رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۲۴ مطلب با موضوع «حجاب» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

خواهر گلم دلت جهاد میخواهد!؟
که مثلا چادرچاقچور کنی ,سربند یا زهرایی ببندی , و راه بیافتی
تفنگ به دست از این کالیبر بالاها و بروی سوریه...!؟
وقتی رسیدی اولین داعشی را بکشی حس غروری کنی و صدا به غبغه بندازی
و بگویی : بعدی...نبوووود!؟
نه!خواهر گلم نه!
جهاد تو اینجاست که همانند حضرت زهرا(س) دفاع کنی از امامت و ولایت
راه علم و فرزانگی در پیش بگیری در پیشرفت کشورت قدم برداری
خودسازی معنوی و اخلاقی کنی عفت و حیا پیشه کنی
به تجملات دنیا بی اعتنا باشی , خوب همسرداری کنی
در دامن پر مهرت فرزندانی,شجاع و با تقوا تربیت کنی,انسانی والا و سربازی برای امام زمان (عج)بسازی
مایه ی آرامش خانواده باشی وبشوی الگوی به تمام معنای یک خانوم ولایتمدار
نکند بشود چیزی شبیه به ” یؤمن ببعض و یکفر ببعض ”
بدان همان خدایی که میگوید جهاد مرد در میدان مبارزه است جهاد تو را در خانه و‌ همین جامعه می داند
پس به کوری چشم دشمنی که تمام تلاشش از بین بردن خوبی های توست و از هم پاشیدن خانوده ات
بایست و مردانه در این میدان بجنگ!
مواظب خوبی هایت باش خواهر گلم 
 


معصومه(س) ترجمان بلند عاشوراست و قصه با زینب هم سفرشدن
وفات فاطمه معصومه (س) تسلیت باد


اهالی قم التماس دعا ...


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آیت الله احمدی میانجی جمله ای را میگفتند که با گفتن آن اشک از چشمانشان سرازیر میشد میگفتند :
وقتی میبینم یا میشنوم که یکی از شیعیان امیر المومنین علیه السلام بد حجابی یا بی حجابی می گردد,
دلم می سوزد , زیرا آنان ناموس امام زمان (عج) هستند و بعد می فرمود :
آی جوان ها به نامحرم بد حجاب نگاه نکنید که
باید در روز قیامت به اهل بیت (ع) جواب پس بدهید !


به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که،
حجاب را حجاب ‏را، حجاب را، رعایت کنید.
شهید حمید رستمى


آیت الله مشکینی (ره) می فرمودند : «علاوه بر اینکه حضرت حجت (ع) اعمالمان را می بینند ، هر هفته دو بار ملائک نامه اعمال را بصورت مکتوب به حضور ایشان عرضه می دارند. حضرت وقتی می بیند که فرد شیعه گناهی مرتکب شده و توبه نکرده گریه می کنند و می فرمایند: «باز هم گناهان ایشان باعث شد تا ظهور من به تأخیر بیافتد.»

  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند
در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و
احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد.
صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد
پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت
 من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم
یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید
پول توجیبى هایش را جمع مى کرد
هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد
توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد
مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟
مى گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند

راوی مادر شهید احمد کشوری


+ بانوی سرزمین مقدس اسلامی فکر کردی ذهن چند جوان را خراب کردی ؟!

+وقتی می خوان کسی رو از عزا در بیارن، براش لباس می برن...
خدایا بعد از 2ماه عزا...
بر قامت امام عصر، لباس فرج و بر ما ، لباس تقوا بپوشان
حلول ماه ربیع الاول مبارک

