هو الرحمن الرحیم
استاد امروز کلاس را زود تعطیل میکند و من از این بابت خیلی خوشحالم برعکس روزهای دیگر ...
سردرد هایم باز شروع کردند به بازی گرفتن ,کاش میفهماندم به این سرد درد که من به اندازه کافی
زجر میشکم توروخدا تو دیگه شروع نکن ...
طوری تند تند پله های دانشگاه رو پایین می روم انگار قراره برای همیشه از اینجا خلاص شوم ولی با خودم میگم :
از چی فرار میکنی هفته دیگه همین ساعت دوباره باید تحمل کنی
و من خسته تر از همیشه با دلی پر و با بغضی که هر ان منتظر ترکیدن میگم اخه تا کی ! تا چند هفته ؟
همه صحنه ها درست جلو چشمم شروع میکنند به رژه رفتن , لبانم را گاز میگیرم تا گریه ام نگیرد
چرا این 3 , 4 سال به این مسئله عادت نکردم ؟!
صدایشان هنوز در گوشم میپیچد طنازی ها و خنده هایشان , لاک های جیغ ! لباس های ناجور ...
خنده های استاد
-خانم بانوی گمنام شما چرا ساکتید ؟
حق داشت !
تنها کسی که فقط سرش پایین و بی توجه به او بود فقط من بودم و این برای کل کلاس خوشایند نبود
صدای خنده و طنازی که به جای گفتن "شما " به استاد "تو" گفته میشد ازارم میداد
و در اخر بابت این بی طنازی و نداشتن لاک های جیغ و همراه نبودن با ان ها در خنده های اتشفشانی محکوم میشدم
محکوم به این که " محجبه ها ساکت و افسرده هستند ...
سرم را تکان میدهم عمیق نفس میکشم مثل همیشه به او پناه میبرم "لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم "
ارام میشوم مثل همیشه ارامم میکند
از دور او را میبینم ! تا رسیدن به او همه چیز از ذهنم عبور میکند (+)
خیلی وقت اورا ندیده ام ! دستش رو میگیرم و میکشانمش و به نماز خانه میبرمش
حالا هیچکس نیست من و او تنهاییم
ریحانه ؟ ریحانه واقعا خوتی ! چنان در اغوش میگیرمش که انگار خواهر گمشده ام را یافته ام
و او گریه میکند
دوباره نگاهش میکنم , همان دخترکی که نمیتوانستی چهره واقعی اش رو از پشت هزاران مواد ارایشی ببینی اش
حالا جلویت نشسته ساده ساده و دوست داشتنی چقدر با چادر شبیه فرشته ها شده بود
راستش این صحنه ها رو تو فیلم ها دیده بودم و همیشه مسخره میکردم ولی اخر بر سرم امد
فقط به هم نگاه میکردیم و گریه ... انگار حرف های همدیگه رو بدون اینکه به زبان بیاریم میفهمیدیم
حق بدهید دلتنگی بد دردیست
چیکارا میکنی ریحانه ! و او ارام و شمرده قصه زندگی اش را بیان میکند
و من محو حرف ها و خوشبختی هایش می شوم
چقدر عوض شده !حرف هایش , رفتارش ! با وقارتر شده
چقدر عوض شدی ریحانه !
تایید میکند حرفم را میگوید همه میگویند ... من از لحظه توبه ام عوض شدم و همسرم تو این راه
خیلی کمکم کرد , بانوی گمنام من به ارامش در زندگی ام رسیدم
پای حرفم هستم بانوی گمنام , من با خدا معامله کردم و واقعا هم سود کردم
از سختی های زیادش در زندگی حرف میزد چنان با ارامش و با توکل از مشکلاتش میگفت که من
واقعا شرمنده شدم ... چقدر ریحانه بزرگتر شده بود
از هر دری حرف زدیم
تا اینکه گفت : یکی از ارزوهای زندگیم داری اتفاق میفته ...
جوری گفت که من نگران گفتم ریحانه چی شده ؟!
