هو الرحمن الرحیم
سال دوم یک استاد داشتیم که گیرداده بود همه باید کراوات بزنند
سرامتحان،
چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده ، بالاترین نمره ...
چپى ها مى گفتند «جاسوس آمریکاست. براى ناسا کار
مى کند.»
راستى ها مى گفتند «کمونیسته.» هر
دو براى کشتنش جایزه گذاشته بودند
ساواک هم یک عده
را فرستاده بود ترورش کند.
یک کمى آن طرف تر دنیا، استادى سر کلاس مى گفت
«من دانش جویى داشتم که همین
اخیراً روى فیزیک پلاسما کار مى کرد.»
با خودش عهد کرده بود تا نیروى دشمن در
خاک ایران است برنگردد تهران.
نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود.
گفت «به دکتر بگو بیا
تهران.»گفت «عهد کرده با خودش، نمى آد.»
گفت «نه بیاد. امام دلش براى دکتر تنگ شده.»
بهش گفتم. گفت «چشم. همین فردا مى ریم.»
مجموعه کتب یادگاران | انتشارات روایت فتح | رهی رسولی فر
" خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا
اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که
از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو
مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر
جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق
کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو
پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار
را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را
آموختی."
+هم میتوان دانشمند بود،هم عارف،هم مجاهد،و هم شهید شد.
راهی که مصطفی چمران نشانمان داد
و این قطرهای بود از دریای خروشان عشق و معرفت و اعتقاد فرزندان خمینی(ره).
و تو ای فرزند نسل سوم این تفکر خدایی، به گوش باش، شاید همین فردا صدای
"هل من ناصر ینصرنی" عاشورایی دیگر را بشنوی، فکرو عملت را آماده کن برای
خدایی شدن