رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۵۷ مطلب با موضوع «ائمه و معصومین» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

یک بار هم نشد
حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد
هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد
اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد
می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟
می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست»

 شهید علی ماهانی
 کتاب نماز، ولایت، والدین، ص83




آقا سید محمد موسوی نجفی
معروف به هندی که از علمای پرهیزکار و از ائمه جماعات حرم امیرالمؤمنین علیه السلام بود
از شیخ باقر کاظمینی و ایشان از فرد مورد اعتمادی نقل می کرد که آن شخص را پدر پیری بود
که هیچ گونه کوتاهی نسبت به خدمتگزاری او نمی کرد و حتی خودش برای او آب
در مستراح می برد و منتظر می شد تا خارج شود و به مکانش برگرداند و پیوسته ملازم خدمت او بود
بجز در شبهای چهارشنبه که به مسجد سهله می رفت و در آن شب
به واسطه اعمال مسجد سهله از خدمت کردن به پدر معذور بود؛
ولی پس از مدتی ترک کرد و دیگر به مسجد سهله نرفت.از او پرسیدم:
«چرا رفتن به مسجد سهله را ترک کردی؟» گفت: چهل شبِ چهارشنبه به آنجا رفتم
شب چهارشنبه چهلم، رفتنم تا نزدیک غروب به تأخیر افتاد. در آن وقت
تک و تنها بیرون رفتم و با همان وضع به مسیر خود ادامه می دادم
کم کم مهتاب، مقداری از تاریکی شب را به روشنایی تبدیل کرد
در این هنگام، شخص عربی را دیدم که بر اسبی سوار است و به طرف من می آید
در دل خود گفتم که این مرد، راهزن است و مرا برهنه می کند. همین که به من رسید
با زبان عربی پرسید: «کجا می روی؟» گفتم: «مسجد سهله». گفت: «با تو چیز خوردنی هست؟»
جواب دادم: «نه». فرمود: «دست خود را در جیبت کن». گفتم: «در آن چیزی نیست»
باز آن سخن را تکرار کرد. من دست در جیب کردم، مقداری کشمش یافتم
آن گاه سه مرتبه به من فرمود: «اُوصیک بالعود»
عود به زبان عربی بَدَوی، پدر پیر را می گویند؛ یعنی سفارش می کنم تو را به پدر پیرت
بعد از این سخن، آن شخص ناگهان از نظرم ناپدید شد
فهمیدم که او حضرت مهدی علیه السلام بود و دانستم که آن حضرت، به ترک خدمت پدرم
حتی در شب چهارشنبه راضی نیست
از این رو، دیگر به مسجد سهله نرفتم و این کار را ترک نمودم.

 منتهی الآمال، ج 2، ص 324


* آماده ای !
سال داره تموم میشه
نیت کنن و از حضرت زهرا کمک بخواه ....
از همین امروز شروع کن , از همین ساعت ! احترام به پدر و مادر
متاهلی ؟
یادت نره احترام هم برای پدر و مادر و هم پدر و مادر همسر ...
با دعای خیرشون دونه دونه گره های زندگیت باز میشه !
مهمش اینه عاقبت بخیر میشی !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

سرگرم کار بودم که یکی بلند گفت: مادر
شروع کرد دورم چرخیدن و تکرار این جمله "مادر حلالم کن"
گفتم: برای چی؟
گفت: اول حلالم کن
گفتم: بخشیدمت
گفت: مادر چند بار صدایت کردم متوجه نشدید، مجبور شدم با صدای بلند صدایتان کنم
ببخشید اگر صدایم را روی شما بلند کردم!

شهید محمد رضا عقیقی
کتاب همسفر تا بهشت 1 صفحه 94




*چند وقتی است بین بسترش افتاده است
فصل بی مادر شدن نزدیک دارد می شود.. 
                                     

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

  • بی‌تعارف بگویم؛آن نیرویی که نمازش را اول وقت نمی‌خواند، خوب هم نمی‌تواند بجنگد
  • شکست وقتی است که ما وظیفه‌مان را انجام ندهیم
  • تا زمانی که این بانگ الله‌اکبر هست مبارزه هم هست،
    تا زمانی که ظلمتی هست تا زمانی که کفر هست مبارزه هم هست
    شکلش فرق می‌کند اصلش که فرق نمی‌کند
  • هرگز نباید به دشمن آسایش فکری داد تا بتواند طرح‌ریزی کند؛
    باید متکی به تخریب ابتکار عمل دشمن قبل از وقوع هر حمله‌ای از جانب آن باشیم

پس از عملیات امام مهدی(عج) نگاهم به شخصی افتاد که
سطلی به دست گرفته بود و فشنگهای روی زمین را جمع می‌کرد
این شخص کسی نبود جز برادر باقری که می‌گفت:
اینها حیف است و باید از آنها استفاده کرد

