رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۴ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است



باردار بود. همسرش بهش گفت بیا نریم کربلا؛ ممکنه بچه از دست بره.

کربلا رفتند، حالش بد شد و دکتر گفت بچه مرده!
مادر با آرامش تموم گفت: " درست می ‌شه.
فقط کارش اینه که برم کنار ضریح امام حسین (ع)؛ بعد خودشون هوای ‌ما رو دارند. "

کنار ضریح امام حسین (ع) یه مدت گریه کرد.
خواب دید که بانویی یه بچه رو توی بغلش گذاشته.
از خواب که بلند شد دکتر گفت این بچه همون بچه‌ ایه که مرده بود نیست؛ معجزه شده!!...
مادر حاج ابراهیم همت وقتی سر بچه اش جدا شد و خواست جنازه بچه اش رو داخل قبر بذاره به حضرت زهرا (س) گفت:

خانم! امانتی ‌تون رو بهتون برگردوندم.



  • سیــــده گمنــــام


مراسم عقدش بود  رو به همسرش کرد و گفت:

میگن دعای عروس هنگامِ عقد مستجاب میشه

بعد یه مکثی کرد و از همسرش خواست که  دعا کنه "شهید " بشه

تو عملیات حماسه ها آفرید و آخرش،

آخرش مثل اربابش لب تشنه به دیدار عشقش رفت ، دیگه ازش خبری نشد

طلائیه هنوز که هنوزه رازدارش هست

شهید علی تجلائی رو میگم


  • سیــــده گمنــــام



هر آنکه دلش قیمتی شد به عشق

سرش را ستانده اند

آنانکه بی سر اند

سردار ترند



  • سیــــده گمنــــام


تو گردان شایعه شد.

ـ نماز نمی خونه!

گفتن: «تو که رفیق اونی، بهش تذکر بده!»

باور نکردم و گفتم:

«لابد می خواد ریا نشه، پنهانی می خونه.»

وقتی دو نفری توی سنگر کمین جزیره ی مجنون، بیست و چهار ساعت نگهبان شدیم

با چشم خودم دیدم که نماز نمی خواند! توی سنگر کمین،

در کمینش بودم تا سرحرف را باز کنم.

ـ تو که برای خدا می جنگی، حیف نیس نماز نخونی…

 لبخندی زد و گفت: «یادم می دی نماز خوندن رو!»

 ـ بلد نیسی!؟

ـ نه، تا حالا نخوندم!

همان وقت داخل سنگر کمین، زیر آتش خمپاره ی شصت دشمن،

تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم.

توی تاریک روشنای صبح، اولین نمازش را با من خواند.

دو نفر نگهبان بعد با قایق پارویی که آمدند و جای ما را گرفتند.

سوار قایق شدیم تا برگردیم. پارو زدیم و هور را شکافتیم.

هنوز مسافتی دور نشده بودیم که خمپاره شصت توی آب هور خورد و پارو از دستش افتاد.

آرام که کف قایق خواباندمش، لبخند کم رنگی زد.

با انگشت روی سینه اش صلیب کشید و چشمش به آسمان یکی شد….


التماس دعا



امضا
93/9/1
گمنام


  • سیــــده گمنــــام