رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

هو الرحمن الرحیم


راحت و آرام نشسته ای قرآنت را میخوانی دعایت را میکنی
میگویی میخندی
سفره افطار و سحری را که پهن میکنی با خیال راحت مینشینی
راحت میخوابی بدون هیچ دغدغه ای !
ولی کمی مکث کن ...
می شنوی ؟
گوش کن!

هنوز صدای اخلاص بچه ها در همین حوالی شنیده می شود ؛
سوی دیار عاشقان ، سوی دیار عاشقان رو به خدا می رویم رو به خدا می رویم


دو تیم تروریستی وابسته به گروهک های ضد انقلاب که برای خرابکاری و انجام اقدامات تروریستی قصد عبور
از منطقه مرزی اشنویه به داخل کشور را داشتند در تور شناسایی نیروی های اطلاعاتی و عملیاتی رزمندگان غیور قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) نیروی زمینی سپاه قرار گرفتن
پس از ساعاتی رزمندگان سپاه اسلام با تروریست ها درگیر و تعدادی از آنها را به هلاکت رساندند.
عملیات تعقیب و درگیری برای انهدام بقایای تروریست ها در منطقه ادامه دارد

هرکجای این سرزمین هستی دعا کن .... برای سربازان اسلام کن
برای کسانی که ایستاده اند تا راحت باشی , راحت زندگی کنی
مدیون هستیم


شهادت ، شوخی نیست؛
قلبت را بو می کنند،
بوی دنیا داد ، رهایت میکنند!!!

شهید مدافع حرم حسین مشتاقی

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

من کوچکتر از آن هستم که بخواهم کسی را نصیحت و یا راهنمایی کنم چون که خود من گناهکار هستم
اما چیزی که مرا در این دو سه ماه گذشته بسیار اذیت کرده این بود که بسیاری از مردم و حتی دوستان
و همکاران و آشنایان می گفتند که این رزمنده ها که به سوریه میروند برای پول و ارزشهای مادی است,
برای اعراب می جنگند,این جنگ چه ربطی به ما دارد ,مگر به کشور ما حمله کرده اند
این را به همه شما می گویم عزیزان به فرموده حضرت آیت الله امام خامنه ای
اگر ما الان در سوریه نمی جنگیدیم باید در کرمانشاه و همدان با این خدانشناس ها می جنگیدیم
ازشما خواهش می کنم این حرفهارا نزنید چون دل امام زمان(عج) را به درد می آورید

بخشی از وصیت نامه شهید مدافع حرم حیدر ابراهیم خانی



+خیلی ها می پرسند اصلا ماجرا از کجا شروع شد؟
جواب در یک جمله خلاصه می شود. از یک باور، از یک منش.
حرف و عمل یکی بود. آدمی نبودند که درباره چیزی حرف بزنند و شعار بدهند و نوبت به میدان عمل
که برسد پای حضورش بلنگند
حرفشان این بود که: "سال هاست روضه در و دیوار در ایام فاطمیه خوانده می شود و
ما گریه می کنیم. آه می کشیم که اگر ما آن روز بودم، اگر در زمان وقوع آن فاجعه بودیم،
اگر ما زودتر به دنیا آمده بودیم و در آن عصر بودیم، نه!
هرگز اجازه نمی دادیم که دری آتش بگیرد، که کسی بین در و دیوار....
در ایام محرم دلمان می گیرد که چرا امامان انقدر تنها بود؟ که کاش در آن معرکه بودیم
کاش یکی از آن کسانی می بودیم که جانمان را سپر جانتان می کردیم، به جای تن شما
تن ما زخم برمی داشت، به جای شما سنگ می خوردیم، به جای شما سر من بود که...
حسرت مان غروب عاشورا اوج می گیرد. آن زمان که خیمه ها محافظی ندارند
وقتی آتش به دامان خیمه ها می گیرد و دخترکان یتیم با پای برهنه به دشت پر خوار می گریزند
و باز کسی برای یاریشان نیست
بغض خفه مان می کند که ای کاش می بودیم آن زمان تا کار به آنجا نرسد
که وقتی کسی نیست تا زینب را که خود را مهیای اسارت کرده سوار بر مرکب کند
و او نگاهی به سمت علقمه می کند که یعنی برادرم عباس کجایی؟
حکایت در و دیوار، خورشید بر نیزه، تنهایی زینب، اسارت آل الله...
سهم ما از شنیدن همه این ها این است که اگر من آن زمان بودم...
نه! اشتباه نکن
از آنجا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، اتفاقا امروز همان روز است
امروز می توانیم درست همان جایی باشیم که همیشه با حسرت می گفتیم
کاش من در آن زمان بودم...
که اگر امروز نباشی شک کن به تمام ای کاش هایت و بدان آن روز هم تو از معرکه فرار می کردی...
همه چیز از همین باور شروع شد

کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ....


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

همیشه از او خواستیم تا نداد زدیم زیر همه چیز ......
یاد مداحی افتادم که میگفت خدا غریبه
یاد حرف شیخ رجبعلی خیاط افتادم که میگفت خدا غریبه
یاد آیه سوره اسرا افتادم تا تو خطر هستیم و در حال غرق او را صدا میزنیم
ولی همین که به ساحل می رسیم از یادمان می رود بیخیال می شویم
تا به سخترین لحظه ها رسیدیم تحملمان تمام شد !
به جای پناه بردن به آغوش خدا وبلاگی زدیم انقدر از مصیبت ها و غم های زندگی نوشتیم که انگار
پناهی در زندگیمان وجود ندارد
هرکافری گذری میافته به وبلاگ و دنیای مجازی خنده اش میگیرد و میگوید پس خدای شما چیکار کرده برای شما بیشتر به جای جذب از ایین و دین ما دورتر میشه
دروغ چرا ! هربار تو دنیای مجازی که میگردی احساس میکنی تو بخش ICUقدم میزنی
پر از شکست عشقی پر از خاطرات خیانت , پر از دعواهای مادر شوهر و همسر
میدانی تقصیر خودت هست ! همه این ها تو خدارو تو زندگیت گم کردی
حضرت امام فرمودن بیشتر زندانی ها و خطاکاران کسانی هستند که در نماز کاهلی کردن و اهل نماز نیستن
این یعنی دور شدن از اصل عبد بودن
چرا از خوبی های زندگیت نمینویسی ! چرا از لطف هایی که خدا در حقت کرده نمینویسی !
من خودمم یه جایی به بعد بیدار شدم لحظه ای که ان فرشته دور حضرت یوسف میگشت میگفت
یوسف چه کسی تورا عزیز مصر کرد ؟
چه کسی تورا از چاه نجات داد
هر روز دارم مرور میکنم با خودم
بانوی گمنام چه کسی تو آبرو بخشید !
چه کسی تورو با شهدا آشنا کرد
چه کسی تورا از آن خطر نجات داد ؟!
و سوال هایی که اگر بنویسم باید روزها و شب ها بنویسم که نه وقت اجازه میدهد و نه عمر فرصت میدهد
ولی جواب همه آن ها : خداست
خدارو طلبکارانه برای حاجت هامون میخواییم

چه خوب محمد علی کلی همان بوکس باز معروفی که مسلمان می شود خدا را معرفی میکند چه زیبا در مورد خدا میگوید ؟!
حتما حتما خواهش میکنم نگاه کنید اندازه دو دقیقه +دریافت

حالا حرف های خودمان را در روز نگاه کنیم ! اه خدا ولم کرده , من رو نمیخواد , و ....


لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود
مرحوم حاج اسماعیل دولابی


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

امروز روز پنجم است که در محاصره ایم، آب را جیره بندی کرده ایم...
عطش همه را هلاک کرده، همه را...
جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند
دیگر شهدا تشنه نیستند!ا
فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه (س)



بیائید افطار بعد از هر آب خنکی که می نوشیم
بعد از سلام بر امام حسین (ع) و ساقی کربلا
به بچه های گردان حنظله کانال کمیل هم سلام دهیم


نمی دانم چقدر از گردان حنظله می دانی؟! سیصد نفر در یکی از کانال ها محاصره شدند و اکثراً با آتش مستقیم دشمن یا تشنگی مفرط به شهادت رسیدند. در آن موقعیت، عراقی ها مدام با بلندگو از نیروها می خواستند که تسلیم شوند و بچه ها در جواب با آخرین رمق خود، فریاد تکبیر سر می دادند. آن شب آنان فریاد سر دادند اما سر تسلیم فرود نیاورند



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم






  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ماشین را روشن کردم و به سوی قرارگاه حرکت کردیم
چشم به جاده دوخته بودم و ذهنم در خاطرات دور دست پرسه می‌زد
آفتاب جنوب از پشت شیشه‌های تویوتا اذیت می‌کرد
هر چه می‌خواستم کولر ماشین را روشن کنم، جرأت نمی‌کردم
آقا مهدی،از لحظه‌ای که سوار شده بود قرآن کوچکش را از داشبورد درآورده بود و مشغول قرآن خواندن بود
راه طولانی بود و عرق از سر و رویمان سرازیر بود
"یا علی" گفتم و دکمه کولر را فشار دادم! هوای سرد و لطیف با فشار وارد ماشین شد
جان تازه‌ای گرفتم ولی زیر چشمی آقا مهدی را زیر نظر داشتم
چند دقیقه‌ای نگذشته بود که آقا مهدی انگشت سبابه را لای قرآن گذاشت و
سرش را به طرف من برگرداند و گفت:
- الله بنده‌سی!
می‌دانی کولر را که روشن می‌کنی مصرف بنزین ماشین زیاد می‌شود؟ خاموش کن!
فردای قیامت چه جوابی داریم که به شهدا بدهیم... خاموش کن!
مگر در سنگر، بچه‌ها زیر کولر نشسته‌اند که تو کولر روشن می‌کنی؟



می‌دانستم نمی‌گذارد، کارش همین بود
کولر را که باز می‌کردم بر می‌گشت بطرف من: "برادر فرجاد! باز چه شد؟"
و من کولر را خاموش می‌کردم. آقا مهدی خود را از داشتن خیلی چیزها محروم می‌کرد
و همه کس نمی‌توانست با او کنار بیاید
گاه آنچنان بود که لج می‌کردی و می‌خواستی در کنارش نباشی؛
"بیا حساب کن ببینم در بیست – سی کیلومتر راه، مصرف بنزین این ماشین چقدر می‌شود؟"
می‌نشستی حساب می‌کردی. نمی‌دانستی برای چه می‌خواهد،
حتما برای لشکر می‌خواهد برنامه ریزی کند و یا می‌خواهد مسئله
حمل و نقل نیرو به منطقه عملیاتی را برآورد نماید... معما که حل می‌شد، دست در جیب می‌کرد و
پول بنزین بیست – سی کیلومتر را بیرون می‌آورد و به حساب لشکر می‌ریخت.
"اگر یادت باشد آنروز بیست –سی کیلومتر از همین ماشین برای کار شخصی استفاده کردیم...
یادت که هست؟" و تو نگاه می‌کردی که یعنی چه؟
مگر خرید برای خانه، آنهم خانه خودت کار شخصی است؟
همسر تو اگر در زیر آتش دشمن در اهواز زندگی می‌کند، مگر می‌تواند رزمنده نباشد؟
ولی آقا مهدی برای تمامی کارهای خود دلیل قانع کننده‌ای داشت

شهید مهدی باکری , خداحافظ سردار، سید قاسم ناظمی، چاپ اول، ص ۱۱۶ - ۱۱۵


+ داشتم حساب کتاب میکردم تو مدرسه , دانشگاه , تو جامعه ؟! من چقدر مواظب بودم و هستم !