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

استاد امروز کلاس را زود تعطیل میکند و من از این بابت خیلی خوشحالم برعکس روزهای دیگر  ...
سردرد هایم باز شروع کردند به بازی گرفتن ,کاش میفهماندم به این سرد درد که من به اندازه کافی
زجر میشکم توروخدا تو دیگه شروع نکن ...
طوری تند تند پله های دانشگاه رو پایین می روم انگار قراره برای همیشه از اینجا خلاص شوم ولی با خودم میگم :
از چی فرار میکنی هفته دیگه همین ساعت دوباره باید تحمل کنی
و من خسته تر از همیشه با دلی پر و با بغضی که هر ان منتظر ترکیدن میگم اخه تا کی ! تا چند هفته ؟
همه صحنه ها درست جلو چشمم شروع میکنند به رژه رفتن , لبانم را گاز میگیرم تا گریه ام نگیرد
چرا این 3 , 4 سال به این مسئله عادت نکردم ؟!
صدایشان هنوز در گوشم میپیچد طنازی ها و خنده هایشان , لاک های جیغ ! لباس های ناجور ...
خنده های استاد
-خانم بانوی گمنام شما چرا ساکتید ؟
حق داشت !
تنها کسی که فقط سرش پایین و بی توجه به او بود فقط من بودم و این برای کل کلاس خوشایند نبود
صدای خنده و طنازی که به جای گفتن "شما " به استاد "تو" گفته میشد ازارم میداد
و در اخر بابت این بی طنازی و نداشتن لاک های جیغ و همراه نبودن با ان ها در خنده های اتشفشانی محکوم میشدم
محکوم به این که " محجبه ها ساکت و افسرده هستند ...
سرم را تکان میدهم عمیق نفس میکشم مثل همیشه به او پناه میبرم "لا حول ولا قوه الا بالله العلی  العظیم "
ارام میشوم مثل همیشه ارامم میکند

از دور او را میبینم ! تا رسیدن به او همه چیز از ذهنم عبور میکند (+)
خیلی وقت اورا ندیده ام ! دستش رو میگیرم و میکشانمش و به نماز خانه میبرمش
حالا هیچکس نیست من و او تنهاییم
ریحانه ؟ ریحانه واقعا خوتی ! چنان در اغوش میگیرمش که انگار خواهر گمشده ام را یافته ام
و او گریه میکند
دوباره نگاهش میکنم , همان دخترکی که نمیتوانستی چهره واقعی اش رو از پشت هزاران مواد ارایشی ببینی اش
حالا جلویت نشسته ساده ساده و دوست داشتنی چقدر با چادر شبیه فرشته ها شده بود
راستش این صحنه ها رو تو فیلم ها دیده بودم و همیشه مسخره میکردم ولی اخر بر سرم امد
فقط به هم نگاه میکردیم و گریه ... انگار حرف های همدیگه رو بدون اینکه به زبان بیاریم میفهمیدیم
حق بدهید دلتنگی بد دردیست
چیکارا میکنی ریحانه ! و او ارام و شمرده قصه زندگی اش را بیان میکند
و من محو حرف ها و خوشبختی هایش می شوم
چقدر عوض شده !حرف هایش , رفتارش ! با وقارتر شده
چقدر عوض شدی ریحانه !
تایید میکند حرفم را میگوید همه میگویند ... من از لحظه توبه ام عوض شدم و همسرم تو این راه
خیلی کمکم کرد , بانوی گمنام من به ارامش در زندگی ام رسیدم
پای حرفم هستم بانوی گمنام , من با خدا معامله کردم و واقعا هم سود کردم
از سختی های زیادش در زندگی حرف میزد چنان با ارامش و با توکل از مشکلاتش میگفت که من
واقعا شرمنده شدم ... چقدر ریحانه بزرگتر شده بود
از هر دری حرف زدیم
تا اینکه گفت : یکی از ارزوهای زندگیم داری اتفاق میفته ...
جوری گفت که من نگران گفتم ریحانه چی شده ؟!
دارم پیاده با علی آقا میرم کربلا , خود امام حسین دعوتم کردن قرار نبود برم ...
و من زار بود که میزدم دست هاش رو گرفتم چی می تونستم بگم ؟!
فقط گریه میکردم
با هزار مصیبت از هم جدا شدیم و من اومدم خونه
شب بود با گریه داشتم مداحی گوش میکردم اصلا چی شد امسال جاموندم ؟!
" چندتا از دوستانم دارن میرن کربلا , مامان , بابا شما اجازه میدید منم برم ...
میتونی بری عزیزم , مامان شما الان جدی داری میگی ؟ بله چرا که نه , تنها که نمیخوای بری نزارم
و من واقعا حال خودم رو نمیفهیدم
تو اتاق کتاب به دست مثلا دارم درس میخونم فکرم همش به سفر کربلا بود باید فردا اول وقت میرفتم پیش خانم ... میگفتم منم ثبت نام کنید ! مامان میاد تو اتاقم یه خورده این پا اون پا میکنه ... مامان چیزی شده ؟ بانوی گمنام میشه منم ببری کربلا ! مامان اخه شما با این وضعیت نمیتونید اصلا نمیشه !خوب مادر جان با ویلچر میام شما یه کم کمکم کنید میتونم , مامان با این وضعیت شما به خدا نمیشه
! اخه مادر شما بری کربلا من بمونم دق میکنم ....
تحمل گریه ها و حصرت مادر برای من خیلی سخت بود !
تصمیم سختی بود ولی رضایت مادر برام از هرچیزی واجب تر
عزمم رو جذم کردم بغلش کردم و بوسیدمش ;اخه مادر من , مگه میشه من برم کربلا شما تنها بمونید و غصه بخورید ! کی گفته من برم شما بمونید , ان شالله به بابا میگم بعد امتحاناتم بابا ثبت نام کنن همگی با هواپیما میریم اینطوری شما هم راحت میتونید برید زیارت اذیتم نمیشید
من اصلا نمیرم کربلا همینجا میمونم ان شالله بعد امتحانات  همگی با هم میریم
بدون شما اصلا زیارت برای من نمچسبه , صفای زیارت به اینه که شما با من باشی دم ورودی حرم بگم به ارباب , آقا جان ببینید با مادر اومدم به حرمت مادرتون دست خالی ردم نکنید
بغلش میکنم پیشانی اش رو میبسوم انقدر میگویم و حرف میزنم تا لبخند را به روی لب هایش میبینم
اربعین کربلا ...... نشد جاماندم
ان شالله با مادر "

