رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

هو الرحمن الرحیم

وطن ما اسلام است و اما تو ای برادر 
با درس خواندنت میتوانی راهم را که همان شعار " مرگ بر آمریکا" ست ادامه دهی 
و آمریکا مارا تحریم اقتصادی کرده و تو با سواد شدنت میتوانی 
چرخ عظیم مملکت را بکار بندازی 

شهید محسن فاریابی 




شهید مجید ابوطالبی :
در مراسم تشییع من فریاد بزنید 
راه قدس از کربلا میگذرد _مرگ بر آمریکا _ مرگ بر ضد ولایت فقیه 


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

در وصیت‌نامه‌اش خطاب به مردم که روی مزار این شهید 
هم نوشته شده 

ای برادر به کجا می‌روی؟
کمی درنگ کن!
آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من،
مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشته‌ایم فراموش خواهی کرد؟
ما نظاره‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد

شهید رضا نادری





ما نظاره‌گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین !!!چه خواهی کرد
.
.
.
چه با خیال راحت نشستیم 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


هرکس به موقع اش 
میرود ....




میدانی 
باید تمام چراغ‌ها را خاموش کنی و فیلم زنده‌گی‌ات را بگذاری 
و بعد اسلوموشنش کنی و تکه‌تکه و با دقت نگاه کنی
 باید بفهمی چه اشتباهی کردی که رسیده‌ای این‌جا
باید بفهمی چه خیالی از سرت گذشته که پرت شده‌ای این‌جا 
و باید ببنی که در جریان نفس کشیدن‌هایت چه بلایی سر خودت آورده‌ای
 که دیگر شش‌هایت مزه‌ی هوای خوب را نمی‌چشد
 باید برگردی و دوباره ببینی همه چیز را
دیر می‌شود روزی که دیگر هیچ فایده‌ای ندارد


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

نشد .... 
جاماندم
چندین سال که جا میمونم 

دفترم برمیدارم ورق میزنم تا به صفحه خالی برسم !
زیر لب با اشک هایی که قطره قطره میریزند میخوانم 
قدم قدم پای علم  (+ )
با بغض و گریه
با رنگ قرمز مینویسم !
عمود 285
با گریه و التماس و درد و دل و قربان صدقه رفتن آقا 
و شروع اعمال و کارهایم با رنگ مشکی
کار هر روز هر عمودی را که طی میکنم 
تا برسانم این نفس و دل را به آقا ...
گاهی این نفس و پاها و جسم از جدال با گناه تاول میزنن 
گاهی کوله بار را بر میدارم و خود را فردا زودتر به عمو بعد می رسانم 
و گاهی که گناه مانع میشود عقب میمانم 
آن قدر تلاش و تقلا که بتوانم برسم به کربلای دل 
از همین جا بتوانم راهی کربلا بشم 





درد و دل :
به هزار و یک دلیل متوسل شدم 
حکمت خدارا بهانه کردم و هزار توجیه را کنار هم چیدم 
برای اینکه 
عقلم را راضی کنم که
 جاماندن 
آنقدرها هم که فکر میکنی بد نیست !
ولی
برای راضی کردن قلبم درماندم !
دل بی قرار که دلیل سرش نمیشود 
دلتنگی مگر دلیل میخواهد ؟!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یک روز بعد از تمام شدن کارها در اهواز، گفت: برو طرف یکی از کبابی ها
در دل خیلی خوشحال شدم
که بالاخره بعد از چند روز یک غذای گرم و درست حسابی می خوریم
حسین رفت داخل کبابی
برگشتنی مقدار زیادی کباب خریده بود
با خودم گفتم لابد به جز من، حسینمهمان های دیگری هم دارد که این همه خرج کرده
گفتم: این همه کباب خریده ای برای چه؟ زیاد می آید
گفت: نترس زیاد نمی آید.سوار ماشین شدیم
خودش نشست پشت فرمان
 تا به خود بیایم حسین به سمت یکی از محله های فقیر نشین اهواز راند
محله حصیر آباد در خانه ای نگه داشت
 یکی دو تا از کباب ها را لای نان پیچید در خانه را زد
 پسر بچه ای بیرون آمد. گفت بفرمایید نذری است
در آن روز حسین در خانه شاید چها ر پنج خانه دیگر هم سر  زد و
 به هر کدام از آنها هم یکی دو تا کباب داد
حالا فقط دو کباب مانده بود برای خودمان
رفتیم خانه حسین
حسین کباب ها را جلوی من گذاشت و خود را با نان و پنیر و سبزی مشغول کرد
هرچه اصرار کردم نخورد
می‌گفت به مزاج من نمی‌ سازد
مزاج معنوی اش را می گفت

