هو الرحمن الرحیم
خیلی وقت بود از راز دلش با خبر بودم از نگاه های پر التماسش
همه چیز از چهار یا پنج ماه پیش شروع شد
زهرا دوست دوران دبیرستانی ام را دیدم با هم شروع کردیم به حرف زدن ,
در این هنگام ریحانه را دیدم بعد از سلام و احوال پرسی با ریحانه ,
رو به زهرا گفتم , زندگی با همسرت راضی هستی ؟ گفت خدارو شکر من راضی ام !
از زندگی زهرا به ریحانه گفتم , از اینکه با سادگی شروع کرد ملاکش صداقت ایمان بود , همسرش دانشجو ...
ریحانه هم گوش میکرد , زهرا و ریحانه با هم دوست شدند , حالا بیشتر با هم حرف میزدن تا من
بعد از کمی صحبت , ریحانه رو به هردوی ما گفت : میخواهم من هم با حجاب باشم !
من و زهرا با تعجب بهم نگاه کردیم
روزی نبود که بدون آرایش باشد , روزی نبود که با شلوار تنگ به دانشگاه نیاید ... چطور یک دفعه ؟
زهرا و من شروع کردیم به تشویق کردن از حجاب گفتیم از حجاب ظاهر و باطن
میدانستم در زندگی اش حتی بین محرم و نامحرم حجاب باطنی هم وجود ندارد ,
از رضایت امام زمان گفتیم
چشم هایش پر اشک بود , گفت میخواهم این راه را انتخاب کنم
زهرا تشویقش کرد , زهرا که اورا نمیشناخت حالا چنان دلبسته او شده بود که من هم تعجب کردم
یک چیز فقط را مرا میترساند , اونم این بود که ریحانه انتخابش احساسی باشد
شب ها بهم پیام میداد که بانوی گمنام آرامش ندارم نمیتونم بخوابم ,میدونی تو این شهر تو هر ساعت چندتا پسر به من نگاه کردن ؟
آرامش میکردم میگفتم خوشا به سعادتت انتخاب شدی ریحانه !
تا اینکه دو هفته بعد او را ناراحت و گریان دیدم , دوستان و فامیل حجابش را مسخره کرده بودند
ریحانه کم طاقت شده بود , دوستان و هم کلاسی هایش او را طرد کرده بودند
این میان من و زهرا هرکاری کردیم باز کم بود ,
ریحانه حساس بود برای همین با پوشش های آنچنانی میخواست اوج باشد و حالا اینطور رفتارها ؟ برایش سنگین بود
ریحانه چادری نشد ولی دیگه از آرایش و مانتوی تنگ و شلوار تنگ و موهای بیرون خبری نبود
ساده و دوست داشتنی شده بود , دلش پیش چادر بود میگفت چادر خیلی بهتره
بانوی گمنام میخوام حضرت زهرا ازم راضی باشه ! دعام میکنی ؟
میگفتم ریحانه من دعا میکنم ولی خودت هم باید همت داشته باشی ,
از سختی ها میگفتم , از سختی های خودم از حرف ها و رفتارها و توهین هایی که به من میشه به ریحانه گفتم و او قبول میکرد ,
مشکل اصلی مادر او بود و فامیل ...
با هم در ارتباط بودیم تا اینکه چند وقتی از هم خبر نداشتیم
امروز بعد جلسه امتحان دیدمش , باورم نمیشد , واقعا ریحانه بود ؟؟؟؟
بغلش کردم از خوشحالی نمیدونستم چی بگم ! گفت بانوی گمنام تعجب کردی نه ؟
با هم نشستیم صحبت کردیم
" خیلی منتظر فرصت بودم چادر سر کنم , خیلی رو خودم کار کردم دیگه حد و حدود نامحرم و محرم رو حفظ کردم , شروع کردم به خوندن نماز , شب ها وقتی همه میخوابیدن میرفتم رو پشت بوم زار میزدم توبه میکردم , همه چیز درست پیش میرفت ولی چادر .. نمیتونستم , اراده محکم نداشتم , بیشتر به خدا نزدیک شدم
شروع کردم به گرفتن چله ... چله دعای توسل , تو دعا خدا رو قسم میدادم به حضرت زهرا , به آبروی حضرت زهرا , که دستم رو بگیره
هنوز چله تموم نشده خواستگار اومد یه فرد مذهبی , نا امید بودم چون خانواده من قبول نمکیردن و هم شاید خانواده آقا پسره , در کمال تعجب دیدم همه چیز جور شد خانواده ام مخالفتی نکردن , راستی اولین شرط پسرشون این بود باید چادر سرم کنم , من با خدا معامله کردم بانوی گمنام و واقعا هم سود کردم , اولین خریدمون برای عقد , همسرم برای من چادر گرفت , حالا دیگه آرزوم برآورده شد , خود همسرم و خانواده اش خیلی مذهبی هستند , حالا کسی دارم مثل کوه پشتم وایستاده نه تنها مسخره نمیکنه بلکه برای حجابم افتخار میکنه "
دوست خوبم زهـرایی شدنت مبارکـــ
بانو...
دختری که در پس پرده حجاب مخفی می شود،
ممکن است در زمین گمنام باشد،
اما...
مطمئنم در آسمان مشهور است