رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «شهدا و شهادت» ثبت شده است

 هو الرحمن الرحیم 


زمان جنگ کارش مکانیکی بود 

در ضمن ناشنوا هم بــود. پسر عموش غلامرضـا که شهــید شد…

عبدالمطلــب سر قبــرش نشست، بعد با زبـون کـرولالی خودشبا ما حـرف می زد.

ما هم می گفتیم: چی می گی بابــا!؟

محلـش نذاشتیــم، هرچی سر و صــدا کرد هیـچ کس محلش نذاشت.

دید ما نمی فهمیــم، بغل قبر شهید با انگــشت، یه دونه قبــر کشید…

روش نـوشت: شهید عبدالمطلــب اکبری، بعد به ما نــگاه کـرد،

خندید، ما هم خــندیدیـم.

گفتیم شوخیـش گرفتــه، دید همه ما داریم می خنــدیم، طفلک هیچ نگــفت…

یه نگاهی به سنگ قبر کرد، سـرش رو پائیــن انداخـت و آروم رفـت…

فرداش هم رفت جبهــه، ۱۰ روز بعد پیکر پاکش رو آوردند،

دقیقاً تـوی همون جــایی که با انگشـت کشیــده بود خاکـش کــردند.


توی وصیت نامه اش اینجور نوشته بود:

بسم الله الرحمن الرحیم

یک عمر هر چی گفتم به من می خنــدیدند،

یک عمر هــر چی میخواستـم به مردم محبت کنم، فکــر کردند من آدم نیستم،

مسخره ام کــردند…

یک عمر هـر چی جدی گفــتم، شوخی گرفتند…

یک عمر کسی رو نداشتــم باهاش حــرف بزنم، خیلـی تنــها بودم.

اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونیــد، هر روز با آقــام حـرف می زدم.

آقا بهم گفت: تو شهیــد می شی، جای قبــرم رو هم بهم نشـون داد،

این رو هم گفتم اما بــاور نکردید!


شهید عــبدالمطلـب اکبـری



آیت الله بهجت (ره): «کلامی که از زبان ما خارج می شود قبل از آنکه به گوش خودمان  برسد والله امام زمان میشنود


* نمیدونم چی بگم زبان قاصره !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم 


سال 64 بود که محمد حسن از جبهه مرخصی اومد قم

بهم گفت: بابا! خیلی وقته حرم امام رضا(علیه السلام) نرفتم

دلم خیلی برای آقا تنگ شده

گفتم: حالا که اومدی مرخصی برو

گفت:نه، حضرت امام که نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) استگفته جوان ها جبهه ها را پر کنند.زیارت امام رضا(علیه السلام) برام مستحبه  اما اطاعت امر نایب امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) لازم و واجبه ، من باید برگردم جبهه؛ نمی توانم؛ ولو یک نفر، ولو یک روز و دو روز!امر امام زمین می مونه

 گفتم: خوب برو جبهه؛ و او رفت

عملیات والفجر هشت با رمز یافاطمة الزهرا (سلام الله علیها) شروع شدو

 محمد حسن توی عملیات به شهادت رسید

به ما خبر دادندکه پیکر پسرتون اومده معراج شهدای اهواز

ولی قابل شناسایی نیست. خودتون بیایید و شناسایی کنید.

رفتیم معراج شهدا و دو روز تمام گشتیم اما پیکر پیدا نشد

نشستم و شروع به گریه کردن کردم که یکی زد روی شونه ام و گفت: 

حاج آقای ترابیان عذرخواهی می کنم،ببخشید؛ 

پیکر محمد حسن اشتباهی رفته مشهد امام رضا(علیه السلام)

دور ضریح آقا طواف کرده و داره برمی گرده

گفتم: اشتباهی نرفته او عاشق امام رضا(علیه السلام) بود

راوی ، پدر شهید (محمد حسن ترابیان)

کتاب من شهید میشوم


دلم تنگ است برای خواندن تابلوهای کیلومتری مشهد ..‌

برای گذشتن از پیچ و روبرو شدن با گلدسته ها و گنبدت ..‌

برای آن قدم هایی که هر لحظه آرام تر میشد

 و قلبی که ضربانش به گوش میرسید ..‌

دلم هوای آن اذن دخول با هق هق را دارد ..‌

دلم یک ذره شده برای اضطراب لحظه های نزدیک شدن تا رسیدن به ضریح

 و برای ایستادن با گریه و دست به سر گرفتن هایم وقت نگاه به ضریح ..‌

دلم حتی تنگ شده برای بوسیدن «درب وردی» و 

برای رواق به رواق پشت سر گذشتن و رسیدن به «پنجره فولاد»

سرت را درد نیاورم آقـــــا جـــــان ..‌

من دلم پر زده برای یک مشهد ..‌

آقا جان ،نمی خوانی ام 


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم 


مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...