شهید سید حسین علم الهدی

کتاب سه روایت از یک مرد، محمد رضا بایرامی، انتشارات هویزه، چاپ اول، ۱۳۹۴



یکی از علمای بزرگ می‌خواست ریاضت بکشد، از این راه شروع کرد. هوس کلّه پاچه کرده بود، هرچه نفسش می‌گفت کلّه پاچه، این هم می‌گفت: فردا پس فردا؛ حالا هوا گرم است، بگذار خنک شود چشم! یک وعده به نفسش می‌داد. دید رهایش نمی‌کند، رفت در یک شهری، عمامه و ابا و قبا را درآورد، یک پیراهن بلند پوشید. به کلّه پزی گفت شاگرد می‌خواهی؟ کلّه پز هم نمی‌دانست که این مجتهد است، آیت‌الله است
یک چند ماهی کلّه پاچه جلوی مشتری‌ها می‌گذاشت ولی خودش لب نمی‌زد، این ریاضت است. هی نفسش هجوم می‌آورد که یک لقمه از آن کلّه پاچه‌ها بخورد ولی خودش می‌کشید عقب. تا روز آخر دیگر ریاضتش تمام شد به اوستا گفت که من زن و بچه‌ام را مدتی است ندیده‌ام، اجازه بده من مرخص بشوم
اما  کله پز گفت حالا که داری می روی دلم می‌خواهد با دست خودت یک دست کله پاچه بکشی بگذاری من بخورم
آن عالم یک بشقاب زبان و چشم و چیزهای خوشمزه کله پاچه را کشید و مدتی هم نشست و اورا حین خوردن نگاه کرد و رفت
به این میگویند ریاضت شرعی  

منبع: کتاب بدیع الحکمة، حکمت 128 از مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)


  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

سفره را انداختم حمید خیلی دیر کرد قبلا هم برای بیرون بردن زباله ها
چندباری دیر کرده بود در ذهنم سوال شد که علت این دیر آمدن ها چه میتواند باشد 
ولی نپرسیده بودم اما اینبار تاخیرش زیاد شده بود 
وقتی برگشت پرسیدم :
حمید آشغال ها رو می بری مرکز بازیافت سر خیابون این همه دیر میای ؟!
زیاد مایل نبود حرف بزند اصرار من رو که دید گفت :
راستش یه مستمندی معمولا سرکوچه می ایسته 
 من هربار که از کنارش رد بشم 
سعی میکنم بهش کمک کنم 
اما امشب چون پول همراهم نبود خجالت کشیدم که
 اون آقا رو ببینم و نتونم بهش کمک کنم
برای همین کل کوچه رو دور زدم تا از سمت دیگه برگردم خونه
که این مستمند رو نبینم و شرمنده نشم!

کتاب یادت باشد شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی به روایت همسر شهید


در بنی اسرائیل عابدی بود شب خواب دید، در خواب به او گفتند:
تو هشتاد سال عمر می کنی، چهل سال در رفاهی و چهل سال در فشاری
کدام یک را اول می خواهی چهل سال زندگی خوب را یا چهل سال در فشار؟
او گفت : من عیال صالحه ای دارم، از او مشورت می کنم. ببینم او چه می گوید؟
از خواب بیدار شد
 رفت پیش عیالش و گفت: من چنین خوابی دیده ام، تو چه می گویی؟
زن گفت: بگو من چهل سال اول را در رفاه می خواهم
 شب بعد خواب دید و گفت: من چهل سال اول را در رفاه می خواهم
 از آن شب به بعد از در و دیوار برایش خیر و برکت می آمد
 به هر چه دست می زد طلا می شد
زنش هم می گفت: فلانی خانه ندارد، برایش خانه بخر، فلان جا بیمارستان ندارد، فلان جا مسجد ندارد، فلان پسر می خواهد عروسی کند، فلان دختر می خواهد شوهر کند ندارد همسرش به او دستور می داد و او هم تا می توانست کمک می کرد سَرِ چهل سال خواب دید به او گفتند: خدا می خواهد از تو تشکر کند. چهل سال اول به تو داد، تو هم به دیگران دادی، می خواهد چهل سال دوم را هم در رفاه باشی