صدای پیام که میاد باز میکنم


ای رفیقان که سوی شهر حسین در سفرید
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبوده که شما ها بپرید
فکر این مساله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید
من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید
و ببالید به خود چون که رسیدید حرم
بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

چادر لباس رزم است
رزم با نَفْسْ , رزم با بی حیایی , رزم با بی حجابی ...
لباس رزم که عاشقانه ندارد .. میشود عاشقانه دوستش داشت
اما کسی برای لباس رزم عاشقانه نمیگوید !
لباس رزم نشانه است رجز دارد و جهاد !
مثل چفیه ی آقا
آن وقت اگر تاب آوردی و فاطمی ماندی شیرینی اش را با هیچ مدل و برند و مارکی عوض نخواهی کرد .
لشگری که لباس دشمن را تنش کند هرقدر هم پاک و وفادار و صادق باشد فرمانده را دلسرد میکند
راستی
شهدا , سنگینی چادر مشکی از کوله های شما بیشتر نیست !
یاری مان کنید

+ یادداشت یک دختر خانم روی تابوت یک شهید


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

فرقی نمیکند کجا!
یا کِی!
در هیاهوی این شهر هرکجا و هروقت دچار واهمه شدی!
با ایمانت وضوبگیر ...
زیرلب نیت کن حجاب میکنم قربة الی الله  ...



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بانــــــو
امروز در آسمان وِل وِلــه ایی به پا کردی...
هنوز هم فرشته ها به تو مات و مبهوت نگاه میکنند
"تو" چگونه تمام واژه های زیر را به این زیبایی در کنار هم قرار دادی!؟
آفــــــتــــاب...
دهــــان روزه...
گــرمـای چـــهـل درجـه...
حــجــاب...
و عـــشـق...

شاید تا به امروز باورشان نمیشد "اشرف مخلوقات" یعنی چه؟



+ هوا گرم شده و تو در زیر چادر مشکی ات عرق میریزی
نه برای انکه مبادا در اتش دوزخ بسوزی ,برای اینک خدایت خوشش بیاد و به ملایکه بگوید
ببینید این همان کسی ایست ک به خلقتش به خود افرین گفته ام...



