همین حین رسیدیم پلیس راه !
شاگرد راننده با عجله گفت پلیس راه , پلیس راه ! زود باشید کمربند ها رو ببنید واویلا ! زود باشید
همه کمربند هارو داشتیم میبستیم که وقتی سر بلند کردیم دیدیم بـــعله ! سرباز وظیفه شناس و خادم کشور داره با لبخند ملت رو نگاه میکنه و میخنده ! اینقدر که همه سرگرم بستن کمربندها بودن کسی متوجه حضور ایشون نشده بود :) پیاده شدن و راننده التماس کنان دنبال ایشون ! کار از کار گذشته بود ! 50 تومان جریمه ... راننده عصبانی برگشت اتوبوس و گفت باید شما این جریمه رو بدید تقصیر شما مسافراست که من جریمه شدم چرا کمربند هارو دیر بستید ! یکی از مسافرا شروع کرد از جلو پول هارو جمع کردن ما هم مقداری از پول رو دادیم ولی وسط اتوبوس ....
حالا نوبت عملی شدن نقشه ها بود ! طوفان داشت شروع میشد ...
دست , جیغ که آقای راننده زود باش روشن کن ! خودم رو زدم به اون راه گفتم نه بابا فوقش یه افتخاری و یا شادم محمد اصفهانی اینا و شایدم دیگه آخرش باشه احسان خواجه امیری ! دیگه بدتر از اینا نیست که ! آهنگ شروع شد
یعنی آهنگی بود که به والله از جلو هر تالاری رد شدم صداش به گوشم نخورده بود مردهای داخل اتوبوس شروع به رقصیدن اونم وسط اتوبوس ! یعنی یه لحظه برگشتم بع عقب اون چیزی که من از رقص دیدم فقط گفتم یعنی چرا من زنده ام ؟ تن و نوع آهنگ که هم خانم و آقا میخوندن رفته رفته افزایش پیدا میکرد ! انگشتام رو کردم داخل گوشم تنها چیزی که به ذهنم رسید ! نگاه کردم به مامان رنگش پریده بود ! محمد خواهر زاده ام که فقط 5 سالشه با تعجب داشت نگاه میکرد ! انگشتم داخل گوشم بود ولی صدا درست لب گوشم ! زن و مرد ها از خود بی خود شده بودند ! صحنه های فجیعی بود
نتونستم به خدا نتونستم تحمل کنم ! احساس میکردم شهدا درست جلوم هستند , امام زمان داره نگام میکنه , حضرت زهرا اونجا هستند , نفسم بالا نمی اومد ! به مامان گفتم مامان میشه بکشی کنار ! بیچاره مامان هول کرد گفت چیکار میخوای بکنی گفتم مامان جان هیچی فقط خواهشا برو کنار ! مامان رفت کنار ! خودم رو رسوندم کنار راننده !
اینقدر صدا زیاد بود صدام رو نمیشنیدن ! خم شدن به راننده گفتم : آقای راننده توروخدا خاموش کن ! راننده انگار نمیشنید , خودش رو به نشندین زده بود ! گفتم آقای راننده التماس میکنم توروخدا خاموش کن , بغض اجازه نمیداد ! بابا مگه شما غیرت ندارید ؟ این همه بی غیرتی رو نمیبینید ؟ مرد و زن ها دارن می رقصن ! تو رو به امام رضا خاموش کن ! بسه بی غیرتی تا به کی ؟
راننده ضبط رو خاموش کرد ! گفتم ممنون ...
رومو برگردوندم که برم پیش مامان بشینم , دو سه نفری گفتن آقای راننده روشن کن !
دیگه نتونستم ! به خدا نتونستم !
برگشتم رو به همه اتوبوس گفتم : شما دارید از زیارت کی بر میگردید . تو زیارت نامه ها چی ها به آقا گفتید ؟همین زیارت نامه گفتید بابی انت و امی, ولی دروغ گفتید شما نمیتونید نفس رو قربانی کنید ! بابا بی حرمتی تا به کی ! بی غیرتی تا به کی ! چطور اجازه میدید که اینطور در مقابلتون بی حیایی بشه و مردها جلوتون برقصن و زن ها همینطور ! اینقدر شما بی غیرتید ؟ که بدن هاشون رو جلو همه به لرزه در میارن !
درست نباید کاری که نمیشد شد بغضم شکست ! نمیخواستم ضعفم رو ببینن !
با چشم های گریون گفتم شما برای حاجت اومده بودید ولی مگه شما اونی شدید که امام رضا میخواست ؟ بسه من اجازه نمیدم گناه انجام بدید ! خجالت بکشید ...
