رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۷۵ مطلب با موضوع «پای درس استاد» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

  • بی‌تعارف بگویم؛آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی‌خواند، خوب هم نمی‌تواند بجنگد
  • شکست وقتی است که ما وظیفه‌مان را انجام ندهیم
  • تا زمانی که این بانگ الله‌اکبر هست مبارزه هم هست،
    تا زمانی که ظلمتی هست تا زمانی که کفر هست مبارزه هم هست
    شکلش فرق می‌کند اصلش که فرق نمی‌کند
  • هرگز نباید به دشمن آسایش فکری داد تا بتواند طرح‌ریزی کند؛
    باید متکی به تخریب ابتکار عمل دشمن قبل از وقوع هر حمله‌ای از جانب آن باشیم

پس از عملیات امام مهدی(عج) نگاهم به شخصی افتاد که
سطلی به دست گرفته بود و فشنگهای روی زمین را جمع می‌کرد
این شخص کسی نبود جز برادر باقری که می‌گفت:
اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد

شهید حسن باقری


روزی نبی مکرم از کوچه در حال عبور بودند شنیدند صدای گریه از خانه ای بلند است
علت را جویا شدند گفتند کسی در این خانه شهید شده است برای آن گریه میکنند
حضرت با شنیدن این خبر گریه کردند و گفتند یاد عمویم حمزه افتادم که شهید شد
ولی گریه کنی برایش نبود
نقل است بعد آن هرکس از خانه ای از دنیا می رفت یا شهید می شد
اول برای حمزه عموی پیامبر گریه می کردند و سپس برای مصیبت خود
نبی مکرم با این کارتبیین مقام شهید میکردند
و احترام به مقام و منزلت شهید از معروفاتی هست که نباید فراموش شود

"پای درس استاد حجت الاسلام سلامتی "

*9بهمن سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری ولی متاسفانه حقیر نتونستم دیروز مطلب بزارم


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

برادران!
شما در حالی به این وصیت گوش فرا می دهید که این حقیر فقیر،
دست از دنیا کوتاه دارد و چشم امید به دعای شما عزیزان دوخته است
می خواهم آنچه در تمام عمر علی الخصوص در این اواخر بیش از هر چیزی مرا
بیشتر داغدار می کرد و جگرم را می سوزاند با شما در میان گذارم
عزیزان!
دوری از امام زمان (عج) مرز سالها و قرنها را در نوردیده است
اکنون بیش از هزاران سال از محرومیت عالم از دیدار با آن حجت خدایی می گذرد
آنچه تلخ و اسفبار است این است که شیعه چه بد با غیبت مولایش خو کرده است
چه ناجوانمردانه بریدن از مولا برایش عادت شده است...
چه بی معرفتیم ما که اصل کل خیر برایمان فرع شده است...

شهیدحجت الله رحیمی




*درد این است که ما مدعی هجرانیم ؛
دردِ هجران تو چشیدی
و نفهمید کسی

از آیت الله بهجت پرسیده شد چگونه درب خانه امام عصر را بکوبیم که بهترین راه باشد !؟
فرمودند ؛ دعا برای امام زمان اگر فقط لسانی نباشد و قلبی باشد ،
مگر میشود در جلب محبت بیشتر او به ما و ازدیاد محبت ما به او مؤثر نباشد !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ما یاد گرفته ایم،
هرکه را که به در و دیوار خانه عکس شهدا میزند یا شهادت لقلقه ی زبانش است
را شهدایی (تر) میدانیم
یا هرکه عکس رهبر را میگذارد و جانم فدای رهبر و لبیک لبیکش گوش فلک را پرمیکند
ولایی (تر) میدانیم
یا هر خانومی که چادرش را محکم تر می گیرد مومن (تر)
یا هر مردی که ریشش بیشتر مذهبی (تر)
اما ظاهر کجا نشان دهد از سر درون شخص
برای شهدایی بودن باشهدا بودن لازم هست اما کافی نیست
حجاب یک نشانه زن مومن است اما کافی نیست
حب و علاقه اطاعت را درپی می آورد, اما کافی نیست