شهید حسن باقری


روزی نبی مکرم از کوچه در حال عبور بودند شنیدند صدای گریه از خانه ای بلند است
علت را جویا شدند گفتند کسی در این خانه شهید شده است برای آن گریه میکنند
حضرت با شنیدن این خبر گریه کردند و گفتند یاد عمویم حمزه افتادم که شهید شد
ولی گریه کنی برایش نبود
نقل است بعد آن هرکس از خانه ای از دنیا می رفت یا شهید می شد
اول برای حمزه عموی پیامبر گریه می کردند و سپس برای مصیبت خود
نبی مکرم با این کارتبیین مقام شهید میکردند
و احترام به مقام و منزلت شهید از معروفاتی هست که نباید فراموش شود

"پای درس استاد حجت الاسلام سلامتی "

*9بهمن سالروز شهادت سردار شهید حسن باقری ولی متاسفانه حقیر نتونستم دیروز مطلب بزارم


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم 


«دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت

 از شما دو درخواست دارم:

 یکی این‌که دعا کنید من روسفید بشوم

دوم این‌که دعا کنید من شهید بشوم

گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ 

شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ 

شماها همه‌تان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به

 شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به من دادند

من گفتم صیاد، شایسته‌ی شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد

 وقتی این جمله را گفتم، چشم‌های شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: 

ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!»

فاصله‌‌ی بین مرگ و زندگی، فاصله‌ی بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است

ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءاللَّه دارند

 همه خدا را ملاقات میکنند؛ هر کسی یک طور؛ 

بعضیها واقعاً روسفید خدا را ملاقات میکنند، که احمد کاظمی و 

این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت کشیده بودند


روایت آخرین ملاقات شهید کاظمی با رهبر انقلاب 

(۱۳۸۴/۱۰/۲۱)

۱۹ دی سالگرد شهادت شهید احمد کاظمی 


*یا حضرت معصومه (س) 

جبرییل اینجا هر از گاهی کبوتر میشود

خاکبوس دختر موسی ابن جعفر میشود

قم بهشت آرزوی هر پریشان خاطری است 

عافیت خواهی اگر ، اینجا میسر میشود !!


آجَرَکَ اللّٰه یا بقیةَ اللّٰه

صلی اللّٰه علیکِ یا بنت رسول الله صلی الله علیه و آله یا بنت موسی بن جعفر صلوات الله و سلامه علیه یا اُخت الرضا صلوات الله و سلامه علیه یا سیدتنا و مولاتنا یا فاطمه المعصومه

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گاهی میتوان کارگر ساده بود
اما شهدا را دید
چه بسا آنان که در لباس شهدا قایَم شدند چشم دیدن شهیدان را ندارند
امان از روزی که شهدا باز خواست کنند آنانی را که لباس ظاهریشان مانند شهدا بود
اما رفتار باطنی شان.....



چقدر سرگرم دنیای مان شدیم و چقدر جدی اش گرفتیم
گاهی شهدا میخندند
خنده ی تلخ....
از جدی گرفتن مسافرخانه ای که با مالکش هیچ قراردادی نشده است برای مدت زمان ماندن در آن
یک دقیقه؟؟یک ساعت؟؟ ده سال , بیست سال , هفتاد سال ؟
نه هیچ را نمیدانیم
فقط گفته اند انسان باشید
ممکن است هر لحظه مهلتتان به پایان برسد
اینها را گفته اند هنوز ما مست دنیای مان هستیم
وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهٰوٌ را گفته اند و هنوز سرگرم بازی تلخ دنیاییم
و چه خوب به بازی مان گرفته اند که اصالتمان را فراموش کرده ایم
وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِّلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَفَلَا تَعْقِلُونَ
این را هم گفته اند و هنوز دل در گرو اَلله نسپردیم و اعتماد نکردیم به حرف هایش
قدم اول آن است که بازی را جدی نگیری
و چقدر زهر است که دین مان را اهل بیت مان را اعتقادات مان را همه و همه را خرج بازی مان میکنیم..
و در این قمار چه بد باخته ایم
از ته دل بخواهیم به دادمان برسند
از ته دل بخواهیم از منجلاب بازی بیرونمان بکشند
اَللٰهم اَجعل عَواقِبَ اُمُورنا خَیرا....

بگذار بهتر دعا کنم در دلتان آمین بگویید تا شاید خلاص شدیم
اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْیاىَ مَحْیا مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ بِحَقِّ الحُسَــــــــــین


  • دلتنگم عمه جان دلتنگ همین دوراهی +

    عیدتون مبارک
  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

امام چیزی به اوگقت
همه دیدند سرلشگر ترک از مرکب پیاده شد و سم مرکب امام نقی را می بوسد
از او پرسیدند "چه شده سردار؟"
پاسخ داد این اقا پیامبر است ,گفتند چطور؟
گفت با نام کودکی ام که کسی با خبر نبود صدایم زد!