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گفت به سلامتیه اون راننده تاکسی که توی این گرما
کولر ماشینش رو برای چادری‌ها روشن می کنه
گفتم نه!
به سلامتیه اون بانوی چادری که
اگر کولر هم براش روشن نکنن بازم به چادرش افتخار می‌کنه




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ماه رمضان سال 66 بود در منطقه عملیاتی غرب کشور بودیم
نیروهایی که در پادگان نبی اکرم(ص) حضور داشتند در حال آماده باش برای اعزام بودند
هوا بارانی بود و تمام اطراف چادر در اثر بارش باران گل آلود بود بطوری که راه رفتن بسیار مشکل بود
و با هر گامی گل های زیادتری به کفشها می چسبید و ما هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شدیم
متوجه می شدیم کلیه ظروف غذای سحر شسته شده
اطراف چادرها تمیز شده و حتی توالت صحرایی کاملا پاکیزه است
این موضوع همه را به تعجب وا میداشت که چه کسی این کارها را انجام می دهد!
نهایتا یک شب نخوابیدم تا متوجه شوم چه کسی این خدمت را به رزمندگان انجام می دهد !
بعد از صرف سحر و اقامه نماز صبح که همه بخواب رفتند دیدم که روحانی گردان از خواب بیدار شد
و به انجام کارهای فوق پرداخت و اینگونه بود که خادم بچه های گردان شناسایی شد
وقتی متوجه شد که موضوع لو رفته گفت: من خاک پای رزمندگان اسلام هستم

راوی عبدالرضا همتی, حال و هوای جبهه در رمضان



+ در سنگر خانه خودمون برای پدر و مادر و همسر ; چقدر خادم هستیم ؟!

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خدمت رهبر معظم انقلاب اسلامی،
نائب امام عصر (ع) حضرت آیت الله خامنه‌ای ایدکم الله تعالی بتاییداته الخاصه
سلام علیکم و رحمهٔ الله و برکاته
امتثال امر فرصتی برای عرض ارادت در این مرقومه باقی نمی‌گذارد
لذا حقیر مستقیما با استمداد از فضل بی منت‌های رب العالمین وارد در اصل مطلب می‌شوم
بعد از عرض این مختصر که:
ما با حضرتعالی به عنوان وصی امام امت (ره) و نایب امام زمان (عج) تجدید بیعت کرده‌ایم
و تا بذل جان در راه اجرای فرامین شما ایستاده ایم، همانگونه که پیش از این درباره امام امت (ره)
بوده‌ایم و بسیارند هنوز جوانانی که عشق به اسلام و شور رضوان حق آنان را در میدان‌ انقلاب نگاه
داشته باشد، با همان شوری که پیش از این داشته‌اند
خدا شاهد است که این سخن از سر کمال صدق و از عمق قلوب همان جوانانی سرچشمه گرفته
است که در تمام این هشت سال بار جنگ بر شانه‌‌های ستبر خویش کشیدند
ما به جهاد فی سبیل الله عشق می‌ورزیم. و این امری است فرا‌تر از یک انجام وظیفه خشک و بی روح
این سخن یک فرد نیست، دست جماعتی عظیم است که به سوی حضرت شما دراز شده
تا عاشقانه بیعت کند، بسیارند کسانی که می‌دانند شمشیر زدن در رکاب شما برای پیروزی حق از
همان اجری در پیشگاه خدا برخوردار است که شمشیر زدن در رکاب حضرت حجت (س) و نه تنها آماده که مشتاق بذل جان هستند
سر ما و فرمان شما