یادمان که نرفته مردم کوفه هم دعوت نامه فرستاده بودند
مردم کوفه هم حسین(ع) را دوست داشتند اما وقتی پای عمل رسید
پای جان و مال و حب دنیا رسید، میدان خالی کردند...جا زدند...
بین حرف و عمل فاصله هست
حرف حرف هست نه سختی دارد نه جان گذشتن می خواهد و نه خودسازی لازم دارد
این عمل هست که برای به تحقق پیوستن آن باید از خودت خرج کنی
باید از خودت و از علایق و وابستگی هایت چشم برداری
آن که شهید می شود
فقط اللهم ارزقنا شهادت نگفت،فقط آرزو نکرد
معامله کرد, خون داد,جان داد,گذشت از هرچه غیراو...
چه خوب هست که ظاهر و باطن شخص مومن بودن و مذهبی بودن او را نشان دهد
نه اینکه در قالب شخص مذهبی فرو رود و اعتقادش را در قالب ظاهر فریاد زند
اما باطن و رفتارش نقیض ظاهرش باشد
امان از آدم های متظاهر
این روزها اینقدر آدم ها با ظاهر خوب اما هزاررنگ دیده ام که به خودم هم شک دارم
بعید نیست من هم....
خدایا پناه می برم به تو...



*آیت الله بهجت(ره):
زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند:فروختی؟
گفت: نه ولی تمام شد!



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

برادرم چشمان زیبایی داشت،
اما تا لحظه شهادت هیچ کدام از بانوان فامیل و همسایه متوجه نشده بودند که
رنگ چشمان حسین خاکستری است!
او به هیچ عنوان به نامحرم به صورت مستقیم نگاه نمی کرد؛
معقتد بود که چشم دروازه گناه است
به یاد دارم در دوران بچگی یک بار تلویزیون خراب شد، حسین آن را تنظیم می کرد
و دائم از ما می پرسید: بچه ها درست شد؟
معترض شدیم که چرا خودت نگاه نمی کنی؟
او نمی خواست حتی زنان خارجی بی حجاب را در فیلم ببیند! می گفت:
«به گفته امام علی(ع) چشم، مرکز گناه است هر چیزی ارزش دیدن ندارد .»

شهیدحسین تاجیک
راوی خانم "معصومه تاجیک" خواهرشهیدان علی اکبر، حسین و داوود تاجیک


*
حاج آقا جاودان
از  امام صادق علیه السلام سوال کردند. آقا چرا  یوسف(ع) در آن  لغزشگاه خیلی بزرگ نلغزید؟
گفت برای اینکه از اول یک بار هم در صورت او  نگاه نکرده بود.  قدم اولش را نرفته بود
اگر خدایی نکرده آدم قدم را برود،
ببینید تا من قدم گناه را برمی دارم، سایه شیطان می افتد روی سرم



  • سیــــده گمنــــام

 هو الرحمن الرحیم 


زمان جنگ کارش مکانیکی بود 

در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضـا که شهــید شد…

عبدالمطلــب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کـرولالی خودشبا ما حـرف می زد.

ما هم می گفتیم: چی می گی بابــا!؟

محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت.

دید ما نمی فهمیــم، بغل قبر شهید با انگــشت، یه دونه قبــر کشید…

روش نـوشت: شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نــگاه کـرد،

خندید، ما هم خــندیدیـم.

گفتیم شوخیـش گرفتــه، دید همه ما داریم می خنــدیم، طفلک هیچ نگــفت…

یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت…

فرداش هم رفت جبهــه، ۱۰ روز بعد پیکر پاکش رو آوردند،

دقیقاً تـوی همون جــایی که با انگشـت کشیــده بود خاکـش کــردند.


توی وصیت نامه اش اینجور نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

یک عمر هر چی گفتم به من می خنــدیدند،

یک عمر هــر چی میخواستـم به مردم محبت کنم، فکــر کردند من آدم نیستم،

مسخره ام کــردند…

یک عمر هـر چی جدی گفــتم، شوخی گرفتند…

یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم، خیلـی تنــها بودم.

اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونیــد، هر روز با آقــام حـرف می زدم.

آقا بهم گفت: تو شهیــد می شی، جای قبــرم رو هم بهم نشـون داد،

این رو هم گفتم اما بــاور نکردید!


شهید عــبدالمطلـب اکبـری



آیت الله بهجت (ره): «کلامی که از زبان ما خارج می شود قبل از آنکه به گوش خودمان  برسد والله امام زمان میشنود


* نمیدونم چی بگم زبان قاصره !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم 


مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...

زمان جنگ وقتی ما رسیدیم جبهه و از قطار پیاده شدیم،

دستور دادن لباس خاکی بپوشیم!

بچه ها همه پوشیدن و یه دست شدن، یه تیپ شدن!