زمان جنگ وقتی ما رسیدیم جبهه و از قطار پیاده شدیم،

دستور دادن لباس خاکی بپوشیم!

بچه ها همه پوشیدن و یه دست شدن، یه تیپ شدن!

تیپ خاکی شدن، تیپ لباس تقوا...

شهدا آخر تیپیولوژی بودن!!

میدونید بچه ها؟!...

جبهه آخر چشم چرونی بود!

شهدا یه تیپی زدن که خدا نگاهشون کنه...

دنبال این بودن که خوشگلِ خوشگلا، یوسف زهرا، امام زمان(عج) نگاهشون کنه...

حالا تو برو هر تیپی که میخوای بزن

اما حواست به این باشه که کی نگات میکنه...!!

هر کی که امام زمان(عج) نگاهش کرد، کارش کار شد...

بارش بار شد...

شما تو این دنیا دنبال چی هستین؟!

مگه چند روز به مردنتون مونده؟

کی گفته فردا رو می بینید؟

همه مون یه روز لباس عروس می پوشیم، مرد و زن...

با لباسِ سفید و خوشگل ما رو کفن میکنن!

اون وقت اگه شب اول قبر امام زمان(عج) نیان بگن:

«این مال منه، ولش کنید...» کلاهمون پس معرکست!!

شهدا به امام زمان(عج) راست گفتن «دوسِت دارم!»

حرف راست زدن و پاش هم ایستادن...

مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ...

کاش موقعی که خاکمون میکنن امام زمان(عج) بیان و بگن:

«من دیدم که این آدم فلان موقع، یواشکی رفت یه گوشه و خلوت کرد، یه قول هایی به من داد و پای قولش هم ایستاد...»

حاج حسین یکتا



+حاجی یاد قول و قرار های یواشکی خودم که می افتم خجالت میکشم !


مرحوم آشیخ جعفر مجتهدی:

اگرعاشق رنگ معشوق به خود نگیرد در عشق خود صادق نیست و عاشق کسی هست که رنگ معشوق به خود بگیرد و متصف به اوصاف معشوق باشد.



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم...
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم
از این که مرگ را فراموش کردم
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم،
غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم
نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم
از این که " خدا می بیند " را در همه کارهایم دخالت ندادم
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به نشنیدن زدم
از ......
و.....

فرازهایی از توبه نامه شهید 13 ساله کرجی - شهید محمودی



فکر می کنم بارها عکس بالا رو دیده باشین. این عکس نوجوان 13 ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارساست که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده که معصومیتی خاص رو تداعی می کنه. وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت روح الله(ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه....


باید خوب فکر کنیم برای زندگیمون برای فعالیت های مجازی نه !
ما کی قراره توبه واقعی بکنیم
13 سالش بود ما چند سالمونه !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
 

پیر مرد 70 ساله بود , پشت خط، مسئول ایستگاه صلواتی بود
محاسنی سفید و چهره ای نورانی داشت . بسیجیان به او «بابا صلواتی » می گفتند
و گاهی به شوخی می گفتند: «بابا امروز نور بالا می زنی!»
واقعا چهره ای دوست داشتنی و شخصیتی مجذوب کننده داشت
از گفتار و رفتارش لطف و عطوفت می بارید . چهارماه بود به مرخصی نرفته بود
هر وقت علتش را می پرسیدیم
می گفت: «چرا به مرخصی بروم؟ من آمده ام در خدمت رزمندگان باشم . عمرم را کرده ام
این آخر عمری از خدا خواسته ام شهادت را نصیبم نماید
آرزو دارم شهید شوم و مانند امام حسین علیه السلام سرم از بدن جدا شود و بر نیزه قرار گیرد .»
از نظر ما، محال بود این آرزوی باباصلواتی برآورده شود
تا این که یک روز هواپیماهای دشمن منطقه را بمباران کردند
یک راکت به ایستگاه صلواتی اصابت کرد . پیرمرد به شهادت رسید
وقتی به کنار جنازه سوخته اش رسیدیم; سر در بدن نداشت
دو روز بعد بچه ها سر باباصلواتی را در نیزارهای اطراف رودخانه پیدا کردند
او به آرزویش رسیده بود!