کم‌ترین مطیع شما سید مرتضی آوینی


مرحوم آیت الله احمدی میانجی میفرمودند که حضرت آقا در جلسات خبرگان برای رهبری اصلا مطرح نبودند ولی وقتی ایشان وصیت نامه امام راحل را قرائت میکرد بنده میدیدم که کأنه ملکی برزبان تک تک اعضا نام مقام معظم رهبری را میگذاشت که بعداز قرائت و انتخاب ایشان و پیشنهاد آن ایشان با اصرار فراوان اعضا و ادله زیاد قبول کردند که باز هم برایشان تکلیف شد پذیرش این مسئولیت که برازنده ایشان بود
آیت الله احمدی میانجی عضو مجلس خبرگان رهبری در آن سالها

آقای بهلول در زهد و ترک دنیا زبان زد خاص و عام بود وحتی عبا نداشت و خانه ایهم نداشت
و خوراک و غذایش فقط ماست بود که آن هم یک وعده می خورد
آقای بهلول 100سال سن داشت و کل قرآن،نهج البلاغه،صحیفه سجادیه، را حفظ بود
و از 110 جلد بحارالانوار 70 یا 80 جلدش را حفظ بود.
روزی بنده(استاد سلامتی) به ایشان عرض کردم خوش به حال شما که تعلقی به دنیا ندارید
و زاهدانه زندگی میکنید
در پاسخ گفتند زاهد من نیستم زاهد مقام معظم رهبری هست
که دنیا در اختیارش هست ولی به اندازه نوک سوزنی به آن تعلق و اقبال ندارد


 مطالب قهوه ای همه پای درس آیت الله سلامتی نوشته شده


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

کنار تخت نشسته و نگاهم میکند
گیره روسری را میزنم ! حالا نوبت ساق دست هایی که باید بزنم ! رنگی نه ؟! همان مشکی ها
فاطمه جان میشه لطف کنی چادر که کنارت بدی سرم کنم ؟!
- چی ؟ چادر هم میخوای سر کنی ؟
بله چطور ؟! توقع نداری که همینطور برم سلام بدم ؟!
- مگه نگفتی حسین آقا ( شوهر خواهرم هستند )میاد ؟!
- خوب بله
- خوب همین مانتویی که با روسری بلند پوشیدی کافیه دیگه ! بابا فامیل دیگه اونم شوهر خواهر
زنگ در به صدا درمیاد زود چادر را سر میکنم و می روم برای سلام دادن و کمک به مادر
.
.
.
هاج و واج نگاهم میکند میپرسم چیه ؟! چرا اینطوری نگام میکنی ؟
- همین ؟ سلام و احوال پرسی ساده ؟ چیز دیگه ای نه ؟!
- چرا یه جمله اش رو نگفتی گفتم که خوش اومدید
- بابا به خدا شوهر خواهرت غریبه نیست چرا اینطوری آخه ؟!
مانتو شلوار اونم از روش چادر تازه ساق دست
احوال پرسی ساده به خدا عیب اینطوری دیگه صمیمیت نمیشه ها تو خانواده !
من همیشه با شوهر خواهرم گرم صحبت میکنم و حتی شوخی میکنیم

آرام شروع میکنم به توضیح دادن :
فاطمه جان دوست خوبم شوهر خواهرم فقط برای خواهر و مادر من محرم هستش نه برای من
ایشون برای من نامحرم هستن نامحرم با نامحرم بیرون هیچ فرقی نداره
اتفاقا تو خونه با نامحرم خونه بیشتر باید مراقب بود , بیرون با نامحرم فقط در حد یک دقیقه برخورد داری
ولی تو خونه دائم در حال رفت و آمد هستی بیشتر در معرض دید هستی ,
ممکن با برخورد بیشتری که داری باهاشون,  به گناه بیفتی یا حتی ایشون بیفتن
باید بیشترتر مراقب باشی
عالم محضر خداست و امام زمان ناظر  بر اعمال ما

و فاطمه بیشتر تو خودش بود و داشت فکر میکرد



+مگر نه اینکه هر روز با امام زمان و خدا عهد میبندم که مواظب حجابم و اعمال و رفتارم باشم ؟!
مگر نه اینکه قول دادم دلی که هدایت شد توسط شهدا را , خرابش نکنم

  • سیــــده گمنــــام