرفته بود، ماشین را نگه داشتیم و او را پیاده کردیم تا ماشین را نجس نکند.

نقل از: ابراهیمی کتاب زیبای" می خواهم با تو باشم"



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یادتان هست همه عین برادر بودند , تاجر و کارگر انگار، برابر بودند
یادتان هست چه شوری همه جا برپابود , عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجا بود
یادتان هست همه گوش به فرمان بودند , سینه چاک سخن پیرجماران بودند
یادتان هست که می گفت اگر پُرباریم , همه را از نمک ماه محرم داریم
یادتان هست که از حیله دشمن می گفت , یادتان هست که از پیله دشمن می گفت
گفت دلداری دشمن دلتان را نَبَرد , مثل طوفان زده ها حاصلتان را نَبَرد
جنگ جنگ است فقط رنگ عوض می گردد , نقشه ها درپی هرجنگ عوض می گردد
چشم وا کن اخوی! خوب ببین یارکجاست , نخل بسیار , ولی میثم تمار کجاست
أین عمار؟! کجائید جوانان وطن؟ , أین عمار؟! بیائید جوانان وطن
ما محال است که از بیعتمان برگردیم , تاکه مثل پسر فاطمه بی سرگردیم
پس از این شام سیه بال سحر می آید , یوسف گمشده دارد ز سفر می آید
یادمان هست که مدیون شهیدان هستیم ؟ , اهل جمهوری اسلامی ایران هستیم




  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

محمودرضا به من فهماند که :
"آماده شهادت بودن با آرزوی شهادت داشتن فرق دارد."
همـسـر شهـید محمود رضا بیضایی


شهید بیضایی در حال خدمت در منزل

زمانی‌که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله)  می‌خواست اسرای جنگ بدر را بین مسلمانان تقسیم کند،
دائما می‌فرمود: «استوصوا بالاساری خیرا: توصیه کنید که با اسیران خوش‌رفتاری کنند»
سیره ابن هشام: ج‏2، ص 299


شهید محمودرضا بیضایی مانع کتک زدن تروریست اسیر شده توسط سربازان ارتش سوریه میشود



باید که جمله جان شویم تا لایق جانان شویم



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

جانت راکه بدهی در راه خدا "شهید" می نامند تو را
به گمانم اگرروحت را هم بدهی شاید...!
و من احساس میکنم اینجا و در این سرزمین؛ دختران زیادی هستند که هرروز ،
پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود
دفاع می کنند از نجابتشان. و هر لحظه شهید می شوند انگار !
پس "شهید زنده" حواست به حجابت باشد...



درحسرت شهادت

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
سر کلاس دیدم دارن میگن و میخندن ... تعجب کردم نزدیک امتحان میانترم و خندیدن !
خدا میدونه کدوم بنده خدا رو سوژه کردن واسه خندیدن ...
داشتم کتاب درسی رو میخوندم ! که صداشو شنیدم
درست می شنوم ؟ صدای آقای مهدی !!!  برگشتم عقب دیدم دارن میخندن !
+ بانوی گمنام چرا جواب نمیدی ؟
پس بگو داشتند به من زنگ میزدن ....بچه ها ببخشید گوشیم رو سایلنت بود
پرسیدند آقا اون کیه داره حرف میزنه؟؟
همین که گفتم پیشوازه, اکثرا زدند زیر خنده, که چرا پیشواز اینوگذاشتی ؟؟!؟!
یه آهنگی , محسن چاووشی , یا مازیار فلاحی ,خیلی اگه مذهبی باشه حامد زمانی.این کی هست اصلا؟؟
بهشون گفتم وایسید براتون بگم ایشون کی هستند
- صدای  شهید مهدی زین الدین
+ جدی ؟ گفتم بله بچه ها من جواب نمیدم حالا بیایین دوباره گوش کنید ولی اینبار خواهشا برای مسخره کردن گوش ندید !
اصلا ببینید چی میگه ! چه دعایی میکنه !
وقتی شمارمو گرفتم دکمه بلندگوی گوشی رو زدم که صداشو راحت تر بشنون, آقا مهدی باحالت حزن واون سوز صداش شروع کرد صحبت کردن میگفت:
از خدا میخواهیم به ما شهادت را روزی کندبه نحوی که حتی پیکری هم نداشته باشیم
خدایا...این هدیه ناقابل که جان ماست از ما بپذیر،ای کاش جانها داشتم و در راه امام حسین (ع) فدا میکردم

مسلسل وار از آقا مهدی وخاطراتش گفتم از نیمه پنهان ماه تا خاطرات 7 سردار و ....
بهت همه رو گرفته بود، کسی جم نمیخورد شروع کردن آروم و زیر لب میگفتند
عجب مردی بوده , خدا رحمتش کنه , بابا دمش گرم ...