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خیلی وقت بود از راز دلش با خبر بودم از نگاه های پر التماسش
همه چیز از چهار یا پنج ماه پیش شروع شد
زهرا دوست دوران دبیرستانی ام را دیدم با هم شروع کردیم به حرف زدن ,
در این هنگام ریحانه را دیدم بعد از سلام و احوال پرسی با ریحانه ,
رو به زهرا گفتم , زندگی با همسرت راضی هستی ؟ گفت خدارو شکر من راضی ام !
از زندگی زهرا به ریحانه گفتم , از اینکه با سادگی شروع کرد ملاکش صداقت ایمان بود , همسرش دانشجو ...
ریحانه هم گوش میکرد , زهرا و ریحانه با هم دوست شدند , حالا بیشتر با هم حرف میزدن تا من
بعد از کمی صحبت , ریحانه رو به هردوی ما گفت : میخواهم من هم با حجاب باشم !
من و زهرا با تعجب بهم نگاه کردیم
روزی نبود که بدون آرایش باشد , روزی نبود که با شلوار تنگ به دانشگاه نیاید ... چطور یک دفعه ؟
زهرا و من شروع کردیم به تشویق کردن از حجاب گفتیم از حجاب ظاهر و باطن
میدانستم در زندگی اش حتی بین محرم و نامحرم حجاب باطنی هم وجود ندارد ,
از رضایت امام زمان گفتیم
چشم هایش پر اشک بود , گفت میخواهم این راه را انتخاب کنم
زهرا تشویقش کرد , زهرا که اورا نمیشناخت حالا چنان دلبسته او شده بود که من هم تعجب کردم
یک چیز فقط را مرا میترساند , اونم این بود که ریحانه  انتخابش  احساسی باشد
شب ها بهم پیام میداد که بانوی گمنام آرامش ندارم نمیتونم بخوابم ,میدونی تو این شهر تو هر ساعت چندتا پسر به من نگاه کردن ؟
آرامش میکردم میگفتم خوشا به سعادتت انتخاب شدی ریحانه !
تا اینکه دو هفته بعد او را ناراحت و گریان دیدم , دوستان و فامیل حجابش را مسخره کرده بودند
ریحانه کم طاقت شده بود , دوستان و هم کلاسی هایش او را طرد کرده بودند
این میان من و زهرا هرکاری کردیم باز کم بود ,
ریحانه حساس بود برای همین با پوشش های آنچنانی میخواست اوج باشد و حالا اینطور رفتارها ؟ برایش سنگین بود
ریحانه چادری نشد ولی دیگه از آرایش و مانتوی تنگ و شلوار تنگ و موهای بیرون خبری نبود
ساده و دوست داشتنی شده بود , دلش پیش چادر بود میگفت چادر خیلی بهتره
بانوی گمنام میخوام حضرت زهرا ازم راضی باشه ! دعام میکنی ؟
میگفتم ریحانه من دعا میکنم ولی خودت هم باید همت داشته باشی ,
از سختی ها میگفتم , از سختی های خودم از حرف ها و رفتارها و توهین هایی که به من میشه به ریحانه گفتم و او قبول میکرد ,
مشکل اصلی مادر او بود و فامیل ...
با هم در ارتباط بودیم تا اینکه چند وقتی از هم خبر نداشتیم
امروز بعد جلسه امتحان دیدمش , باورم نمیشد , واقعا ریحانه بود ؟؟؟؟
بغلش کردم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم ! گفت بانوی گمنام تعجب کردی نه ؟
با هم نشستیم صحبت کردیم
" خیلی منتظر فرصت بودم چادر سر کنم , خیلی رو خودم کار کردم دیگه حد و حدود نامحرم و محرم رو حفظ کردم , شروع کردم به خوندن نماز , شب ها وقتی همه میخوابیدن میرفتم رو پشت بوم زار میزدم توبه میکردم , همه چیز درست پیش میرفت ولی چادر .. نمیتونستم , اراده محکم نداشتم , بیشتر به خدا نزدیک شدم
شروع کردم به گرفتن چله ... چله دعای توسل , تو دعا خدا رو قسم میدادم به حضرت زهرا , به آبروی حضرت زهرا , که دستم رو بگیره
هنوز چله تموم نشده خواستگار اومد یه فرد مذهبی , نا امید بودم چون خانواده من قبول نمکیردن و هم شاید خانواده آقا پسره , در کمال تعجب دیدم همه چیز جور شد خانواده ام مخالفتی نکردن , راستی اولین شرط پسرشون این بود باید چادر سرم کنم , من با خدا معامله کردم بانوی گمنام و واقعا هم سود کردم , اولین خریدمون برای عقد , همسرم برای من چادر گرفت , حالا دیگه آرزوم برآورده شد , خود همسرم و خانواده اش خیلی مذهبی هستند , حالا کسی دارم مثل کوه پشتم وایستاده نه تنها مسخره نمیکنه بلکه برای حجابم افتخار میکنه "


