رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «شهدا و شهادت» ثبت شده است

آنقـدر
پشت خـط ماندنـد
تا خــدا  جوابشـان را داد



  • سیــــده گمنــــام

دفترچه کوچکی همیشه همراهش بود.
بعضی وقت هابا عجله از جیبش در می آورد و علامتی در یکی از صفحاتش می گذاشت.
می گفت:« اشتباهاتم را توی این دفترچه می نویسم».

برایم عجیب بود محمد رضا- اسوه اخلاق و تقوا ی بچه ها – آنقدر گناه داشته باشدکه
برای کم کردنش مجبور باشد دفتری کنار بگذارد.
چند روز قبل شهادتش به طور اتفاقی دفترچه اش را نگاه کردم.
خوب که ورق زدم دیدم بیشتر صفحات دفتر، مثل قلب خود محمد رضا سفید سفید است

مجموعه رسم خوبان , کتاب مبارزه با نفس , ص36

شهید محمد رضا ایستان


وقتی اینجور اخلاص تو کارهای شهدارو میخونم از خودم خجالت میکشم !

چند وقتی الحمدالله شروع کردم از خودم حساب کشیدن ..... احساس میکنم زندگیم خیلی بهتر شده

شما هم میتونید شروع کنید

" به همین سادگی "

+ دوست دارم از الان نفسم اینقدر پاک پاک بشه که با صفا و پاکی وارد فاطمیه بشم بعد اون این دل پاکم هدیه باشه نیمه شعبان به حضرت مهدی و بعد دیگه آماده آماده برای شب های قدر

ان شاء الله


  • سیــــده گمنــــام

آقا مهدی قبل از رفتن به سوریه، آخرین پیامکش را برای یکی از دایی هایش فرستاد :
دایی
من رفتم.
دستمال اشکهام رو با کمی تربت کربلا گذاشته ام لای قرآن روی طاقچه، اگه یه وقت طوری شد،
آنها بگذارید کنارم .

نثار روح ملکوتی شهید مدافع حرم
شهیدمهدی عزیزی و دیگر شهدای عزیز صلوات بفرستید


  • سیــــده گمنــــام

از خواب که بیدار شد، خنده روی لبش بود،
با مهربانی گفت:
«فرشته! وقت وداع است، بگذار برایت خوابم را بگویم خودت بگو اگر جای من بودی می‌ماندی توی دنیا؟»
دستش را گرفتم، شروع به صحبت کرد :
«خواب دیدم ماه رمضان است و سفره‌ی افطار پهن است همه‌ی شهدا دور سفره نشسته بودند
به آنها حسرت می‌خوردم یک نفر به شانه‌ام زد نگاه کردم حاج عبادیان بود گفت:«باباکجائی؟»
ببین چقدر مهمان را منتظر گذاشته‌ای»
بغلش کردم و گفتم من هم خسته‌ام حاجی دست گذاشت روی سینه‌ام، گفت:
«با فرشته وداع کن بگو دل بکند آن وقت می‌آیی پیش ما ولی به زور نه».
همانطور نگاهش کردم ادامه داد:«اگر مصلحت باشد خدا خودش راضیت می‌کند»
گفتم:«قرار ما این نبود، بغض تلخی بر جانم نشست، شبهای آخرحیاتش بود،
آنژیوکت از دستش درآمده بود خون بسیاری روی زمین ریخت پرستار را صدا زدم،
صدای اذان که در اتاق پیچید آماده نماز شد، وضو گرفت با یک لیوان آب غسل شهادت کرد،
نگاهم کرد برای آخرین بار گفت:
«تو را به خدا تو را به جان عزیز زهرا (س) دل بکن»
دلم نمی‌خواست او را از دست بدهم، اما او زجر می‌کشید».
لبخندی مهربان بر گوشه لبش بود، تشنگی بر او غلبه کرد آب ریختم در دهانش،
اما نتوانست قورت بدهد، آب از گوشه لبش ریخت،
اما «یاحسین» تشنگی زینت بخش لبان ترکیده‌اش شد


از لابه‌لای خاطرات همسر:
«گاهی از نمازهاش می فهمید دل تنگ است. دل تنگ که می شد، نماز خواندش زیاد می شد و طولانی.
دوست داشت مثل او باشد، مثل او فکر کند، مثل او ببیند، مثل او فقط خوبی ها را ببیند.
اما چه طوری؟
منوچهر می گفت «اگر دلت با خدا صاف باشد، اگر خوردنت، خوابیدنت، خنده ها و گریه هات برای خدا باشد،
اگر حتی برای او عاشق شوی، آنوقت بدی نمی بینی، بدی هم نمی کنی، همه چیز زیبا می شود.»
و او همه ی زیبایی را در منوچهر می دید. با او می خندید و با او گریه می کرد. با او تکرار می کرد


شهید سید منوچهر مدق


  • سیــــده گمنــــام


یادمان باشد مردانه به زمین افتادند،تا دین و عزت و غیرت و ناموسشان به زمین نیفتد.
اینان ١٢٠ داوطلبی هستند که معبر گشودند در میدان مین، با پیکرهای خود.



روحمان با یادشان شاد

  • سیــــده گمنــــام

کنار خیابان داشتم با ابراهیم صحبت می‌کردم یکهو دیدم صورتش سرخ شد.

رد نگاهش را دنبال کردم؛ یک زن بدحجاب کنار کیوسک تلفن ایستاده بود.

ابراهیم با ناراحتی رویش را برگرداند. با همان ناراحتی هم گفت:

غیرت شوهرش کجا رفته؟! غیرت پدرش کجا رفته؟! غیرت برادرش کجا رفت؟!