یکی از خانم هایی که خودش رو برای بقیه مردها نمایش میداد گفت کی گفته خامنه ای گفته ؟
گفتم به آقا چرا ربط میدید؟ مگه مسلمان نیستید ؟ مگه قرآن کتاب شما نیست همون قرآنی که به اون قسم میخورید گفته شده لهو و لعب حرام !
خانم برگشت گفت برو بابا شما حرف نزن ! شماها همون کسانی هستید که میگید صدای زن رو نباید نامحرم بشنوه اونوقت تو راهپیمایی جلو میلیون ها مرد شعار میدید ! چون خامنه ای گفته ...
دیدم این ها دارن همه چیز رو ربط میدن به سیاست ! ساکت بودم ولی خیالم راحت بود نه از رقص خبری و نه از هنگ ! فقط چون اون خانم اون حرف رو زد عده ای اون عقب شروع کردن به شعار : خدا شاه رو رحمت کنده ! زنده باد شاه
بعد که چندتا شعار دادن دیگه ساکت شدن .
تقریبا نیم ساعت بعد دوباره دست جیغ که آقای راننده روشن کن ! شاگرد راننده دست برد که سی دی رو دوباره بزاره ! بلند شدم گفتم حق ندارید روشن کنید ! گفت خانم آخه عقب میگن روشن کنید ! گفتم به خدا قسم اگه روشن کنید اولین پلیس راه شمارو گزارش میکنم و ازشما شکایت میکنم !
شاگر راننده زود نشست سر جاش ! ولی هی پشت دست جیغ که آقای راننده روشن کن !
سرم رو تکیه داده بودم به شیشه ماشین دلم بدجور شکسته بود ! فقط امام زمان رو صدا میزدم از ته دل ! اگه یه مردی بود اینطور نمیشد ! داداشمم نبود
همش میگفتم آقا من از طرف همه معذرت میخوام اینطور شد ببخشید آقا بیا دیگه ! آقا بیا ...
مامان نگران حالم بود !
سرعت ماشین کم شد ...
یکی از خانم ها همونی که به من اون حرف هارو زد گفت اه چقدر راه ما حوصلمون سر رفت !
گفتن بزارید برسیم شمال اون جا دیگه کسی حق نداره کاری کنه کلی حال میکنیم !
گفتم که هر لحظه سرعت ماشین در حال کم شدن بود و راننده با دکمه های ماشین در حال درگیری ! تا اینکه یادم نیست بابا بود یا یه آقایی گفتن چرا با سرعت کم میریم ؟ راننده گفت ماشین عیب پیدا کرده ! نمیدونم از کجاست اصلا دنده ماشین حرکت نمیکنه و برق های ماشین دارن ضعیف عمل میکنن ! تا اینکه ماشین کنار جاده تو بیابون متوقف شد ! نه چراغی نه گرمایی ! هیچی ....
اوضاع بدی بود هوا سرد ! سرخه رو خیلی وقت بود رد کرده بودیم ! زنگ زدن به پلیس راه ! جای بدی بودیم پلیس راه قرار شد اتوبوس بفرسته همه رو تا تهران برسونه ! توی تاریکی راننده رو به همه من رو نشون داد گفت آه این خانم مارو گرفت ! ماشین سالم و تازه بود ...
من تو دلم گفتم من که نه نفرین کردم نه چیزی ! حکمت یه چیز دیگه است !
رفتیم تهران از اونجا سوار اتوبوس دیگه , برگشتیم شهر خودمون !
نه از شمال و آستارا خبری شد نه از حال کردن ها و نه از بی غیرتی !
خدا کاری کرد که مستقیم بیاییم شهرخودمون !شمال رفتن و لب ساحل و آستارا کنسل شد
یکی از خانم ها که اوضاع خوبی از حجاب و رفتار نداشت اومد کنارم ! یکی از همون کسانی بود که شوهرش می رقصید گفت وقتی شما اونطور صحبت کردید و گریه اتون گرفت نمیدونم چرا یاد حضرت معصومه افتادم ! من فکر میکردم شما از اون چادری ها هستید که فقط چادر سر میکنن و هرکاری میکنن ! ولی اشتباه میکردم شما از اون نوع نیستید شما واقعا بر خلاف بقیه اومده بودید زیارت . من خیلی دوست دارم مثل شما باشم , اینطور با ایمان , اینجور محکم تو عقیده باشم ! میشه دعام کنید منم اینجور بشم !
شروع کرد به گریه کردن .... داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم آخه همه من رو به چشم ابن ملجم میدیدن , که نذاشتم حال کنن !
حالا با اون خانم دوست هستم به هم پیام میدیم !
خواهرم میگفت بانوی گمنام چیکار کردی ؟ گفتم واجب فراموش شده !
جایی از کتاب که گفته شده :
" دوتا فحش هم به خاطر خدا بخورید "