تیپ خاکی شدن، تیپ لباس تقوا...

شهدا آخر تیپیولوژی بودن!!

میدونید بچه ها؟!...

جبهه آخر چشم چرونی بود!

شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کنه...

دنبال این بودن که خوشگلِ خوشگلا، یوسف زهرا، امام زمان(عج) نگاهشون کنه...

حالا تو برو هر تیپی که میخوای بزن

اما حواست به این باشه که کی نگات میکنه...!!

هر کی که امام زمان(عج) نگاهش کرد، کارش کار شد...

بارش بار شد...

شما تو این دنیا دنبال چی هستین؟!

مگه چند روز به مردنتون مونده؟

کی گفته فردا رو می بینید؟

همه مون یه روز لباس عروس می پوشیم، مرد و زن...

با لباسِ سفید و خوشگل ما رو کفن میکنن!

اون وقت اگه شب اول قبر امام زمان(عج) نیان بگن:

«این مال منه، ولش کنید...» کلاهمون پس معرکست!!

شهدا به امام زمان(عج) راست گفتن «دوسِت دارم!»

حرف راست زدن و پاش هم ایستادن...

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...

کاش موقعی که خاکمون میکنن امام زمان(عج) بیان و بگن:

«من دیدم که این آدم فلان موقع، یواشکی رفت یه گوشه و خلوت کرد، یه قول هایی به من داد و پای قولش هم ایستاد...»

حاج حسین یکتا



+حاجی یاد قول و قرار های یواشکی خودم که می افتم خجالت میکشم !


مرحوم آشیخ جعفر مجتهدی:

اگرعاشق رنگ معشوق به خود نگیرد در عشق خود صادق نیست و عاشق کسی هست که رنگ معشوق به خود بگیرد و متصف به اوصاف معشوق باشد.



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
 

پیر مرد 70 ساله بود , پشت خط، مسئول ایستگاه صلواتی بود
محاسنی سفید و چهره ای نورانی داشت . بسیجیان به او «بابا صلواتی » می گفتند
و گاهی به شوخی می گفتند: «بابا امروز نور بالا می زنی!»
واقعا چهره ای دوست داشتنی و شخصیتی مجذوب کننده داشت
از گفتار و رفتارش لطف و عطوفت می بارید . چهارماه بود به مرخصی نرفته بود
هر وقت علتش را می پرسیدیم
می گفت: «چرا به مرخصی بروم؟ من آمده ام در خدمت رزمندگان باشم . عمرم را کرده ام
این آخر عمری از خدا خواسته ام شهادت را نصیبم نماید
آرزو دارم شهید شوم و مانند امام حسین علیه السلام سرم از بدن جدا شود و بر نیزه قرار گیرد .»
از نظر ما، محال بود این آرزوی باباصلواتی برآورده شود
تا این که یک روز هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند
یک راکت به ایستگاه صلواتی اصابت کرد . پیرمرد به شهادت رسید
وقتی به کنار جنازه سوخته اش رسیدیم; سر در بدن نداشت
دو روز بعد بچه ها سر باباصلواتی را در نیزارهای اطراف رودخانه پیدا کردند
او به آرزویش رسیده بود!

مشق های آسمانی، مجموعه خاطرات فرهنگیان ایثارگر، ص 48

 

 

نوحه خوانی کویتی پور در جمع گردان های لشکر ده سیدالشهدا، قبل از عملیات کربلای چهار
 

+این مدت نبودم نه اینکه کار داشته باشم یا پرستاری پدر باشه و یا خیلی چیزهای دیگه ... نه !
اخه همش این مدت به خودم میگفتم باشه شب قدر میاد فرصت هست
فاطمیه میاد
عاشورا میاد
خوب جبران میکنیم دیگه ...
یادم رفت !! یه چیز مهم یادم رفت اینکه همیشه انبیا و خدا و ائمه ناظر هستند
به یه شخصی میگن چرا فلانی اینقدر پیر شده ؟! تو جواب بهش میگن یه بچه ناخلفی داره
که آی داره اذیت میکنه دارن دقش میدن بچه هاش , اینقدر ادا درمیارن این بچه ها
تا پدرشون رو سکته ندن ول نمیکنن که
پدر خیلی بچه هاش رو دوست داره , 
نگاه کنم ببینم من برای امام زمان اینطور نیستم که ....
ببینم این شب ها که میرم مجلس با دل و قلب میرم یا فقط از روی عادت !
همش مرور کردم ببینم چیکار کردم اخه ...
همش میگفتم بعد از این دهه بازم تو این قافله هستم یا نه ! یا منم دست این دل رو گرفتم
شبانه از این خیمه زدم بیرون ؟!
اخه خیلی ها از خیمه زدن بیرون
مگه نه اینکه کل ارض کربلا کل یوم عاشورا
منم نکنه رفتم بیرون توهم برم داشته که هنوز تو قافله هستم ؟

