هو الرحمن الرحیم
نشد ....
جاماندم
چندین سال که جا میمونم
دفترم برمیدارم ورق میزنم تا به صفحه خالی برسم !
زیر لب با اشک هایی که قطره قطره میریزند میخوانم
قدم قدم پای علم (+ )
با بغض و گریه
با رنگ قرمز مینویسم !
عمود 285
با گریه و التماس و درد و دل و قربان صدقه رفتن آقا
و شروع اعمال و کارهایم با رنگ مشکی
کار هر روز هر عمودی را که طی میکنم
تا برسانم این نفس و دل را به آقا ...
گاهی این نفس و پاها و جسم از جدال با گناه تاول میزنن
گاهی کوله بار را بر میدارم و خود را فردا زودتر به عمو بعد می رسانم
و گاهی که گناه مانع میشود عقب میمانم
آن قدر تلاش و تقلا که بتوانم برسم به کربلای دل
از همین جا بتوانم راهی کربلا بشم
هو الرحمن الرحیم
گریه کن امام حسین علیه السلام بود
از اونایی که گریه کردنش با بقیه فرق می کرد
وقتی از مجلس روضه امام حسین می آمد
بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه می کرد
کارهاش طوری تنظیم می شدکه به روضه امام حسین علیه السلام برسه
هر جا روضه بود می دیدیش
زیارت عاشورا می خوند، روزی چند بار
همیشه هم می گفت: «من توی بغل تو شهید می شم.»
حرف اون شد
تو بغل من شهید شد اونم با گلوی بریده
روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: «هذا محب الحسین علیه السلام »
راوی: حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب علیه السلام
کتاب « خط عاشقی »
روحانی شهید مرتضی زندیه گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب
تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟ می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم
مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد
هو الرحمن الرحیم
ظهر که شد ابراهیم گفت من میروم رو پشت بام!
او روی بام یکی از خانه در
نزدیکی عراقیا با بلندگو اذان گفت
صدایه رسای ابراهیم در منطقه میپیچید
بیشترین تاثیر اذان ابراهیم بر
نیروهای خودمان بود
انها باشنیدن این صدایه ملکوتی قوت قلب می گرفتند
البته ابراهیم همیشه و در
همه جا اذان میگفت
آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک
توپخانه دشمن شدت گرفت
نمیدانم از چه چیز وحشت داشتتند ؟!
بعضی ها میگفتند ابراهیم الان وقت این کارها نیست
ولی او با صلابت
اذان خودش را به پایان رساند
یادم هست در کنار اصغر وصالی بودیم یکی از رزمنده ها اعتراص کرد
و گفت
ابراهیم چرا همیشه در هر موقعیتی اذان میگویی حتی زمانی که در محاصره هستیم؟!
آن هم با صدای بلند و در مقابل دشمن ؟!
این سوال در ذهن بسیاری از افرادبود اما شاید جرئت نمیکردند بیان کنند
همه منتظر جواب ماندن
ابراهیم کمی فکرد کرد وچند جمله بیشتر نگفت
تمام افراد جواب خودشان را گرفتند
ابراهیم گفت :"گفت مگه تو کربلا امام حسین ع محاصره نشده بود؟
چرا اذان
گفت ودرست در جلوی دشمن نماز خواند!؟
بعد مکثی کرد و گفت : "برای همین اذان ونماز با دشمن می جنگیم "
شهید ابراهیم هادی , کتاب سلام بر ابراهیم 2
هو الرحمن الرحیم
سلام آقا محسن نمیدانم چرا این آخرین عکست برایم روضه مصور شده
هرکار میکنم این تصویر از ذهنم بیرون نمی رود...
آن دود و آن چادر سفید در پس زمینه عکس
دلم را به عصر عاشورا و روضه غارت خیمه ها می برد
منی که خیلی صبر و تحملم مثلا بالاست زد دو روز تو تب سوختم!
مادر و پدر اصلا نفهمیدن موضوع چیه هی میگفتن سرماخوردی لابد
اگه میگفتم قضیه چیه عمرا میزاشتن دیگه گوشی دستم بگیرم یا خبرهارو از اینترنت بخونم
جز اینکه روزها بی سروصدا خدمت پدر و مادر باشم و شب ها زیر لحاف دستم رو بگیرم جلو دهنم
زار زار برای مظلومیت شما و ارباب و حضرت زینب گریه کنم!