منبع: کتاب بدیع الحکمة، حکمت ۳۵ از مواعظ آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)


  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

غبار فتنه خوابید و حسین پس از چند شبانه روز بیخوابی 
با قیافه ای خسته به خانه آمد یک آلبوم بزرگ عکس زیر بغلش بود 
عکس های جوان های آش و لاش با سرو صورت های خونین 
چشمان از حدقه درآمده و بدن های چاقو خورده 
چندتارو که دیدم حالم خراب شد 
گفت : این بسیجی ها دستشون تفنگ نبود ! قمه و چاقو هم نبود ...
جرمشون دفاع از رهبری و نظام بوده که اینجور شدن 
گفتم حالا این عکسارو برای چی آوردی خونه ؟!
گفت میخوام به هرکس که گفت جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم با گلوله داد 
نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا در اوج رعایت و رافت بود
 که بچه هامون اینطوری شدن 
برگشت گفت 
توی اتاق کنترل بحران از طریق دوربین های سر چار راه ,
تصویر یکی از این جون های بسیجی 
رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دوره اش کردن و
یه عکس از حضرت اقا دادن دستش 
و گفتن پاره کن ! بسیجی عکس رو به سینه چسبوند 
اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و قطع نخاع شد 

کتاب خداحافظ سالار خاطرات شهید حسین همدانی از زبان همسر بزرگوار ایشون 


♦رهبری , من به برجام خوشبین نیستیم 
دولت و مجلس تصویب میکنند !
♦رهبری , سند 2030 خیانت است و نباید امضا شود 
مجلس و دولت اجرا میکنند و بعد پالرمو امضا می شود !
♦رهبری , FATF نباید امضا شود 
مجلس و دولت تمام سعی خود را میکنند که به کنواسیون بپیوندند !
○بعد میگن همه چیز دست رهبریه !



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گریه کن امام حسین  علیه السلام بود
از اونایی که گریه کردنش با بقیه فرق می کرد
 وقتی از مجلس روضه امام حسین می آمد
بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه می کرد
کارهاش طوری تنظیم می شدکه به روضه امام حسین علیه السلام برسه
هر جا روضه بود می دیدیش
زیارت عاشورا می خوند، روزی چند بار
همیشه هم می گفت: «من توی  بغل تو شهید می شم.»
حرف اون شد
 تو بغل من شهید شد اونم با گلوی بریده
 روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: «هذا محب الحسین  علیه السلام »


راوی: حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب  علیه السلام

کتاب « خط عاشقی »

روحانی شهید مرتضی زندیه گردان تخریب لشکر 17 علی ابن ابی طالب


 آیة الله سید محمد کاظم طباطبایی یزدی مشهور به صاحب عروه برای صله ارحام عازم یزد بود، یک قطعه کفن برای خودش خریده در حرم امیرمؤمنان علیه السّلام همۀ قرآن را بر آن نوشته، سپس در حرم امام حسین علیه السّلام زیارت عاشورا را با تربت براطراف آن نوشته بود، در این سفر این کفن را با خودش به یزد می برد، در شب اول ورودش به یزد، در منزل یکی از دخترانش استراحت می کند،
حضرت سیدالشهداء علیه السّلام به خوابش آمده می فرماید:
یکی از دوستان ما فوت کرده، در مزار یزد منتظر کفن است، ما دوست داریم این کفن به او اهداء شود
بیدار می شود و می خوابد، دوبار دیگر این رؤیا تکرار می شود، لباس پوشیده به قبرستان یزد می رود و می بیند شخصی به نام «کریم سیاه» فوت کرده، او را غسل داده روی سنگ نهاده منتظر کفن هستند.