 

 حجت‌الاسلام پناهیان

حسین(ع) هر محرم به دل‌های ما می‌آید و می‌فرماید:
«می‌خواهم با یزید دلت مبارزه کنم؛ تو فقط مانعم نشو، بگذار کارم را انجام دهم»
اما کوفیان دل ما نمی‌گذارند حسین کارش را تمام کند.
یعنی ما معمولاً در مقابل حسین(ع) مقاومت می‌کنیم.

فدایش بشوم که دوباره سال بعد می‌آید: من حسینم! آمده‌ام دلت را آباد کنم...


اگه کسی از دوستان و بزرگواران آذری زبان هستند گوش کنند
پای درس استاد سلامتی دریافت

بازم اگه کسی دوست داشت گوش کرد متوجه نشد بگید براتون ترجمه کنم

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد
بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد
یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛
اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد
بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند
با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند
صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود
لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد
همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد کنار دروازه گذاشت
و داد زد:
بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو آورده ام...

شهید ابراهیم هادی ,کتاب سلام بر ابراهیم



علامه حسن زاده آملی حفظه الله نقل می کنند:
در تعطیلات تابستان به آمل رفتم، خوابیده بودم بچه ها سر و صدا کردند و از خواب بیدار شدم و
غضبناک شدم و بعد از آن ناراحت شدم که چرا من غضبناک شدم.
آن قدر گریه کردم تا این که نتوانستم غذا بخورم، به تهران آمدم و راهی تبریز شدم
تا سراغ طبیبم علامه طباطبایی(ره) رفتم.
به ایشان گفتم من حال نماز ندارم، بدون این که به ایشان جریان را بگویم
گفت: بی خود غضبناک می شوی و انتظار هم داری که در نماز حال داشته باشی

+ اوضاع ما چطوره ؟! اخلاق هامون
در روز چقدر بی خود عصبانی میشیم رو خلق الله
وامصیبتا چقدر تند با پدر و مادر رفتار میکنیم ؟!
 مبادا خودمون رو اصلاح نکنیم و وارد محرم بشیم !
تا امشب فرصت داری , خوب فکر کن .... خودمون رو اصلاح کنیم
چون صدای
نداى "هل من ناصر" او به گوش مى رسد...
چون
آیت‌الله میرباقری:
«به استقبال ماه محرّم می‌رویم؛ ما اگر خوب بتوانیم از این ایام استفاده کنیم،
حقیقتاً به منزله شب قدر است و راه ما را بسیار کوتاه می‌کند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

استاد فاطمی نیا می فرمود :
یک بار یک نفر در حرم امام رضا علیه السلام به من گفت من را یک نصیحتی بکن ،
بردمش روبروی ایوان طلا گفتم :
ببین این امام رئوف است ، از رأفت این امام یک ذره بگیر و برو بیرون !
حیف است بیایی اینجا بگویی «السلام علیک ایها الامام الرئوف»
بعد برگردی بداخلاق شوی


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

اومد و بهم گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟
ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد ...
نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی
می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه. من شانزده سالمه
چشام مریضه چون توی این شانزده سال امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) رو ندیده
دلم مریضه، بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم
گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ...


خاطره ای از زندگی شهید صاحب الزمانی
راوی: آقای زرگران "همرزم شهید"





مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند :
در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا علیه السلام به ایشان داشته اند مطلبی را بیان فرمایند مرحوم علامه امتناع کردند ، پس از آنکه ایشان را به حق امام قسم دادم فرمودند : دو تا از الطافی که حضرت داشته اند بیان میکنم ، اول اینکه : مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند در نتیجه حیا میکنم بخوابم ( یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض)
کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست
از دل شب تا سحر خدا خدا میکند
دوم اینکه : وقتی نماز میخوانم یک سید محمد حسین دیگری در عالم بالا نظاره گر به نمازم در پایین است
این است معنای الصلاه معراج المومن


  • سیــــده گمنــــام