دارم پیاده با علی آقا میرم کربلا , خود امام حسین دعوتم کردن قرار نبود برم ...
و من زار بود که میزدم دست هاش رو گرفتم چی می تونستم بگم ؟!
فقط گریه میکردم
با هزار مصیبت از هم جدا شدیم و من اومدم خونه
شب بود با گریه داشتم مداحی گوش میکردم اصلا چی شد امسال جاموندم ؟!
" چندتا از دوستانم دارن میرن کربلا , مامان , بابا شما اجازه میدید منم برم ...
میتونی بری عزیزم , مامان شما الان جدی داری میگی ؟ بله چرا که نه , تنها که نمیخوای بری نزارم
و من واقعا حال خودم رو نمیفهیدم
تو اتاق کتاب به دست مثلا دارم درس میخونم فکرم همش به سفر کربلا بود باید فردا اول وقت میرفتم پیش خانم ... میگفتم منم ثبت نام کنید ! مامان میاد تو اتاقم یه خورده این پا اون پا میکنه ... مامان چیزی شده ؟ بانوی گمنام میشه منم ببری کربلا ! مامان اخه شما با این وضعیت نمیتونید اصلا نمیشه !خوب مادر جان با ویلچر میام شما یه کم کمکم کنید میتونم , مامان با این وضعیت شما به خدا نمیشه
! اخه مادر شما بری کربلا من بمونم دق میکنم ....
تحمل گریه ها و حصرت مادر برای من خیلی سخت بود !
تصمیم سختی بود ولی رضایت مادر برام از هرچیزی واجب تر
عزمم رو جذم کردم بغلش کردم و بوسیدمش ;اخه مادر من , مگه میشه من برم کربلا شما تنها بمونید و غصه بخورید ! کی گفته من برم شما بمونید , ان شالله به بابا میگم بعد امتحاناتم بابا ثبت نام کنن همگی با هواپیما میریم اینطوری شما هم راحت میتونید برید زیارت اذیتم نمیشید
من اصلا نمیرم کربلا همینجا میمونم ان شالله بعد امتحانات همگی با هم میریم
بدون شما اصلا زیارت برای من نمچسبه , صفای زیارت به اینه که شما با من باشی دم ورودی حرم بگم به ارباب , آقا جان ببینید با مادر اومدم به حرمت مادرتون دست خالی ردم نکنید
بغلش میکنم پیشانی اش رو میبسوم انقدر میگویم و حرف میزنم تا لبخند را به روی لب هایش میبینم
اربعین کربلا ...... نشد جاماندم
ان شالله با مادر "
صدای پیام که میاد باز میکنم
ای رفیقان که سوی شهر حسین در سفرید
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبوده که شما ها بپرید
فکر این مساله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید
من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید
و ببالید به خود چون که رسیدید حرم
بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید
پاسخ:
سلام بانوی بی قرار عزیز
الحمدالله
خدا حفظتون کنه
ان شالله قسمت همه جامونده ها
محتاج دعاییم
به روی چشم
پاسخ:
سلام بانوی عاشق عزیز
نه بابا چه توان مالی
هرچی دارو ندار داریم از برای پس اندازهایی که هست ! بابا خیلی اهل پس اندازه خیلی
پاسخ:
دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن
محتاج دعا
ما بیتشر محتاج دعاییم
پاسخ:
سلامممممممم بر نجمه جان خودم
نجمه یعنی روزی نیست من تو فراموش نکنم هاااااا
چرا میکشی ؟ بابا ارزو دارم شهید بشم چرا میخوای بکشیم اخه :)
ان شالله