تا ایشان می رسد، می گویند: کفن را آوردند
مرحوم یزدی از آن ها می پرسد: شما کی هستید؟ می گویند: همان آقایی که به شما امر فرموده کفن بیاورید، به ما نیز امر فرموده که برای تجهیز و دفن ایشان به این جا بیاییم

مرحوم یزدی می پرسد: این شخص کیست؟ می گویند: او شخصی به نام «کریم سیاه» است، یک فرد معمولی، ولی عاشق امام حسین علیه السّلام بود، در هر کجا مجلسی به نام امام حسین علیه السّلام برگزار می شد، او بدون هیچ تکلّفی حاضر می شد

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

معنی «لا یکلف الله نفساً الا وسعها» این نیست که
 یک روز از صبح تا شب کار کنیم و بعد خسته شویم و به این آیه پناه بیاوریم...
 پاسدار باید آنقدر کار کند که از بی خوابی و خستگی چرت بزند،
 بیدار که شد دوباره کار کند تا جایی که از حال برود و نقش زمین شود و
 اگر دوباره به هوش آمد به کار ادامه دهد.

شهید مهدی باکری


کتاب «خداحافظ سردار»، چاپ سوم، صفحه 182




آقا مهدی همه خستگیات یکجا چند؟؟؟


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

در زدند شیخ مفید عبا را انداخت روی دوشش و رفت پشت در
نور مهتاب صورت مرد را روشن کرده بود
مردی خسته و خاک آلود با چشم هایی غرق اشک:
« زنم مرد. باردار بود این همه راه آمده ام تا بپرسم با بچه دفنش کنیم؟»
عبا را روی دوشش بالاتر کشید
 سرش را انداخت پائین:
 « مرده مسلمان حرمت دارد. دفنش کنید. » رفت
 سه روز بعد برگشت قنداقه ای دستش بود:
«ممنون. پیک تان به موقع رسید وگرنه … »
به بچه اشاره کرد: « الان نبود»
شیخ تعجب کرد: « پیک؟! »
مرد خندید: « همان سوار جوان که گفت فتوای شما عوض شده. » لرزید
و رنگش پرید صورتش خیس شد برگشت داخل خانه دیگر از خانه بیرون نمی آمد
 فتوا هم نمی داد
 می گفت: « مرجعی که فتوای غلط بدهد، همان بهتر که اصلا فتوا ندهد. . .

در زدند. قاصدی آمده بود
گفت: « تا نامه را نرسانم نمی روم. به کسی جزء خود شیخ هم نمی دهم. »
قبول نکرد اصرارکرد باز نپذیرفت قسم دادگرفت وباز کرد
لرزید رنگش پرید صورتش خیس شد:
« شما فتوا بدهید، ما که امام شما هستیم، اصلاح می کنیم» 

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

شیخ گفت:
چهل شب هر شب صد بار 
"رب ادخلنی مدخل صدق"را بخوانید امام زمان را می بینید
رفت وآمد گفت: "خواندم و ندیدم."
جواب شیخ مو را به تنش راست کرد:
"توی مسجد که نماز می خواندی سیدی بهت گفت انگشتر دست چپ کراهت دارد 
گفتی کل مکروه جایز ! آن سید امام زمانت بود."

♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦♦

جوان گفت:« زیارت بخوان.»
گفت:« سواد ندارم.»
جوان شروع کرد به خواندن. سلام داد به معصومین تا امام عسگری
پرسید:« امام زمانت را می شناسی؟»
 مرد جواب داد:« چرا نشناسم؟»
گفت:« پس سلام کن»
مرد دستش را روی سینه اش گذاشت:
«السلام علیک یا حجه بن الحسن العسکری»
 جوان خندید:
« و علیک السلام و رحمه الله و برکاته»



 برگرفته از کتاب  تا همیشه آفتاب  از مجموعه کتب 14 خورشید و یک آفتاب


هر روزی که می گذره، یک روز به ظهور نزدیک تر می شویم

اما به خود امام زمان چطور ... ؟!


  • سیــــده گمنــــام