جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت: یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید امام نوشتن: «انا لله و انا اِلیه راجعون» ما مال خدائیم! آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت اهل امر به معروف و نهی از منکر بود روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من دادگفت بابا این خمس من است. برایم رد کن من دیگر فرصت نمیکنم در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت شبهای جمعه به بهشت زهرا میرفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، میرفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشتههایش رفته بود، با قلم بازنویسی میکرد. قلمهایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام میرفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت میکرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعهاش بود. صبح میآمد خانه، استراحت مختصری میکرد و دوباره بلند میشد و میرفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود. وقتی که شهید شده بود، سر مزارش مداح میگفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایههای ایمان و تقوایش را محکم کند
شهید مدافع حرم رسول خلیلی
خیلی زود فهمیدم مرگ من و انتقال به آن جهان است جوان پشت میز، به آن کتاب بزرگ اشاره کرد. وقتی تعجعب مرا دید، گفت: کتاب خودت هست، بخوان.امروز برای حسابرسی، همین که خودت را آن را ببینی کافی است. چقدر این جمله آشنا بود. در یکی از جلسات قران، استاد ما این آیه را اشاره کرده بود:« اقراء کتابک ،کفی بالنفسک الیوم علیک حسیبا.» این جوان درست ترجمه ی همین آیه را به من گفت
غیر از کارها ، حتی نیت های ما ثبت شده بود . آن ها همه چیز را دقیق نوشته بودند . جای هیچ گونه اعتراضی نبود .تمام اعمال ثبت شده بود . هیچ حرفی را نمی شد بزنیم اما خوشحال بودم از کودکی ، همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم . از این بابت به خودم افتخار می کردم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم . همین طور که به صفحه اول نگاه می کردم ، یکدفعه دیدم ، یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است ! صفحه اعمال از اعمال خوب بود اما حالا تبدیل به کاغذ سفید شده بود ! با عصبانیت به آقایی که پشت میز بود گفتم : چرا این ها محو شد . مگه من این کارهای خوب را نکردم؟ گفت : بله درست ، اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی . اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد . با عصبانیت گفتم : چرا؟ چرا همه اعمال من ؟ او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر (صَـلَّی الـلّـهُ عَـلیهِ واله ) که می فرمایند :سرعت نفوذ آتش در خوردن گیاه خشک به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات یک بنده نمی رسد . رفتم صفحه بعد . آن روز هم پر از اعمال خوب بود . نمازاول وقت ، مسجد ، بسیج ، هیئت و رضایت پدر و مادر و … فیلم تمام اعمال موجود بود ، اما لازم به مشاهده نبود ، تمام اعمال خوب ، مورد تایید من بود ، آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند . خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد . اما با تعجب دوباره کردم که تمام اعمال من در حال محو شدن است ! گفتم : این دفعه چرا ؟ من که در این روز غیبت نکردم ؟! جوان گفت : یکی از رفقای مذهبی را مسخره کردی . این عمل زشت باعث نابودی اعمالت شد . بعد بدون این که حرفی بزند ، آیه سی ام سوره یس برایم یاد آوری شده : روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است . «یا حَسرَهً علی العباد ما یإتیهم من رسولٍ الاّ کانوا به یَستهزؤن» خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد . من خیلی اهل شوخی و خنده و سرکار گذاشتن رفقا بودم . با خودم گفتم : اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه . رفتم صفحه بعد ، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم . اما کارهای خوب من پاک نشد .با این که آن روز هم شوخی کرده بودم ،اما در این شوخی ها ، با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم . غیبت نکرده بودم . هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود . برای همین شوخی ها و خنده های من ،به عنوان کار خوب ثبت شده بود . با خودم گفتم : خدا را شکر . یاد حدثی افتادم که امام حسین (علیه السلام )می فرماید:برترین اعمال بعد از اقامۀ نماز ،شاد کردن دل مومن است ؛ البته از طریقی که گناه درآن نباشد
سه دقیقه در قیامت عنوان کتابی از گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که توسط نشر ابراهیم هادی در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است. داستان این کتاب درباره خاطرات یکی از مدافعان حرم است که در طول عمل جراحی برای چند لحظهای از دنیا رفته و سپس با شوک قلبی احیا میگردد
همسر محترمه امام نقل کرده اند که من 62 سال با امام بزرگوار زندگی کردم و در این 62 سال یک غیبت از این مرد نشنیدم. ما یک کارگری داشتیم که خیلی کاری نبود لذا آن را تبدیل به یک کارگر بهتری کردیم. بعد از چند روز من خدمت امام گفتم که این خیلی کارگر خوبی است. امام فرمودند: «که اگر با این جمله می خواهی به من بفهمانی که قبلی خوب نبود این یک غیبت است و من حاضر نیستم بشنوم».
منبع: پا به پای آفتاب، ج4، ص 72
مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود، که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب خدا بود.ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و چند مسئله شرعی می گفت.یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر می گردد و رساله را می بیند، متوجه می شود که مساله شرعی را اشتباه به مردم گفته است.شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه ی کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت، می زند و می گوید: آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است. یکی از اهالی می گوید:حاج آقا، حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید.شیخ مرتضی می گوید:عزیزم، شما عجله ندارید. شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم!
+چقدر حرف زدم نه ؟! اصلا مواظب حرف هام و رفتارم و مطالبم تو جمع , تو کانال ها و پست هام بوده ؟!