مشق های آسمانی، مجموعه خاطرات فرهنگیان ایثارگر، ص 48

 

 

نوحه خوانی کویتی پور در جمع گردان های لشکر ده سیدالشهدا، قبل از عملیات کربلای چهار
 

+این مدت نبودم نه اینکه کار داشته باشم یا پرستاری پدر باشه و یا خیلی چیزهای دیگه ... نه !
اخه همش این مدت به خودم میگفتم باشه شب قدر میاد فرصت هست
فاطمیه میاد
عاشورا میاد
خوب جبران میکنیم دیگه ...
یادم رفت !! یه چیز مهم یادم رفت اینکه همیشه انبیا و خدا و ائمه ناظر هستند
به یه شخصی میگن چرا فلانی اینقدر پیر شده ؟! تو جواب بهش میگن یه بچه ناخلفی داره
که آی داره اذیت میکنه دارن دقش میدن بچه هاش , اینقدر ادا درمیارن این بچه ها
تا پدرشون رو سکته ندن ول نمیکنن که
پدر خیلی بچه هاش رو دوست داره , 
نگاه کنم ببینم من برای امام زمان اینطور نیستم که ....
ببینم این شب ها که میرم مجلس با دل و قلب میرم یا فقط از روی عادت !
همش مرور کردم ببینم چیکار کردم اخه ...
همش میگفتم بعد از این دهه بازم تو این قافله هستم یا نه ! یا منم دست این دل رو گرفتم
شبانه از این خیمه زدم بیرون ؟!
اخه خیلی ها از خیمه زدن بیرون
مگه نه اینکه کل ارض کربلا کل یوم عاشورا
منم نکنه رفتم بیرون توهم برم داشته که هنوز تو قافله هستم ؟

 

 حجت‌الاسلام پناهیان

حسین(ع) هر محرم به دل‌های ما می‌آید و می‌فرماید:
«می‌خواهم با یزید دلت مبارزه کنم؛ تو فقط مانعم نشو، بگذار کارم را انجام دهم»
اما کوفیان دل ما نمی‌گذارند حسین کارش را تمام کند.
یعنی ما معمولاً در مقابل حسین(ع) مقاومت می‌کنیم.

فدایش بشوم که دوباره سال بعد می‌آید: من حسینم! آمده‌ام دلت را آباد کنم...


اگه کسی از دوستان و بزرگواران آذری زبان هستند گوش کنند
پای درس استاد سلامتی دریافت

بازم اگه کسی دوست داشت گوش کرد متوجه نشد بگید براتون ترجمه کنم

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بچه های محل مشغول بازی بودند که ابراهیم وارد کوچه شد
بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد
یکی از بچه ها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛
اما بجای اینکه به تور دروازه بخورد، ممحکم به صورت ابراهیم خورد
بچه ها بی معطلی پا به فرار گذاشتند
با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت ، باید هم فرار می کردند
صورت ابراهیم سرخ سرخ شده بود
لحظه ای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد
همینطور که نشسته بود پلاستیک گردو را از ساک دستی اش در آورد کنار دروازه گذاشت
و داد زد:
بچه ها کجا رفتید؟؟بیایید برایتان گردو آورده ام...

شهید ابراهیم هادی ,کتاب سلام بر ابراهیم



علامه حسن زاده آملی حفظه الله نقل می کنند:
در تعطیلات تابستان به آمل رفتم، خوابیده بودم بچه ها سر و صدا کردند و از خواب بیدار شدم و
غضبناک شدم و بعد از آن ناراحت شدم که چرا من غضبناک شدم.
آن قدر گریه کردم تا این که نتوانستم غذا بخورم، به تهران آمدم و راهی تبریز شدم
تا سراغ طبیبم علامه طباطبایی(ره) رفتم.
به ایشان گفتم من حال نماز ندارم، بدون این که به ایشان جریان را بگویم
گفت: بی خود غضبناک می شوی و انتظار هم داری که در نماز حال داشته باشی