اعلام الوری، ص 343 - بحار، ج 50، ص 124.



 و من زیارت جامعه کبیره را که می خوانم بارانـــی ام مولا ...

تسلیت مهدی زهرا , آجرک الله مولا

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آدم باید توجه کند فردا این زبان گواهی می دهد
حیف نیست این زبانی که می تواند شهادت بدهد که اینها ده شب فاطمیه نشستند و گفتند:
یا زهرا ، یا حسین (ع) آنوقت گواهی بدهد که مثلاً ما شنیدیم فلان جا لهو و لعب گفت، بیهوده گفت،
آلوده کرد، ناسزا گفت، به مادرش درشتی کرد.
احتیاط کن! تو ذهنت باشد که یکی دارد مرا می بیند، یک آقایی دارد مرا می بیند،
دست از پا خطا نکنم، مهدی فاطمه(س) خجالت بکشد
وقتی می رود خدمت مادرش که گزارش بدهد شرمنده شود و سرش را پایین بیندازد
بگوید: مادر! فلانی خلاف کرده، گناه کرده است. بد نیست ؟!!!
فردای قیامت جلوی حضرت زهرا(س) چه جوابی می خواهیم بدهیم

شهید سید مجتبی علمدار



در را باز کن زهرا جان !
نه میخواهم هیزم آتش بی غیرتانِ درب خانه ات شوم ...
و نه میخواهم ریسمان بر دستان علی بزنم !
آمده ام برای عرض تسلیت بانو ...
آمده ام گدایی ... در را بازکن مادر ...


همه ی روضه , همین است و همین است فقط , درد یک "سوخته" را سوخته ها می فهمند
تا قیامت سرِ سربندِ "تو" بی بی! دعواست ...
معنیِ این سخنم را شُهدا می فهمند ...


بفرمایید روضه ...


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


تواضع حاج عباس کریمی در بین بسیجیان تهران معروف بود
بارها دیده بودیم که مانند یک بسیجی ساده عمل می کرد به احترام بسیجیان از جا بلند می شد و ...
از دیگر ویژگی های او علاقه شدید به مادر سادات ، حضرت زهرا (س ) بود
اصلا" شنیدن نام زهرا برای او آرامش بخش بود
به همسرش بعد ازدواج گفته بود : و
قتی برای خواستگاری آمدم بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم !
اما وقتی شنیدم نامت زهراست آرام شدم
حاج عباس فرزندش در بیمارستان حضرت زهرا ( ص ) به دنیا می آید
به همسرش می گوید : رمز زندگی ما نام حضرت زهرا (س) است .
در فتح المبین با رمز یا زهرا (س) مجروح شدند
حاجی در عملیات بدر هم که رمزش یا فاطمة الزهرا (س) بود در حالی که وصیت کرده بود
در بهشت زهرا ( ص ) دفن شود جلو رفت
پاتک عراق ترکش بزرگی به سرش اصابت کرد و او به قافله نور ملحق شد

شهید عباس کریمی
کتاب مهر مادر چهل روایت از ارادت شهدا به مادرشان حضرت زهرا (س) و عنایت حضرت به شهدا
(توصیه میکنم این روزها ایام فاطمیه حتما مطالعه کنید )


آقای دولابی نقل می کردند:
روزی در حرم سیدالشهدا علیه السلام مقابل ضریح آن حضرت دستم را به نشانه گدایی بالا آوردم
و به حضرت عرض کردم اگر سینه مرا از علم پر نکنید قسم به مادرت زهرا دستم را پائین نخواهم آورد.
بعد از این التجا به در گاه سیدالشهدا علیه السلام دیدم که قلبم در سینه پر شده است.
بعداز این اتفاق که هفتاد سال از آن می گذشت آقای دولابی هر روز سه ساعت درس اخلاق داشت
که هیچکدام از شاگردانش که در طول این مدت پای درس ایشان بودند نمیتوانند ادعا کنند که یک
مطلب تکراری از زبان آقای دولابی بیرون آمده باشد.
همیشه قبل از شروع صحبت میگفتند والله نه شما میدانید که من میخواهم چه بگویم و
نه من میدانم که چه میخواهم بگویم،پس ببینیم خدا چه می خواهد