نشد به خاطر مامان نشد , در کمال تعجب هردو راضی بودند برم ولی نمیشد دلی دلتنگ کربلا داشت من رو نگاه میکرد و من اگه میرفتم اون دل خیلی اذیت میشد مادر رو میگم
نجمه برو ! لحظه ای بودن اونجا حال ادم رو خوب میکنه ... بی خیال دنیا
ادم فقط لحظه ای اون جا باشه کافیه فقط باشه
پاسخ:
آخ آخ نجمه ! نگو نگو که چقدر این لحظه قشنگه
نجمه چرا تلاش نمیکنی که به قول خودت گند زدی ! اینبار دیگه گند نزنی و با معرفت بری
همینطوری الکی نه هااااااااا واقعا تلاش کنی
نمیدونم چی بگم .... میگن اجازه زیارت کربلا رو امام رضا میده
نجمه تو فقط بخواه بری ! همه چیز جور میشه
اصلا بیا اشتی کن با امام رضا بگو اقا به نیابت از مهدی زهراتون میرم اینجوری سعی میکنی دیگه گند نزنی
میدونی به چی فکر میکنم ؟ کاش کنار هم بودیم با هم میرفتیم اینجوری خیلی خوب بود هم تنها نبودی هم شاید به هم کمک میکردیم گند نزنیم :))
هعیییییی
پاسخ:
نجمه گاهی افسار هوس و این منیت منم از دستم خارج میشه گاهی میشه مامان از دستم عصبانی میشه میگه ازت انظار نداشتم این رفتار رو ! اونوقت که چه حق با مامان باشه چه نباشه می افتم به دست و پاش عذر خواهی میکنم و التماس که من رو ببخشه !
میدونی خیلی وقت غرورم رو در مقابل پدر و مادرم شکستم و واقعا که شکستن این غرور به دردم خورده
تا زمانی که جلو پدر مادر فقط منیت باشه و غرور به هیچ جایی نمیرسیم
باید جلو پدر مادر عبد شد
پاسخ:
سلام دوست خوبم فدات بشم
به روی جفت چشام حتما چرا که نه
خیالت راحت مهربون
هعیییییییی
پاسخ:
سلام علیکم
لطف و عنایت شهداست
چشم حتما خدمت می رسم
پاسخ:
شاید این هوس همون ندای اینکه بیا ! بیا دعوت شدی
برو نجمه با تلاش بیشتر که بهره بیشتر ببری
پاسخ:
سلام سیب سرخ عزیز دوست خوبم
ای بابا ! حالا کو تا قسمت بشه ما برای دلخوشی مادر یه چیزی گفتیم ! من روسیاه دعوت آقا ! فکر نکنم خیلی روسیاه تر از این حرفام اگه دعوتی هم بشه ! اونم دعای خیر و دلشکسته همین مادر
اویس کجا و من کجاااااااااا
من روسیاه از شما التماس دعا دارم
پاسخ:
سلام تبسم عزیز دوست همیشه همراهم
ان شالله ان شالله
از بی قراره گذشته
تو وبلاگ اقای عباس زاده همسرشون یه جمله ای گفتن که از اون روز هی فکر میکنم هی داغون میشم
اون روزها کسایی که میرفتن کربلا خیلی توی چشم بودند
و این روزها کسایی که نمیرند کربلا بیشتر توی چشم هستند
دعات میکنم ! دعا میکنم چشمانت به زودی زود در بهترین مکان عالم بین الحرمین اولین چیز گند آقارو ببینه ! به زودی زود ان شالله کربلا
پاسخ:
سلام نجمه جان
جدی ؟
شوخی نه ؟
پاسخ:
حسین جان!
کارم ز خواب ونگاه عکس حرم گذشته است
این روزها به ساک مسافران تو غبطه میخورم
پاسخ:
سلام نجمه جانم
اخه میدونی چرا سانسور کردم اینجا هستند کسانی که میان وبلاگ و عزیزانشون الان کربلا هستند
حق بده دل نگران میشن
از طرفی هم خطوط تلفن انتن دهی افتضاح
الان دایی و زن داییم کربلا هستند یعنی عمرا انتن بده :|
چشم حتما
شرمنده که نظر قبلی رو سانسور کردم به خاطر بعضی دوستان که عزیزانشون اونجا هستند
پاسخ:
عزیزی !!!
