هو الرحمن الرحیم
گفتم: با فرمانده تان کار دارم
گفت:الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند
رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:کیه؟
گفتم :مصطفی من هستم
گفت :بیا تو
سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود
نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟ خبری شده؟کسی طوری اش شده؟"
دو زانو نشست. سرش را انداخت پایین
زُل زد به مهرش
دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشتهایش رد می کرد
گفت :"ساعت یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم
بر می گردم کارهایم را نگاه می کنم
از خودم می پرسم کارهایی که کردم ،برای خدا بود یا برای دل خودم؟"
شهید مصطفی ردانی پور کتاب مصطفی
حضرت موسى(ع) راجع به حضرت آدم (ع) با خدا گفتگوى عجیبى دارند که شنیدنى و پرمغز است: «یا ربّ انّ آدم خلقتَه بیدک» خدایا! خودت از روى محبت، حضرت آدم را آفریدى «وأسکنتَه جنتک» خودت او را به بهشت بردى. تو این عنایت و محبت را به او داشتى که او را به بهشت فرستادى. این قسمت مسأله خیلى جالب است؛ «و فعلتَ معه ما فعلت بالاحسان» از نیکى دربارۀ حضرت آدم ذره اى کم نگذاشتى. تمام بهشت را ارزانى او قرار دادى، «واخرجته بالزلّة واحدة منه» اما مولاى من! این همه در آفرینش او محبت به کار بردى، اما با لغزشى کوچک او را از تمام بهشت محروم ساختى. چه کرده بود غیر از این که میوه اى را چید و خورد که گفته بودى نخور؟
ما در مقابل خدا خیلى کوچک هستیم. ظرفیت ما نیز محدود است،حتى پیغمبرى مانند حضرت موسى (ع) از جنس ما انسان ها، وقتى وارد حرف با خدا میشود، بر مبناى دلسوزى خود وارد میشود که حالا این لغزش اندک چه بود و به کجا برمیخورد ؟ نه به خدایى تو لطمه میخورد و نه به آن بهشت، چه شد که بیرونش کردی؟
«قال یا موسى أَمَا عَلِمْتَ أنّ الجفاء للحبیب شدید» بعضى حرف ها از شدت محبت، کشنده است: اى موسى! تو فکر نمیکنى که جفا کردن به محبوب چقدر سخت است؟ من برای پدرت حضرت آدم چه چیزى کم گذاشته بودم؟ از او خواستم فقط یک میوه را نخورد؛ این درست بود که از من رو برگرداند؟ این درست بود که بند قناعت را پاره کند و با من این گونه معامله کند؟ من به او گفتم: نخور وشیطان به او گفت: بخور. باید حرف مرا زمین میزد و حرف شیطان را گوش میداد؟ اى موسى! مسأله آن میوه نیست، آن چیزى که خیلى سخت است، ضربه اى است که او به بند محبّت بین من و خودش زد، و الاّ دانه اى سیب و یا ذرّه اى گندم یا هر چه بوده، من به خاطر آن او را بیرون نکردم.اى موسى! او به من که رفیق، خالق، آفریننده و رازقش بودم جفا کرد. من در ذات جفا، محرومیت گذاشته ام. حرص، محرومیت مى آورد. حضرت آدم خودش محروم شد، من او را محروم نکردم.
بعد فرمود:(لاتحامل من الاحبّاء ماتحامل من الاعداء) اى موسى! چیزى که از دشمن توقع دارم، از دوستم توقع ندارم. من توقع داشتم با این همه محبتى که به او کردم، حرف مرا گوش دهد. توقع نداشتم که رفیقم حرف دشمنم را گوش دهد
استاد حاج شیخ حسین انصاریان