+ اوضاع ما چطوره ؟! اخلاق هامون
در روز چقدر بی خود عصبانی میشیم رو خلق الله
وامصیبتا چقدر تند با پدر و مادر رفتار میکنیم ؟!
 مبادا خودمون رو اصلاح نکنیم و وارد محرم بشیم !
تا امشب فرصت داری , خوب فکر کن .... خودمون رو اصلاح کنیم
چون صدای
نداى "هل من ناصر" او به گوش مى رسد...
چون
آیت‌الله میرباقری:
«به استقبال ماه محرّم می‌رویم؛ ما اگر خوب بتوانیم از این ایام استفاده کنیم،
حقیقتاً به منزله شب قدر است و راه ما را بسیار کوتاه می‌کند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آن زمان ما تلفن نداشتیم
یکی از دوستان احمدرضا از شمال به منزل همسایه مان تماس گرفت
احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت، پرسیدم احمدرضا که بود؟
گفت: یکی از دوستانم بود ، پرسیدم: چکار داشت؟
گفت: هیچی، خبر قبول شدنم رادانشگاه داد
گفتم: چی؟ گفت: می گوید دانشگاه رتبه اول راکسب کرده ای!!!
باخوشحالی من و پدرش گفتیم : رتبه اول ؟؟ پس چرا خوشحال نیستی ؟
احمدرضا گفت: اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم
در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد
همیشه می گفت: هر کس در هر مقامی که باشد باید از دین و مملکتش دفاع کند
مگر جان من بادیگران فرق می کند؟
من مال خدا هستم و تو هم باید رضا بای به رضای خدا، اگر هر مادری بخواهد بگوید
بچه من به جبهه نرود پس چه کسی باید از مملکت و اسلام دفاع کند؟
احمدرضا حتی برای اینکه شهید بشود و به بهشت برود هم به جبهه نمی رفت
تنها نیتش خدمت به اسلام بود

"کتاب حرمان هور"دستنوشته های شهید
شهید احمدرضا احدی، دارای رتبه اول کنکور سال ۶۴ در رشته تجربی




+ما حس میکنیم حالا که چادری شدیم ، یا حالا که هیاتییم ، دیگه هیچ حقی به گردنمون نیست!
یه جمله از وصیت نامه شهدا در آوردیم ،که حجاب تو کوبنده تر از خون منِ شهیده!
ولی فقط‌ ظاهر قضیه رو گرفتیم!
گفتیم عه؟
باشه پس من این چادره رو سر میکنم که جلو شهید سرمو بتونم بالا بیارم
بعد از اونور یا صدا خنده مون تو کوچه بلنده ، یا عکسامون تو صفحه مون پخش و پلا!
یا از صبح تا شب پای این اینترنت و تلگرام و اینستا ، یا هر وقت هم که پای دفاع از ولایت برسه ،
خسته ایم...
چون داشتیم تو اینستا جهاد فرهنگی می کردیم!!
شهید زین الدین رتبه چهار کنکور بود !
بعد ماها درسمونو میذاریم اون گوشه موشه ها
به این بهونه که آقا دستور جهاد فرهنگی دادن ، بریزیم تو اینستا!!

بعد هم گوش عالمُ کر میکنیم که اللهم ارزقنا الشهادة !
آخه ماها کجامون شبیه شهداست؟؟


+سلام بعد مدت ها با شرمندگی فراوان بابت دیر اومدن
یه مدت مشغول پرستاری از پدر باعث شد فشار خیلی زیادی رو تحمل کنم هم از روحی هم جسمی
واقعا سخت بود طوری که زد یه مدت خودم مریض شدم
خدا خیر بده برادرم رو واقعا این مدت کمک حالم بود تا تونستم سرپا بشم
الان که الحمدالله بهترم تونستم بیام اینجا
از همه دوستانی که این مدت جویای حالم بودن صمیمانه تشکر میکنم
الهی که بحق حضرت زهرا عاقبت بخیر بشید

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یه نوجوان 16 ساله بود از محله های پایین شهر تهران..
چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود
خودش میگفت : گناهی نشد که من انجام ندم
تا اینکه یه نوار روضه ی حضرت زهرا سلام الله علیه زیر و رویش کرد
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرماندمون گفت من از بچگی حرم امام رضا (ع) نرفتم
میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا زیارت کنم و برگردم
اجازه گرفت و رفت مشهد .
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیت نامه اش نوشته بود :
در راه برگشت از حرم امام رضا توی ماشین خواب حضرت رو دیدم. آقا بهم فرمود حمید!
اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام می برمت
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود. نیمه شبا تا سحر میخوابید داخل قبر
گریه میکرد میگفت یا امام رضا منتظر وعده ام,آقاجان چشم به راهم نزار
توی وصیت نامه ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقا توی روز، ساعت و مکانی شهید شد که تو وصیت نامه اش نوشته بود