دوست خوبم زهـرایی شدنت مبارکـــ 


بانو...
دختری که در پس پرده حجاب مخفی می شود،
ممکن است در زمین گمنام باشد،
اما...
مطمئنم در آسمان مشهور است



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

جانت راکه بدهی در راه خدا "شهید" می نامند تو را
به گمانم اگرروحت را هم بدهی شاید...!
و من احساس میکنم اینجا و در این سرزمین؛ دختران زیادی هستند که هرروز ،
پشتِ سنگر ِسیاه ِساده ی سنگینِ خود
دفاع می کنند از نجابتشان. و هر لحظه شهید می شوند انگار !
پس "شهید زنده" حواست به حجابت باشد...



درحسرت شهادت

  • سیــــده گمنــــام

کاش مثل او بودیم ...
کاش
موقع سوار شدن به تاکسی ,
راننده میگفت اول حجاب , اگر رعایت نمیکنید نمیتوانید سوار شوید
موقع خرید
مغازه دارها میگفتند تا موقعی که اینگونه بد حجاب هستید نمیتوانید خرید کنید
در اداره
حق نداریم مسائل شما رو رسیدگی کنیم تا زمانی که حجابتان را رعایت نکنید
در دانشگاه
محل کسب علم است با  حجاب باید بود و اگرنه ثبت نام صورت نمیگیرد
کاش همه جا شعار ما این بود :

ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است    ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

ما اشتباه کردیم , ما مثل آزاده بزرگوار مهدی طحانیان جرات نداریم و نداشتیم .
سکوت کردیم در برابر این ننگ و
در مقابل بی حجابی سکوت کردیم
آقا مهدی را بارهای دیده ایم در تلویزیون , مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، دربرابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند و همرزمش علیرض ارحیمی شعررا خواند:ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است , ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است

 

 

یک روز دختر بی حجابی آمد توی مغازه، خانواده اش از آن شاه دوست های درجه یک بودند.
محمود گفت: ما با شما معامله نمی کنیم،
پرسید: چرا؟ گفت: چون پول شما خیر و برکت نداره.
دختر با عصبانیت گفت: حسابت رو می رسم ها!
محمود هم خیلی محکم گفت: هر غلطی می خواهی بکنی، بکن.
تمام آن روز نگران بودیم که نکند مامورهای کلانتری بیایند محمود را ببرند؛ آخر شب دیدیم در می زنند. همان دختر بود، منتهی با پدرش.
محمود گفت: ما اختیار مالمان را داریم، نمی خواهیم بفروشیم.
حرفش تمام نشده بود که دختر با یک سیلی زد توی گوش محمود.
خواست جواب گستاخی او را بدهد که پدرم نگذاشت؛ آخر اگر پای مامورین به آن جا باز می شد، برایمان خیلی گران تمام می شد؛ توی خانه نوار، اعلامیه و رساله امام داشتیم.
بعد از این موضوع محمود هیچ وقت به آن ها جنس نفروخت.

شهید محمود کاوه
 
رفتار شهدا رو میبینیم، عکس شهدا عمل می کنیم

 
  • سیــــده گمنــــام