چه زود محرم رسید چه زود دل های همه رو حسینی کردی آقا محسن
نمیشناختمت؛
اما به خیالم تا آخر عمر، هر بار که این عبارت «سرت را بالا بگیر» را بشنوم؛ یاد تو بیفتم
همان روز که اسیر شدی در تهران مراسم تحلیف بود ،
فدریکا موگرینی هم آمده بود همان که هر وقت تکفیریها در جبهه نبرد در بن بست می افتادند
تقاضای مذاکره می کرد و و برایشان زمان می خرید و نجاتشان می داد .
نمیدانم شاید همان داعشی که پشتت ایستاده و سر از تنت جدا کرد یکی از آنها باشد !
آقا محسن دست مریزاد آمدی همه معادلات را به هم ریختی
اصلا فدایی ولایت شما هستید
واگرنه همه ما که حرف هست که الکی میگوییم جانم فدای رهبر و اسلام
چون هرزمان که هر بار که مسولان ما کم می آورند و خرابکاری میکنن
شهدا به دادمان میرسند
یکبار شهدای غواص حتی شده دست بسته
اکنون هم شهید سر از تن جدا؛ شهید محسن حججی
فقط یه چیز بگم !
همه میگن مسئولین چه جوابی به شهدا میدن !
اون جای خود
میشه یه لحظه فکر کنی شهید حججی و شهدای دیگه کنار ارباب ایستادن
و درست رو به رو تو ! توی که از مردم عادی هستی تو قرار چه جوابی بدی
حالا بزار یه چیز دیگه بگم اگه عمه جان حضرت زهرا کنارشونم باشن چی
تو حجابت چطور بودی ؟ بردار بزرگوارم تو نگاهت ؟
تو درس و دانشگاهت ؟ تو کارت با ارباب رجوع ؟
تو اردوهای جهادی ؟
تو تفریحاتت حرام بوده یا حرام؟
چقدر دل امام زمان رو شکستی ؟
آقای مغازه دار کم و گرون فروشی ! کلی سر مردم کلاه میزاری !
چقدر برا خوشنودی امام زمان و رهبری زحمت کشیدی
همه شهدااین انقلاب رو سپردن به ما جوونا ؟! چند قدم براش برداشتی
....
حالا تونستی هم با خیال راحت زندگی کن هم با خیال راحت بخواب
با یه جمله که مسئولین جواب بدن خودت رو راحت کن
هو الرحمن الرحیم
ما تابِ یک روز زندگی در دیگر کشورهای شیعه نشین را نداریم !
مایی که هرروز صبح حجاب میکنیم و روبروی آینه کمی این پا و آن پا میکنیم
و آخر سر از نفسمان که با عصبانیت داد میزند که
« بفهم آرایش ملیح هم جلب توجه میکند و توفیری ندارد !! »
تو دهنی میخوریم و در نهایت با هزار زور و زحمت دست نفس امارهمان را میگیرد
و از جلوی آینه دورمان میکند
نمیفهمیم احساسِ مظلومیتِ دختر جوان بحرینی را که چهار سرباز کثیف آل خلیفه
به چادرش یورش بردهاند و با پا به اندام نحیفش لگد میزنند و خیالِ دزدیدنِ عفتش را دارند!!
خواهر و برادر بزرگوارم!
وقتی دوران نوجوانیِ خود را میان کوچه پس کوچه های شهر میگذراندی
و صدای داد و فریادت هفت کوچه را در بر میگرفت
یا وقتی با دوچرخه خیابان ها را میگشتی و صدای خندههایت
گوش های مادرت را نوازش میداد
کسی دور و برت میافتی ، با لباس نظامی ، که ناگهان مزاحم خوشیهایت شود ؟
یا اصلا شده بود صدای خمپارهای قلبت را برای لحظاتی متوقف کند و چشمانت را حیران ؟
آنقدر مهیب باشد که با صورت به زمین بیفتی و استخوان های پاهایت
از گوشت بیرون زَنَد و دردت به حدی باشد که حتی نتوان نوازشت کرد ؟
آنقدر که اگر کسی تو را میدید خیال میکرد حتما به خواب ابدی رفتهای !