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

چیز زیادی از او نخواسته بودند،
گفتنه بودند به خمینی توهین کن تا آزادت کنیم؛ همین!
اما همین چیز کوچک برای او خیلی بزرگ بود.
آنقدر بزرگ که حاضر شد بخاطرش ماه ها اسارت بکشد، با سر تراشیده در روستاهای اطراف چرخانده شود.
ناخن هایش را بکشند و بعد از کلی شکنجه زنده بگورش کنند.
برای دختر هفده ساله ای بنام «ناهید فاتحی» که بعدها سمیه کردستان معروف شد،
تحمل همه اینها آسانتر بود از آنکه به امام و رهبرش توهین کند

کتاب فاتح هشمیز ، شرح زندگانی و خاطراتی درباره شهیده ناهید فاتحی کرجو



امام خامنه ای«حفظه ا...» چه زیبا فرمودند : «با این ستاره ها راه را می شود پیدا کرد.»
و ناهید دختری که همچون اسمش ستاره ای شد که در کهکشان فدائیان ولایت،
نور هدایت را از مقتدای خود و خون شهدای کربلا وام گرفت


+ قرار بود که «راهت» را ادامه دهیم...ای شهید!
مارا ببخش که املایماڹ قدری ضعیف است... ما اکنوڹ «راحت» ادامه می دهیم



  • سیــــده گمنــــام


خبر را که میشنوی دلت آنقدر میگیردو فضای سنگین گلویت را می‌فشرد که نفس نمیتوانی بکشی

هیچکدامشان را نه از نزدیک درک نکرده‌ای و ندیده‌ای،
ولی وقتی تصاویر نورانیشان میبینی و بر عکسهای بی‌آلایششان نگاهی می‌اندازی،
مثل این است که با تک‌تکشان سالیان سال همراه و همراز بوده‌ای

چه سّری است در این نگاههای نافذ که تلاطم قلبت را نیز دو چندان می‌کند؟

خودت هم نمی‌دانی

این چه الفتی است میان دل تو و آن نگاهها. ندیده عاشقشانی و نشناخته مریدشان.

نمی‌دانی…

با نگاهت التماسشان می‌کنی و سفره‌ی دل آشوب زده‌ات را برایشان می‌گشایی

به حال و هوایشان غبطه می‌خوری و افسوس به خاطر غفلت خود


زمستان ۶۵؛کربلای چهار؛گردان یاسین؛
نوجوانان غواص؛
175 غواصی که رفتند و فقط ۴ نفر برگشتند و حالا پیکر مطهرشان در یک گور دسته‌جمعی
با دست های بسته شده
در عراق تفحص شد و برگشت!

الهی هیچ مادری این خبر رو نشنوه ...


  • سیــــده گمنــــام


مردی از خویشاوندان امام زین ‌العابدین علیه السلام در برابر آن حضرت ایستاد و به فحش و ناسزا و دشنام پرداخت.
امام پاسخی نداد.
بعد از رفتن آن مرد، حضرت به همراهانش فرمود:
شما گفته‌ های این مرد را شنیدید، اکنون دوست دارم با من بیایید تا پاسخ مرا نیز بشنوید، عرض کردند:
می‌آییم، ما نیز دوست داریم وی را پاسخ گوییم و ما هم حرفمان را به او بزنیم.
امام کفششان را پوشیدند و به راه افتادند. در بین راه این آیه کریمه را تلاوت می‌فرمودند:
... والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس و الله یحب المحسنین. آل عمران /134
«آن کسانی که خشم خویش را فرو می‌خورند و از خطای مردم در می‌گذرند (نیکوکارند و) خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
ما (با خواندن این آیه) دانستیم که برخورد امام با آن شخص آن طور که ما فکر می‌کردیم نخواهد بود.
حضرت رفت تا به در خانه آن مرد رسید و فرمود: به صاحب خانه بگویید علی بن الحسین (علیهماالسلام) بیرون در ایستاده!
وی در حالی که آماده شرارت بود از خانه بیرون آمد و شک نداشت که امام برای تلافی آمده است.
اما امام سجاد علیه السلام با نرمی فرمود: برادر! تو اندکی پیش نزد من آمدی و آنچه خواستی گفتی، اگر آنچه گفتی در من هست من هم اکنون از خداوند آمرزش می‌طلبم و اگر در من نیست از خدا می‌خواهم تو را بیامرزد.
آن مرد (شرمنده و خجل زده) میان دو چشمان حضرت را بوسید و عرض کرد:
من چیزهایی را گفتم که در شما نبود و خودم بدانچه گفتم سزاوارترم

ارشاد مفید، ج 2، صص 145- 146


 


ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد

  • سیــــده گمنــــام