دقیقا
میدونی الکی که نیست برای هرکسی دعوتنامه فرستاده شده ! ارباب هوای همه رو داره
تلویزیون که مدام میگه مواظب غذا باشید سعی کنید کنسرو شده مصرف کنید
جدی !! بد گذشت ؟
نجمه داشتم مطلب آقای سید کمیل باقر زاده رو میخوندم ! میشناسی ؟ ایشون پسر سردار باقر زاده (مسئول تفحص شهدا )هستند
خاطره اشون رو نوشته بودن خیلی قشنگ بود میزارم برات که بخونی
"پسرک بود و پدربزرگ.. پیرمردی با محاسن بلند و سفید و چهره ای نورانی با دشداشه و شال عربی که تو را در همان اولین لحظه به یاد تصویری می انداخت که از حبیب بن مظاهر در ذهنت داشتی!
تازه غروب شده بود و ما نماز مغرب خوانده قصد داشتیم چند ساعت دیگر به پیاده روی ادامه دهیم و آخر شب در نزدیکترین نقطه به کربلاء بخوابیم تا صبح زود وارد کربلاء شویم.
اما اصرارهای پیرمرد مانع حرکتمان شد. می گفت دیگر شب شده است. باید شام بخورید و استراحت کنید. خانه ما نزدیک است. نمی گذارم از اینجا حرکت کنید. پسرک هم با نگاه معصومانه اش همین درخواست را تکرار می کرد.. چاره ای نداشتیم جز اینکه تسلیم خواسته آنها باشیم. هر چه باشد آنها میزبانند و ما مهمان. به گمان اینکه خانه پیرمرد پشت همین موکبهای کنار جاده است به دنبالشان حرکت کردیم. از جاده فاصله گرفتیم و رسیدیم به وسط بیابان! در دل می گفتم نباید حرفشان را گوش میکردیم. اصلا از کجا معلوم که اینها میخواهند ما را در این بیابان به کجا ببرند!؟ چند دقیقه ای با همین خیالات گذشت. از دوردست نور چراغ یک ماشین نزدیک میشود. یک وانت قراضه! با یک حرکت به پشت وانت می پرم. اما پیرمرد اعتراض می کند: سید باید جلو بنشیند، وگرنه حرکت نمی کنیم! خودش و پسرک و بقیه دوستان عقب وانت می نشینند و من جلو در کنار راننده.
جاده خاکی وسط بیابان را طی می کنیم و بعد از چند کیلومتر، در دل ظلمت بیابان میرسیم به یک کلبه خشت و گلی!
پیرمرد خوشحال از اینکه موفق شده مهمان به خانه بیاورد، مثل پروانه گرد ما می چرخد و "أهلاً وسهلاً" می گوید. بهترین اتاق خانه می شود برای مهمانها.
برق قطع است. چراغ قوه موبایلهایمان تا حدی موقعیت و سر و وضع اتاق را برایمان روشن می کند؛ یک اتاق ساده و محقر. کم کم سفره پهن می شود. شام چیزی نیست جز یک مرغ آب پز شده به همراه مقداری نان و آبِ مرغ. در دلم می گویم اگر به پیاده روی ادامه داده بودیم حتماً در موکبهای بین راه غذای بهتری نصیبمان شده بود! اما خیلی زود از فکر بدی که به ذهنم آمده پشیمان میشوم و استغفار میکنم..
پیرمرد و پسرک ایستاده اند و تماشا می کنند تا ما بخوریم. برق خوشحالی در چشمان میزبان می درخشد. می گوید در پایان سفره سید باید دعا کند. چند جمله ای به عربی دعا میکنم، برای برکت این خانه و دفع شر آمریکا و داعش از سر مسلمین.