برادران و خواهران انقلابی ؛
ما ، میان این مرز و بوم ، سی و چندسال است
که برای ابراز عقایدمان نیازی به فریاد نداریم
که تمام دنیا شنیده و دستش آمده جمهوری اسلامی ایران یعنی چه !
اما بحرین ، این سالها حتی اجازه پچ پچ هم ندارد!
۴۰۰۰ زندانی انقلابی ، با شکنجههای سنگین و سربازانِ وحشی ، خود گواه است بر این خفقان!
و حالا هم چندروزیست که باز آسمان بحرین سخت ابری شده ..
به منزل شیخ عیسی قاسم ، که مرجع تقلید شیعیان بحرینی است یورش آورده اند
و با گاز اشک آور و بمب های دودزا ، کسانی که اطراف خانه شیخ تحصن کرده بودند
را از سر راه برداشتند و با لگد به خانه محب علی وارد شدند ...
(آن لحظه ها که خبر ها را میخواندم با صدای بلند داد میزدم یا زهرا , یا زهرا , یا زهرا
باز در و کوچه و مشت و لگد , باز ریختن به خانه )
این روزها مردمِ بحرین ، کفن پوشان به خیابان ها میآیند
شهامتشان نشان از عشق به حیدر کرار دارد و فریادهای هیهات من الذلةشان
داد میزند که فرزندانِ کربلایند ..
ما با تمام شیعیان این دنیای خاکی هموطنیم ..
چرا که دلهایمان ، در سیطره نگاه مولای متقیان است!
شما قد علم میکنید و ما تکبیر میگوییم ، شما زمین میخورید و ما میسوزیم
اما بمانید و استقامت کنید که ظهور مولایمان بند است به همین مقاومتها ..
ما هم میمانیم و هستیم بر آن عهدی که سی و چندسال پیش با خونِ شهدایمان بستیم
دشمن منتظر غفلت و سستی مــاست استراحت بماند بعد از شـهادت...
شهید محمد میثم بیگلو
هو الرحمن الرحیم
حر
دلش را شست و...
با امام زمانش دست داد!
امشب یک قول مردانه به امام زمان مان بدهیم!
اَللّهُمَ عَجِلَ لوَلیِّکَ الفَرَجْ
هو الرحمن الرحیم
پیر مرد 70 ساله بود , پشت خط، مسئول ایستگاه صلواتی بود
محاسنی سفید و چهره ای نورانی داشت . بسیجیان به او «بابا صلواتی » می گفتند
و گاهی به شوخی می گفتند: «بابا امروز نور بالا می زنی!»
واقعا چهره ای دوست داشتنی و شخصیتی مجذوب کننده داشت
از گفتار و رفتارش لطف و عطوفت می بارید . چهارماه بود به مرخصی نرفته بود
هر وقت علتش را می پرسیدیم
می گفت: «چرا به مرخصی بروم؟ من آمده ام در خدمت رزمندگان باشم . عمرم را کرده ام
این آخر عمری از خدا خواسته ام شهادت را نصیبم نماید
آرزو دارم شهید شوم و مانند امام حسین علیه السلام سرم از بدن جدا شود و بر نیزه قرار گیرد .»
از نظر ما، محال بود این آرزوی باباصلواتی برآورده شود
تا این که یک روز هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند
یک راکت به ایستگاه صلواتی اصابت کرد . پیرمرد به شهادت رسید
وقتی به کنار جنازه سوخته اش رسیدیم; سر در بدن نداشت
دو روز بعد بچه ها سر باباصلواتی را در نیزارهای اطراف رودخانه پیدا کردند
او به آرزویش رسیده بود!
مشق های آسمانی، مجموعه خاطرات فرهنگیان ایثارگر، ص 48
+این مدت نبودم نه اینکه کار داشته باشم یا پرستاری پدر باشه و یا خیلی چیزهای دیگه ... نه !
اخه همش این مدت به خودم میگفتم باشه شب قدر میاد فرصت هست
فاطمیه میاد
عاشورا میاد
خوب جبران میکنیم دیگه ...