رو کرد به آسمان و با حالی پریشان گفت:

«خدایا تو خودت شاهد باش که ما حاضر نیستیم چنین صحنه‌های خلاف دینی را در این مملکت ببینیم؛

مبادا به خاطر این‌ها به ما هم غضب کنی و بلاهای خودت را بر سر ما نازل کنی!

ساکنان ملک اعظم 5 , شهید ابراهیم امیر عباسی , ص 23

امام رضا فرمودند :

رسول خدا هفت گروه را لعن می کردند , یکی دسته از آن ها مردانی هستند که از زنان خود غافل باشند

مستدرک الوسائل , ج 14,ص291و بحار,ج76,ص116

+ امشب شب شهادت , بیایین قول بدیم به حضرت معصومه اونی باشیم که حضرت میخوان

قول بدیم منتظر واقعی باشیم

  • سیــــده گمنــــام

 

حضرت امام رحمة الله:
از خدا بخواهید که شما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد. شهادت عزت شماست.

 

روی عکس کلیک کنید
 
 

شهادت رفتنی با عزت است

و جز این

هرچه دیگر باشد ذلت است و خواری...

«جهاد مغنیه» پسر «حاج رضوان» فرمانده‌ی شهید «مقاومت اسلامی لبنان»

در حمله تجاوزگرانه‌ی ارتشصهیونیستی به شهادت رسید

 

روحمان با یادش شاد

هدیه به روح بلند پروازش صلوات

 

+نمیدونم چرا دلم پیش فاطمه دختر شهید مغنیه هستش , فاطمه جان شهادت برادر مبارک

 

 
 

السلام علیک یا زینب الکبری

 

  • سیــــده گمنــــام

شهید سعید خیرآبادی:

دوستان و آشنایان می روند و ما هیچ تکانی نمی خوریم.

مسئله قیامت و مرگ و قبر و عذاب را، همه و همه را فراموش کرده ایم وفقط به خوشی و خوبی فکر می کنیم

و بس و شب و روز در تلاشیم که چگونه وقت خود را با چرت و پرت تلف کنیم.

والسلام

شادی روحش صلوات

  • سیــــده گمنــــام

کلاس چهارم یادتونه توی کتاب درسی‌مون یه پسر هلندی بود که انگشتش را گذاشته بود توسوراخ سد تا سد خراب نشه؟؟؟ قهرمانی که با خاطره اش بزرگ شدیم ..."پطروس"

تازه تو کتاب عکسی هم از پطروس نبود وما هیچ وقت تصویرش رو ندیدیم ...!هر کدوممون یه جوری تصورش را کردیم

که خسته بود، رنگ پریده، انگشتش کرخت شده بود و... گذشت ...
 گذشت و دیدم اصلا اسمش پطروس نبود!بلکه هانس بود.
 هانس یک شخصیت تخیلی بود که یک نویسنده آمریکایی به نام "مری میپ داچ" نوشته بود.
 "بعدها هلندی ها از این قهرمان خیالی که خودشان هم اون را نمی شناختند، یک مجسمه ساختند."
خود هلندی‎ها خبر نداشتند ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم ...
خبر نداشتند اگر ما می فهمیدیم پطروسی در کار نبوده ناراحت می شدیم ...
اما سرزمین من پر از قهرمان بود ...
قهرمان هایی که هم اسم هاشون واقعی بود و هم داستان هاشون ...
میخوای اسم چندتاشون را بگم؟میدونین چیکار کردن که قهرمان شدن؟
"شهید ابراهیم هادی جوانی که با لبان تشنه تا اخرین نفس در کانال کمیل ماند و برای همیشه
ستاره ی انجا شد،کسی که پوست و گوشتش بخشی از خاک کانال کمیل شده است ..."
"حسین فهمیده "13ساله ای که زیر تانک رفت ...
"حاج محمد ابراهیم همت "سرش را خمپاره برد ...
3 تا برادر بودن به اسم‎های: علی، مهدی، حمید باکری هیچ کدوم جنازه‌هاشون برنگشت ...
"مهدی و مجید زین الدین "دو تا برادر که تو یه زمان شهید شدند ...
"حسن باقری" کسی که صدام برای سرش جایه گذاشت ...
"مصطفی چمران" دکترای فیزیک پلاسما از دانشگاه برکلی آمریکا داشت، اومد لباس خاکی پوشید و رفت
توی جبهه دهلاویه شهید شد ...
کاش توی بچگیمون به جای گنجاندن داستان‌های تخیلی، این قهرمان‎کاش این ها را بهمان معرفی می کردند
مگه خودمان قهرمان واقعی کم داشتیم؟
 
شهدا شرمنده ایم ...



  • سیــــده گمنــــام
 
 
سید مرتضی را دیدید بگویید دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!
به حسن باقری بگویید در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!

فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد 

اگر بفهمد واویلاست می میرد برای امام خمینی
شاهرخ ضرغام را حتما خبر کنید!
بگو به امام خمینی که روی سینه ات خالکوبی کردی می خندند!
راستی ؛حاج احمد اصلا می دانی موبایل چیست؟
تاحالا باوایبر وواتس آپ کار کرده ای؟
بیخیال برادر ,همان بی سیمت را بیاور, من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب می کنم!
فقط خواهشاً به نیروهایت
دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند در فضای مجازی نکنند
اینجا آداب خودش را دارد!
باید همه چیز را با گفتگو حل کنید!
حاج احمد تلفات زیادی داده ایم!
مسامحه و غفلت امانمان را بریده!
عده ای به اسم جذب حداکثری حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند
تو را بخدا برگرد
خدا را چه دیده ای, شاید در این مخمصه ای که گیر کرده ایم، تو و رفقایت به دادمان رسیدید!
نقطه سرخط....


 

 
  • سیــــده گمنــــام