+شب جمعه , کربلا , حضرت مادر .... خوش به حال زائر بارانی عزیز +


فاطمیه ها
صدای فاطمه را می شنوم که نیمه های شب درب خانه دلم را می زند تا برای یاری علی قدمی بردارم!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یکی از بچه‌های محل که همراه ابراهیم به جبهه آمده بود. در ارتفاعات بازی دراز به شهادت رسید و پیکرش جا ماند
ابراهیم وقتی مطلع شد، خیلی تلاش کرد که به سمت ارتفاعات برود.
ولی به علت حساسیت منطقه و حضور نیروهای دشمن،فرماندهان اجازه چنین کاری را به او ندادند.
ابراهیم هم روی حرف فرماندهی چیزی نگفت و اطاعت کرد.
یک ماه بعد که منطقه آرام شد. یک شب ابراهیم بالای ارتفاعات رفت و توانست پیکر این شهید را پیدا کند
و با خودش به عقب منتقل کند.بعد با هم مرخصی گرفتیم و به همراه جنازه این شهید
به تهران اومدیم و در تشییع پیکر شهید شرکت کردیم.چند روزی تهران ماندیم که کارهای شخصی را انجام دهیم.
در روز بازگشت با ابراهیم به مسجد محمدی رفتیم.
بعد از نماز، پدر همان شهید جلو آمد و سلام و علیک کرد و ضمن عرض تشکر گفت:
"آقا ابراهیم، دیشب پسرم رو تو خواب دیدم که از دست شما ناراحت بود".ابراهیم که داشت لبخند می‌زد
یکدفعه لبهاش جمع شد و با چشمانی بزرگ شده پرسید: "چرا حاج آقا؟! ما با سختی پسرتون رو آوردیم عقب" پدر شهید با کلامی بغض‌آلود ادامه داد: "می‌دونم، اما پسرم توی خواب گفت: اون یک ماه که ما گمنام توی کوه افتاده بودیم مرتب مادر سادات حضرت زهرا (س) به ما سر می‌زد و خیلی برای ما خوب بود. اما از زمانی که پیکر ما برگشته دیگه این خبرا نیست و می‌گن این افتخار برای شهدای گمنامه ." ابراهیم که اشک توی چشمانش جمع شده بود دیگه نتونست خودش رو کنترل کند و گریه‌اش گرفت. پدر شهید هم همینطور. بعد از آن بود که همیشه در دعاهای ابراهیم آرزوی شهادت و آرزوی گمنام‌شدن کنار هم قرار گرفت و آرزو می‌کرد شهید گمنام باشه

شهید ابراهیم هادی , کتاب سلام بر ابراهیم


مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در حسینیه شان مراسم عزاداری برای حضرت زهرا سلام الله علیها برگذار میکردند روزی فردی سوالی از ایشان پرسیدند که آن را روی کاغذی نوشتند و جواب راهم آقای مرعشی در کاغذ نوشتند و دست به دست این کاغذ گشت تا به دست سائل سوال برسد.
منتها هرکسی این کاغذ را باز میکرد گریه می کرد و همه کنجکاو می شدند و نگاه می کردند و گریه می کردند!!!
سوال این بود:
جناب آقای مرعشی آیا از تربت سیدالشهدا علیه السلام هم تربت بالاتری داریم؟
جواب آقای مرعشی این بود؟
خاک چادر مادرم زهرا سلام الله علیها

چادری که در آن وصله های زیادی بود تا هفده وصله روی چادر حضرت آمده است


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

تا وارد اتاق شدم از خواب پرید رو پیشونیش عرق نشسته بود
گفتم : چی شده داداش؟
گفت: یه ساعت بود با حضرت زهرا (س) حرف میزدم
ادامه داد: فقط از خدا میخوام که روز شهادت بی بی شهید شم .
روز شهادت حضرت زهرا (س) بود قنوت نماز صبح بود که ترکش خورد به پهلوش ...

شهید علیرضا هاشم نژاد, کتاب همسفر تا بهشت


آیت الله خزعلی نقل میکردند مرا به جایی دعوت کرده بودند شب هنگاه استراحت وقتی وارد اتاق شدم جایی را که برای خواب برایم فراهم کرده بودند طوری بود که درصورت استراحت پاهایم به سمت عکسی از امام خمینی رحمه الله علیه که در دیوار بود دراز میشد برای همین جابم را عوض کردم و طوری خوابیدم که پاهایم به سمت عکس حضرت امام نباشد.
شب در خواب امام خمینی ره را دیدم که دست هایشان را بلندکرده و سه بار گفتند
الهی بفاطمه الزهرا
بعد درحق من دعاکردند و صبح به این فکر بودم که من به امام احترام کردم
و ایشان مرا دعاکردند پس انشاءالله حاجت من نیز به دعای ایشان برآورده خواهد شد.
آیت الله خزعلی میگفتند من این گونه به نظرم رسید که امام خمینی ره خواستند با این کار
به من یاد دهند که به درگاه الهی این گونه التجا کن

ایشان میگویند از آن به بعد هرگاه مشکلی برایم پیش می آمد این را میگفتم و مشکلم حل میشد *

* پای درس آیت الله سلامتی


  • سیــــده گمنــــام