سرما چاره ای جز پناه بردن به پتوهای گرم انتهای اتاق باقی نمیگذارد.. کنار هم دراز کشیده ایم؛ سرم را زیر پتو می برم و اشک میریزم.. آنقدر گریه میکنم تا خوابم می برد.. "
اینم عکسشون
+روحانی که تو عکس میبینی حاج اقا باقر زاده هستند
پاسخ:
جدی ؟ میدونی ارباب هوای همه رو داره
حاج آقای پناهیان میگفتن تو سخنرانی که هرکسی من رو میدید میگفت حاج آقا اون جا امن ؟ میشه رفت ؟ میگه همون ادم هایی که از سوال میکردن همین که از مرز رد میشدن غیرت و شجاعت حضرت عباس درشون اثر میگذاشت از چیزی واهمه نداشتن
به حال اون هایی که رفتن غبطه میخورم !!! چقدر عزیز هستن
نگو دختر ...
این رو پاک کردم که من فقط خونده باششششم دوست ندارم کسی دیگه بخونههههه
تو عزیز منی نجمه
پاسخ:
سلام نجمه ببخشید دیر جواب دادم !!! سه شنبه یعنی دیروز امتحان داشتم مشغول بودم فراوان
نه بابا همه اینطوری که نیستن ... خوب عکس گرفتن دیگه همه تو عکس یه طور وایمیستیم
از دست تو :)
به چه چیزهایی گیر میدی ها !!! :)
پاسخ:
سلام علیکم
واقعا خوشا به سعادتشون
محتاج دعاییم فراوان
پاسخ:
طیب الله روزیتون کربلا
پاسخ:
سلام تبسم جانم ! جان یاس بانو
الحمدالله
میدونم فراوان مقصرم ولی عزیز ِ جان شدید درگیر ترم اخر دانشگاه هستم
ما همیشه دلتنگیم ! همیشه
پاسخ:
اقا احساس میکنم شدم سانسورچی یا همون عمو فیلتر :))
خوب دیگه لو نمیدم . اصلا دوست ندارم به خودت بد میگی و اینکه اشتباه کردی
تو عزیزی تو رفیقمی ...
باشه عزیز جان ولییییی خودت میگی بعضی هااا و این شامل همه نمیشه ...
پاسخ:
سلام علیکم
اتفاقا مدتی شدید به یاد شما بودم اینکه خبری نیست ازتون ...
میفهمم درک میکنم !
زمین گیر شدن سخته اصلا تلخه ...
همیشه به رفقام میگم دعام کنید دعا کنید درگیر دنیا نشم ! از شهادت دورم میکنه به قول معروف زمین گیرم میکنه
این روز ها این حماسه هارو که میبینم هی با خودم میگم که روزهای خوب با حسین بودن رو به پایان است
این حقیقتی تلخ!غفلت از فردا برای من برنامه ها دارد!
محتاج دعاییم
پاسخ:
کلا متوجه نشدم منظور رو !
در هر حال موفق باشید
پاسخ:
سلام دوست جانم خوب هستید ؟
ای جاااااان ........
مارو هم دعا کنید لطفا :(
چه خوب
حالا من داییی اینا میرفتن با زندایی همچین گریه میکردم بعد اطرافیان این حرف شمارو به من میگفتن
تو این هیاهو میگفتم نه من مفتکی نمیخوام میخوام خودم اصلا برم زیارت آقا :)
پاسخ:
سلام نجمه
تو اخرین نظری که برام گذاشته بود گفت
اعصابم خورده نجمه خیلی دلتننگشم خیلییییییی دارم دیونه میشم از طرفی هم نگرانشم
اره اخه مریض احوال بود نجمه :((
نمیدونم چرا نمیتونم برم وبلاگش برام باز نمیشه :((
پاسخ:
سلام علیکم
چشم خدمت می رسیم
پاسخ:
نجمه دعا کن چون خیلی مریض بود خیلییییی:(((
باور کن از دلنگرانی گاهی اوقات میشینم گریه میکنم:(
پاسخ:
خوش به حالت گاهی از دلتنگی میگم حتی برم نوشته هاشو بخونم ولی باز نمیشه
البته میدونم از سرعت نت که اومده پایین
پاسخ:
سلام خوش اومدید
الحمد الله
اجازه نمیخواد راحت باشید