شهید حمید محمودی
راوی: حاج مهدی سلحشور , خاکریز خاطرات



+اذن زیارت بسته به نگاه شماست  یا انیس النفوس!
حالم ببین؛ پریشانم ز دوری
و بی تاب به آغوش کشیدن گوشه ای ز حرمت ...
نظری بنما بر این گدا


آیت الله بهجت روزی سر کلاس درس فرمودند اهل دلی در مشهد وارد منزل یک اهل دلی شد
میزبان وارد اتاق شد و پنجره را باز کرد و از همان جا به حضرت رضا علیه السلام سلام کردند؛
میهمان جواب سلام حضرت را شندید و رو به میزبان گفت آیا صدای حضرت را شنیدید؟
آن اهل دل گفتند:
کر باشد هرکسی که صدای امام خودش رانشنود

پای درس استاد سلامتی


عیدتون مبارک


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

اومد و بهم گفت: میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟
ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد ...
نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه
بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی
می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه. من شانزده سالمه
چشام مریضه چون توی این شانزده سال امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه) رو ندیده
دلم مریضه، بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم
گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ...


خاطره ای از زندگی شهید صاحب الزمانی
راوی: آقای زرگران "همرزم شهید"





مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی انصاری همدانی میفرمودند :
در حرم امام هشتم حضرت رضا علیه السلام ، مرحوم علامه طباطبایی را ملاقات کردم و این در حالی بود که تازه به فراق مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی رحمه الله علیه گرفتار شده بودیم لذا در آن ایام و در همان ملاقات با عطش خاصی از مرحوم علامه خواستم که از الطافی که امام رضا علیه السلام به ایشان داشته اند مطلبی را بیان فرمایند مرحوم علامه امتناع کردند ، پس از آنکه ایشان را به حق امام قسم دادم فرمودند : دو تا از الطافی که حضرت داشته اند بیان میکنم ، اول اینکه : مدتی است که نمیتوانم بخوابم چون میبینم تمام اشیاء اطراف مشغول به ذکر پروردگار هستند در نتیجه حیا میکنم بخوابم ( یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض)
کم ز خروسی مباش مشت پری بیش نیست
از دل شب تا سحر خدا خدا میکند
دوم اینکه : وقتی نماز میخوانم یک سید محمد حسین دیگری در عالم بالا نظاره گر به نمازم در پایین است
این است معنای الصلاه معراج المومن


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

سن او کم بود خیلی دوست داشت به پابوس امام رضا برود
همیشه دعایش زیارت آقا بود. آن موقع وضع مالی بسیاری از خانواده ها بسیار پایین بود
حتی توان تهیه ی بلیت مشهد برای برخی مشکل بود
این پسر یازده ساله خوشحال بود که هم نام مولای غریبش است. آرزویش یک بار زیارت مشهد بود
اما این دعا برآورده نشد. تا اینکه جنگ تحمیلی آغاز شد
امام فرمودند: «برای دفاع از وطن به جبهه های جنگ اعزام شوید. »
رضا یازده ساله با وجود سن کم، امر رهبر را لبیک گفته و مخفیانه به جبهه های جنگ می رود
رضا سلیمانی بعد از دو سال مبارزه در جبهه ها در سن سیزده سالگی به شهادت می رسد
در حالی که آرزوی زیارت مولای خود را هنوز در دل داشت!
پیکر شهید رضا سلیمانی به همراه چند شهید دیگر به زادگاهش، شهر همدان، فرستاده می شود
پیکر چند شهید دیگر هم که از مشهد اعزام شده بودند به مشهد فرستاده می شوند
در مشهد طبق رسمی که از ابتدای جنگ متداول شد، پیکرهای شهدا پس از تشییع
به حرم مطهر آورده شده و در حرم مطهر و کنار ضریح طواف داده می شود
وقتی پیکر های شهدا تحویل خانواده هایشان شد متوجه می شوند که روی یکی از پیکرها نوشته شده
«رضا سلیمانی اعزامی از همدان!»
پیکر شهید بعد از استعلام به زادگاهش، همدان، برای خاکسپاری فرستاده می شود

کبوتران حرم چهل روایت از دلداگی شهدا به امام رضا (ع)



+مرحوم حضرت آیت ‌الله عبدالکریم حق شناس :
 من حرم حضرت علیّ بن موسی الرضا که می روم به ایشان می گویم :
 یا امام رضا !
 می شود من دیگر در زندگی ام ؛ ای کاش نگویم...


  • سیــــده گمنــــام