یادم رفت !! یه چیز مهم یادم رفت اینکه همیشه انبیا و خدا و ائمه ناظر هستند
به یه شخصی میگن چرا فلانی اینقدر پیر شده ؟! تو جواب بهش میگن یه بچه ناخلفی داره
که آی داره اذیت میکنه دارن دقش میدن بچه هاش , اینقدر ادا درمیارن این بچه ها
تا پدرشون رو سکته ندن ول نمیکنن که
پدر خیلی بچه هاش رو دوست داره ,
نگاه کنم ببینم من برای امام زمان اینطور نیستم که ....
ببینم این شب ها که میرم مجلس با دل و قلب میرم یا فقط از روی عادت !
همش مرور کردم ببینم چیکار کردم اخه ...
همش میگفتم بعد از این دهه بازم تو این قافله هستم یا نه ! یا منم دست این دل رو گرفتم
شبانه از این خیمه زدم بیرون ؟!
اخه خیلی ها از خیمه زدن بیرون
مگه نه اینکه کل ارض کربلا کل یوم عاشورا
منم نکنه رفتم بیرون توهم برم داشته که هنوز تو قافله هستم ؟
حسین(ع) هر محرم به دلهای ما میآید و میفرماید:
«میخواهم با یزید دلت مبارزه کنم؛ تو فقط مانعم نشو، بگذار کارم را انجام دهم»
اما کوفیان دل ما نمیگذارند حسین کارش را تمام کند.
یعنی ما معمولاً در مقابل حسین(ع) مقاومت میکنیم.
فدایش بشوم که دوباره سال بعد میآید: من حسینم! آمدهام دلت را آباد کنم...
بازم اگه کسی دوست داشت گوش کرد متوجه نشد بگید براتون ترجمه کنم
هو الرحمن الرحیم
بعد از شانزده سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند
صدام
گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود
پیکر پاک محمد رضا را
سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود
حتی روی
جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که
استخوان های جسد هم
از بین میرفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود
وقتی گروه تفحص جنازه محمد
رضا را دریافت میکردند،
سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه میکرده و
گفته: ما چه افرادی را کشتیم!
مادر شهید می گوید موقع دفن محمد
رضا، حاج حسین کاجی به من گفت:
«شما میدانید چرا بدن او سالم است؟»
گفتم:
«از بس ایشان خوب و با خدا بود.» ولی حاج حسین گفت:
«راز سالم ماندن ایشان
در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمیشد؛
مداومت بر غسل جمعه
داشت؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده میشد،
ما با
چفیه هایمان اشکمان را پاک میکردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را میگرفت و
به بدنش میمالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب میآوردند،
ایشان آب
را نمیخورد و آن را برای غسل نگه میداشت»
شهید محمدرضا شفیعی
محمدهادی امینی فرزند علامه امینی
مینویسد: پس از گذشت چهار سال از فوت پدر، در شب جمعهای قبل از اذان صبح،
پدرم را در خواب دیدم،او بسیار شاداب و خرسند بود، جلو رفتم و پس از سلام
و دستبوسی گفتم: پدر جان! در آنجا چه عاملی باعث سعادت و نجات شما شد؟پدرم گفت: چه میگویی؟دوباره
عرض کردم:آقاجان! در آنجا که اقامت دارید، کدام یک از اعمالتان موجب نجات
شما شد؟ کتاب الغدیر یا سایر تألیفات شما یا تأسیس بنیاد و کتابخانه
امیرالمؤمنین(ع)؟او اندک تأملی کرد و سپس فرمود: فقط زیارت اباعبدالله الحسین(ع)!عرض کردم: شما میدانید اکنون روابط ایران و عراق تیره شده و راه کربلا بسته است، برای زیارت چه کنیم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) بر پا میشود، شرکت کنید تا ثواب زیارت امام حسین(ع) را به شما بدهند.
سپس
فرمود: پسرجان! در گذشته بارها به تو یادآور شدم و اکنون نیز توصیه میکنم
که زیارت عاشورا را به هیچ عنوان ترک مکن، زیارت عاشورا بخوان و آن را
وظیفه خودت بدان، این زیارت دارای آثار، برکات و فواید بسیاری است که موجب
نجات و سعادتمندی تو در دنیا و آخرت میشود